🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرين
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼از كجا دانستند؟
✍ يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند.
ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛
براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
تفسیر ناقوس کلیسا از زبان مولا علی علیهالسلام
📚از حارث اعور نقل شده
راهبی که با تفسیر صدای ناقوس کلیسا مسلمان شد!؟
به سند معتبر از حارث اعور نقل شده است که روزی با حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) به شهر حیره می رفتم که ناگاه به دیری رسیدیم که ترسایی در آنجا ناقوس می نواخت، پس حضرت فرمود: ای حارث؛ آیا می دانی این ناقوس چه می گوید؟!
روزی با حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) به شهر حیره می رفتم که ناگاه به دیری رسیدیم که ترسایی در آنجا ناقوس می نواخت، پس حضرت فرمود: ای حارث؛ آیا می دانی این ناقوس چه می گوید؟!
عرض کردم: خدا و رسول خدا و پسر عمّ رسول خدا بهتر می دانند.
سپس حضرت علی (علیه السلام) بیان داشتند: مَثَل می زند برای دنیا و خرابی و بی وفایی آن و می گوید: لا اله الا الله حَقاً حَقاً صِدقاً صِدقاً اِنَّ الدُّنیا قَد غَرَّتنا وَ شَغَلَتنا وَ استَهوَتنا، یَابن الدُّنیا مَهلاً مَهلاً یَابن الدُّنیا دَقّاً دَقّاً یَابن الدُّنیا جَمعاً جَمعاً تُفَنی الدُّنیا قَرناً قَرناً، ما مِن یَومٍ یَمضی عَنا اِلا اَوهی مِنا رُکناً، قَد ضَیّعنا داراً تَبقی وَ اَستَوطَنا داراً تَفنی لَسنا نَدری ما قَرَّطنا فِیها اِلا لَو قَدمتنا؛ شهادت می دهم به یگانگی خداوند و حال آن که حق است، راست است راست است، بدرستی که دنیا ما را فریب داد و مشغول کرد و در رابطه با آخرت عقل ما را ضایع و نابود نمود و ما را گمراه ساخت. ای فرزند دنیا؛ پس انداز و به تأخیر انداز کارهای دنیوی را، ای فرزند دنیا؛ هر روز کوبیده می شوید و در فشارید از مصیبت ها و تا چند یکدیگر را در فشار می گذارید برای بدست آوردن دنیا؟ و به زودی در هم شکسته خواهید شد. ای فرزند دنیا؛ تا کی جمع می کنی اسباب و مال دنیا را؟ پس بدان دنیا از بین می برد مردم قرن را از پس قرنی دیگر، هیچ روز نمی گذرد از عمر ما مگر آن که یک رکن از ارکان بدن ما ضعیف تر گردد، به راستی که نابود کردیم خانه ی باقی را و وطن خود گردانیدیم خانه ی فانی را، نمی دانیم که برای آن دنیا کوتاهی کردیم، مگر پس از اینکه می میریم.
پس حارث عرض کرد: یا امیرالمومنین؛ آیا نصاری می دانند که صدا و نوای ناقوس این معنی را بیان می دارد؟
حضرت فرمودند: اگر می دانستند، مطمئن باش مسیح را شریک خداوند نمی گردانیدند.
حارث می گوید: من روزی دیگر به نزد آن نصاری که در آن دیر بود رفتم و گفتم: تو را به حق مسیح این ناقوس را مجدد بنواز به آن ترتیبی که پیشتر می نواختی؛ پس چون شروع کرد به زدن هر مرتبه من یک فقره از آنچه حضرت علی (علیه السلام) فرموده بود می خواندم و بر نوای آن منطبق می گردید تا به پایان رسید، پس آن راهب گفت: به حق پیغمبر شما سوگندت می دهم تو را که بگویی چه کسی این را به تو آموزش داده و بیان نموده است؟
حارث عرض کرد: آن شخصی که دیروز با من همراه بود، او این را به من تعلیم داد.
راهب پرسید: آیا میان آن بزرگوار و پیغمبر شما خویشاوندی وجود دارد؟
حارث پاسخ داد: پسر عمّ اوست.
راهب پرسید: آیا این را از پیغمبر شنیده است؟
گفت: بلی.
پس آن دیرنشین مسلمان گردید و گفت: والله که من در تورات خوانده ام در آخر پیغمبران پیغمبری خواهد آمد که صدای ناقوس را تفسیر خواهد کرد و پیغمبر شما خاتم الانبیا می باشد و دینتان بر حق.
1- امالی شیخ صدوق:
@Dastan1224
✨﷽✨
🔴رضای خدا یا خودنمایی؟
✍میگویند عدهای مسجدی میساختند. بهلول سر رسید و پرسید:
چه میکنید؟
گفتند:
مسجد میسازیم.
