🌷🌷🌷
* #اشک_خدا* #فوق_العاده_زیباست
زن #نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام
#رحمت خدا برآن است که تنها یکی از #آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟
زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو #شفا بده.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
زن پاسخ داد: نه!
فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی!
زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی!
سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و مادر #موفقیت های فرزندش را با عشق #جشن می گرفت.
پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه با شما یه جا #زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.
مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم , آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم.
و زن از خانه بیرون آمد , کناری نشست و مشغول #گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟
#مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟
فرشته گفت: ولی باز هم #رحمت_خداوند شامل حال تو شده است و می توانی #آرزویی بکنی.
حال بگو؟
می دانم که بینایی چشمانت را از
خدا می خواهی , درست است؟
زن با اطمینان پاسخ داد: نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم رو #خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا #مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟
فرشته گفت: بله , ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که #خدا گریسته باشد!
زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از #شوق آفرینش موجودی به نام " #مادر" در حال گریستن است...
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅
📚ای کاش مثل #عجوزه_بنی_اسرائیل #دعا می کرد !
رسول خدا(ص)پيش از اسلام در طائف بر مردی #مهمان شد و آن مرد از ایشان پذيرائى كرد و او را گرامى شمرد و چون خداوندش بمردم #مبعوث كرد بدان مرد گفتند آيا ميدانى اينكه خدا عز و جل بمردم فرستاده كيست؟ گفت:نه،گفتند او محمد بن عبد الله يتيم ابى طالب است و وى همان كسى است كه در روز چنان و چنين بطائف آمد و تو او را ارجمند داشتى و پذيرائى كردى.
آن مرد نزد #رسول_خدا (ص) آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و سپس گفت يا رسول الله مرا ميشناسى؟
رسول خدا(ص) پرسید تو كيستى؟ مرد طائفى گفت من صاحب همان منزلم كه شما در زمان جاهليت در طائف بدان نزول كردى در روز چنان و چنين و من از شما پذيرائى كردم و احترام نمودم.
رسول خدا(ص) فرمود خوش آمدى حاجت خود را بخواه.
آن مرد طائفى گفت من از شما دويست سر #گوسفند با #چوپان هاى آن خواستارم .
رسول خدا(ص) دستور داد تا آنچه را خواست بوى بدهند سپس به #اصحاب خود فرمود: چه می شود این مرد مثل #عجوزه #بنی_اسرائیل از من خواهش می کرد .
اصحاب در مورد عجوزه بنی اسرائیل سوال کردند که حضرت اینگونه شرح داد :
حضرت #یوسف (ع) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت #موسی (ع) میخواست با بنی اسرائیل از #مصر خارج شود.
مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (برای حرکت از مصر به طرف شام احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم میکردند)
خداوند به حضرت موسی (ع) #وحی کرد که تابوت یوسف را از قبر بیرون آورد و به #شام ببرد و با انجام این دستور ماه ظاهر خواهد شد
موسى (ع) از كسى كه محل #قبر يوسف را مىدانست سراغ گرفت ، به ايشان عرض شد:در اين جا پيرزنی است كه او مىداند،حضرت دنبالش فرستاد،پس پیر زنی زمين گير و #نابينا را آوردند،حضرت به او فرمود:آيا محل قبر يوسف عليه السّلام را مىدانى؟ گفت:آرى. حضرت فرمود:مرا از آن خبر مىدهى؟ گفت:خير مگر چهار خصلت به من عطاء كنى،پاهايم را روان گردانى،چشمم را به من برگردانى،#جوانى مرا را بازگردانى،مرا با خودت در #بهشت قرار دهى (در برخی از روایات آمده در و نیز درخواست کرد: مرا به همسری قبول کنی).
اين درخواست بر موسى گران آمد،حقّ تعالى وحى نمود : اى موسى آنچه را كه خواسته به او عطا كن چه آن كه در قبال فعل او به وى خواهى داد،بارى آن پير زن موسى را بر قبر يوسف راهنمايى نمود پس از كنار نيل استخوانهايش را كه در صندوقى مرمر بود بيرون آوردند و وقتى آن را خارج كردند ماه طلوع نمود پس استخوانها را به شام حمل كردند .
📚منبع : الکافي , ج 8 , ص 155 - علل الشرائع صفحه
@Dastan1224