گفت:
برای چه؟
پاسخ دادند:
برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند: «مسجد بهلول» و شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است: «مسجد بهلول» و ناراحت شدند. بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد میکنی؟
بهلول گفت:
مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساختهایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساختهام، خدا که اشتباه نمیکند.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
🔴عاقبت تملّق
✍کریم خان زند پس از آن که به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به عنوان سر سلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم خان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباس های فاخر به او بپوشانند.
چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد. با دیدن قدرت و منزلت برادرزاده اش بادی به غبغب انداخت و گفت: کریم خان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (ع) جامی از آب کوثر به او می داد.
کریم خان اخم هایش را در هم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونت آمیز را جویا شدند. کریم خان گفت: من پدر خود را می شناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی (ع) باشد. این مرد می خواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی به صورت عادت در آید، پادشاه دچار غرور و بدبینی می شود و کار رعیت هرگز به سامان نمی رسد.
📚به نقل از: کیهان نیا، راز موفقیت در بازار کار، صفحه 239
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼هر چیزی حکمتی دارد
✍️حضرت موسی علیه السلام فقیری را دید که از شدت تهیدستی، برهنه روی ریگ بیابان خوابیده است. چون نزدیک آمد، او عرض کرد: ای موسی! دعا کن تا خداوند متعال معاش اندکی به من بدهد که از بیتابی، جانم به لب رسیده است. موسی علیه السلام برای او دعا کرد و از آنجا (برای مناجات به کوه طور) رفت. چند روز بعد موسی علیه السلام از همان مسیر باز میگشت.
دید همان فقیر را دستگیر کردهاند و جمعیتی بسیار در گردن اجتماع نمودهاند، پرسید: چه حادثهای رخ داده است؟ حاضران گفتند: تا به حال پولی نداشته تازگی مالی به دست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجویی نموده و شخصی را کشته است. اکنون او را دستگیر کردهاند تا به عنوان قصاص اعدام کنند! پس موسی علیه السلام به حکمت الهی اقرار کرد و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود.
خداوند در قرآن میرفرماید: اگر خدا رزق را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند. چه زیباست در برابر حوادث و اتفاقاتی که از علت آنها بیخبریم، به خداوند مهربان اعتماد کنیم و زبان حالمان همیشه این باشد: "الهی رضا برضائک، صبرا علی بلائکْ و تسلیماً لاَمرْک"
📚حکایتهای گلستان، ص161
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼حکایت بسیار شنیدنی مرتاض هندی
✍️استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم، این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری میفرمود: در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهاس یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهاس یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود.
این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چند هزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک! آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم.
اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ما هم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم: محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن؛ به مرتاض گفتیم: این امام زمان ماست. گفت: هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!
@Dastan1224
#مناجات
✍خدایا! به عزت و جلالت قسم بینا کن چشم دل ما را در دنیا به حقیقت عبث دنیا قبل از آن که در گور تاریک، چشم ما را به حقیقت دنیا بیدارمان کنی که بیدارشدگان از خواب جهالت در دنیایشان خفتگان با آرامش در گورهای خود هستند؛ و خفتگان در دنیا که لذت خلقتشان را فقط در دنیا میدیدند، بیدارشدگان گور خود هستند که بیدار شدن در گور جز تاریکی هدیهای بر آنان ندارد و بیدارشدگان در دنیا، گورشان جز نور چیزی بر آنان نخواهد داشت.
@Dastan1224
📚#داستان_آموزنده
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد.
بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمیزند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمیبینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمیورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمیآید.
ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224
📚#حضرت_آدم_و_کربلا
چون آدم علیه السلام به زمین هبوط کرد و حوا را ندید، از برای او می گشت تا عبورش به زمین کربلا افتاد. پیش از آنکه حادثه ای واقع شود غمناک شد، سینه اش تنگی گرفت و چون به مقتل حسین علیه السلام رسید پایش لغزید و خون از پای وی جاری شد.
پس سر بسوی آسمان بلند کرده و گفت: ای پروردگار! آیا من مرتکب گناه دیگر شده ام و اینک مرا کیفر می کنی؟ زیرا که من تمام زمین را طی نمودم و با چنین حادثه ای روبه رو نشدم.
خداوند وحی فرستاد: ای آدم! جرمی تازه از تو صادر نگشته ولی فرزند تو حسین علیه السلام در این سرزمین به ظلم کشته می شود. اینک خون تو به موافقت وی ریخته شد.
آدم عرض کرد پرودگارا! حسین پیغمبر است؟
خطاب رسید: پیامبر نیست، ولکن فرزند زاده پیامبر من محمد صلی الله علیه و آله وسلم است.
عرض کرد: قاتل وی کیست؟
ندا رسید: قاتلش یزد که ملعون اهل آسمانها و زمین است.
آدم علیه السلام رو کرد به جبرئیل و گفت: چه کار بکنم؟
گفت:لعن بکن بر یزید.
پس آدم علیه السلام چهار مرتبه بر یزید لعنت کرد و چند قدمی برداشت تا به کوه عرفات رسید و حوا را دریافت.
@Dastan1224
📚#داستان_آموزنده
گوید: شنیدم بازرگانی صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار که شهر به شهر برای تجارت حرکت میکرد. یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد.
به حجرهاش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان گویی میکرد و میگفت:
فلان انبارم در ترکمنستان است و فلان کالایم در هندوستان است، این قباله و سند فلان زمین میباشد، و فلان چیز در گرو فلان جنس است، فلان کس ضامن فلان وام است، در آن اندیشهام که به اسکندریه بروم که هوای خوش دارد، ولی دریای مدیترانه طوفانی است.
ای سعدی! سفر دیگری در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقیمانده عمر گوشه نشین گردم و دیگر به سفر نروم.
پرسیدم، آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر میکنی و گوشه نشین میشوی؟
در پاسخ گفت: میخواهم گوگرد ایرانی را به چین ببرم، که شنیدهام این کالا در چین بهای گران دارد، و از چین کاسه چینی بخرم و به روم ببرم، و در روم حریر نیک رومی بخرم و به هند ببرم، و در هند فولاد هندی بخرم و به شهر حلب (سوریه) ببرم، و در آنجا شیشه و آینه حلبی بخرم و به یمن ببرم، و از آنجا لباس یمانی بخرم و به پارس (ایران) بیاورم، بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانی بنشینم. او این گونه اندیشههای دیوانه وار را آن قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گرفتار نداشت، و در پایان گفت: ای سعدی! تو هم سخنی از آنچه دیده ای و شنیده ای بگو، گفتم:
آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور (میان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد، یکی گفت:
چشم تنگ و حریص دنیاپرست را تنها دو چیز پر میکند: یا قناعت یا خاک گور.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224
📚ای کاش مثل #عجوزه_بنی_اسرائیل #دعا می کرد !
رسول خدا(ص)پيش از اسلام در طائف بر مردی #مهمان شد و آن مرد از ایشان پذيرائى كرد و او را گرامى شمرد و چون خداوندش بمردم #مبعوث كرد بدان مرد گفتند آيا ميدانى اينكه خدا عز و جل بمردم فرستاده كيست؟ گفت:نه،گفتند او محمد بن عبد الله يتيم ابى طالب است و وى همان كسى است كه در روز چنان و چنين بطائف آمد و تو او را ارجمند داشتى و پذيرائى كردى.
آن مرد نزد #رسول_خدا (ص) آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و سپس گفت يا رسول الله مرا ميشناسى؟
رسول خدا(ص) پرسید تو كيستى؟ مرد طائفى گفت من صاحب همان منزلم كه شما در زمان جاهليت در طائف بدان نزول كردى در روز چنان و چنين و من از شما پذيرائى كردم و احترام نمودم.
رسول خدا(ص) فرمود خوش آمدى حاجت خود را بخواه.
آن مرد طائفى گفت من از شما دويست سر #گوسفند با #چوپان هاى آن خواستارم .
رسول خدا(ص) دستور داد تا آنچه را خواست بوى بدهند سپس به #اصحاب خود فرمود: چه می شود این مرد مثل #عجوزه #بنی_اسرائیل از من خواهش می کرد .
اصحاب در مورد عجوزه بنی اسرائیل سوال کردند که حضرت اینگونه شرح داد :
حضرت #یوسف (ع) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت #موسی (ع) میخواست با بنی اسرائیل از #مصر خارج شود.
مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (برای حرکت از مصر به طرف شام احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم میکردند)
خداوند به حضرت موسی (ع) #وحی کرد که تابوت یوسف را از قبر بیرون آورد و به #شام ببرد و با انجام این دستور ماه ظاهر خواهد شد
موسى (ع) از كسى كه محل #قبر يوسف را مىدانست سراغ گرفت ، به ايشان عرض شد:در اين جا پيرزنی است كه او مىداند،حضرت دنبالش فرستاد،پس پیر زنی زمين گير و #نابينا را آوردند،حضرت به او فرمود:آيا محل قبر يوسف عليه السّلام را مىدانى؟ گفت:آرى. حضرت فرمود:مرا از آن خبر مىدهى؟ گفت:خير مگر چهار خصلت به من عطاء كنى،پاهايم را روان گردانى،چشمم را به من برگردانى،#جوانى مرا را بازگردانى،مرا با خودت در #بهشت قرار دهى (در برخی از روایات آمده در و نیز درخواست کرد: مرا به همسری قبول کنی).
اين درخواست بر موسى گران آمد،حقّ تعالى وحى نمود : اى موسى آنچه را كه خواسته به او عطا كن چه آن كه در قبال فعل او به وى خواهى داد،بارى آن پير زن موسى را بر قبر يوسف راهنمايى نمود پس از كنار نيل استخوانهايش را كه در صندوقى مرمر بود بيرون آوردند و وقتى آن را خارج كردند ماه طلوع نمود پس استخوانها را به شام حمل كردند .
📚منبع : الکافي , ج 8 , ص 155 - علل الشرائع صفحه
@Dastan1224