eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✨آرزو مےڪنم براتون ڪہ هر سال ✨یڪے از سین هاے هفت سین 🍃"سایہ" پدر و مادرها روے سرتون باشہ ...🌺 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
تلنگر👌 محله ما یک رفتگر دارد. صبح که با ماشین از درب خانه خارج می‌شوم، سلامی گرم می‌کند و من هم از ماشین پیاده می‌شوم و دستی محترمانه به او می‌دهم؛ حال و احوال را می‌پرسد و مشغول کارش می‌شود. همسایه‌ی طبقه‌ی زیرین ما نیز دکتر جرّاح است. گاهی اوقات که درون آسانسور می‌بینمش، سلامی می‌کنم و او فقط سرش را تکان می‌دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می‌کند... به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، به شدّت لذّت‌بخش‌تر از طبابت آن دکتر برای ادامه‌ی حیاتم است.!! 🔸تحصیلات مطلقاً هیچ ربطی به شعور افراد ندارد..!! ♦️🗯 @Dastanvpand
👈چگونگى توبه حضرت آدم عليه السلام و توسل او به پنج تن 🌴پس از آن كه آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر اين گناه (ترك اولى) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سريع به اشتباه خود پى بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت كرده و گفتند: 🌴پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود. 🌴خداوند به آنها فرمود: از مقام خويش فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى است، در زمين بنده مى شويد و در آن مى ميريد و در رستاخيز از آن خارج مى شويد.(اعراف23 - 25) 🌴به اين ترتيب آدم و حوا به زمين آمدند و گرفتار رنج هاى زمين شدند، ولى توبه حقيقى كردند و خداوند توبه آنها را پذيرفت. 🌴خداوند مهربان به آدم عليه السلام و حوا عليهاالسلام لطف كرد و كلماتى را به آنها آموخت تا آنها در دعاى خود آن كلمات را از عمق جان بگويند و توبه خود را آشكار و تكميل نمايند.(بقره/37) 🌴از امام باقر عليه السلام نقل شده آن كلمات كه آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنين بودند: 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فاغفِرلِى اءِنَّكَ خيرُ الغافِرينَ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترين بخشندگان هستى.✨ 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فَارحَمنِى اءِنَّكَ خيرُ الرَّاحِمينَ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگان هستى.✨ 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ اءِنِّى ظلمتُ نَفسِى فَتُب عَلىَّ اءِنَّكَ اَنتَ التَّوابُ الرَّحيمِ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، توبه ام را بپذير كه تو بسيار توبه پذير و مهربان هستى✨(مجمع البيان، ج 1،ص 89) 🌴مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، در كلماتى كه خداوند به آدم عليهالسلام آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه اش پذيرفته شد نام پنج تن آل عبا عليهم السلام بود، او گفت: بِحَقَّ محمدٍ وَ علىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحسنِ و الحُسَينِ(الدر المنثور، ج 1،ص 60 و 61 - مناقب ابن مغازلى شافعى، چاپ اسلامية،ص 63) 🌴و در روايت امامان اهل بيت عليهم السلام چنين آمده: آدم عليه السلام سر بلند كرد و عرش خدا را ديد، كه در آن نامهاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسيد: اين نامهاى ارجمند از آن كيست؟ به او گفته شد: اين نامها نام برترين خلايق در پيشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام. آدم براى پذيرش توبه اش، به آنها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبه او را پذيرفت.(مجمع البيان، ج 1،ص 89، - نورالثقلين، ج 1،ص 67 و 68) ادامه دارد.... 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👈دو پسر آدم و ازدواج آنها 🌴حضرت آدم عليهالسلام و حوا عليهاالسلام وقتى كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمدند. نام پسر را قابيل و نام دختر را اقليما گذاشتند. 🌴مدتى بعد كه حضرت حوا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكى از آنها پسر بود و ديگرى دختر. نام پسر را هابيل و نام دختر را ليوذا گذاشتند. 🌴فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدندبراى تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابيل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آنها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم عليه السلام وحى كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوى هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوى قابيل ازدواج نمايد. 🌴حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچى كند زيرا اقليما همقُلويش زيباتر از ليوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است، بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده اى؟(مجمع البيان، ج 3،ص 183) ادامه دارد.... 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸 إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا🌸 🗯☀️مسلما پرهيزگاران 💞☀️را رستگارى است 📚 سوره مبارکه النبأ ✍آیهٔ ۳۱ 🌸☘ @Dastanvpand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام الهی به حق این روز هیچ وقت امیدتون نا امید نشه وبه آرزوهاتون برسین🌺🌹 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
🌱داستانک موشی در خانه‌ی صاحب مزرعه تله موش ديد؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛ همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد؛ ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد؛ از مرغ برايش سوپ درست کردند؛ گوسفند را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛ گاو را برای مراسم ترحيم کشتند؛ و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد؛ و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🖋☕️
حکایت📚 شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود. او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت. عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد. کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم. عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ... با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و برای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند. چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد. آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💕 داستان کوتاه در شهر خوی زن "ثروتمند و تیزفکری" به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد، "انگشتر الماس،" بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود، بعد از مدتی داستان به گوش خداداد خان حاڪم و نماینده ڪریم خان در "تبریز" رسید. آن زن را خداداد خان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، "الماس" نزد من بماند، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم، شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. خداداد خان، ڪه مرد "شیاد و روباهی" بود، شبانه دستور داد، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد، به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و "داستان و شڪایت" خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد، انگشتر نگین شیشه ای را، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان "مالیات نقد" می خواهد نه جواهر. شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است، گاهی باید صبر داشت و در برابر "ظلمے" سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز "خدا" برای شڪایت "برتر" است... 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که با دیدنش وارد دنیای کودکیتون میشید و توش غرق میشید❤️ حتما حتما ببینید 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
📚 دردناک یک دانش آموز دختر ❗️خیلی مهمه لطفا از دستش ندید و تا آخر بخونید(مخصوصا پدر و مادرا) مادری تعریف میکنه: یک روز که دخترم از مدرسه برگشت، خیلی زود بود. گفتم دخترم چرا اینقد زود برگشتی؟ داشت گریه میکرد از درد شکمش هرکاری کردم خوب نمیشد. شکمش بزرگ شده بود اما میدونستم این بزرگ شدن شکمش، مال چاق بودن نیست چون دخترم لاغر بود و تا دیروز هم چیزیش نبود! فقط میگفت مامان تحمل ندارم دارم دیوونه میشم... منم به باباش زنگ زدم و بردیمش بیمارستان... دکتر اومد بیرون و بعد از معاینه گفت که دختر ما حامله‌س! همه مون از تعجب زبونمون بند اومده بود یعنی چی حامله‌س؟ اون که ازدواج نکرده؟ همه‌ی خانواده ازش عصبانی بودیم وقی برگشتیم خونه، پدر و برادرش خییییلی کتکش زدن منم از اونور سرزنشش میکردم و میگفتم بگو چیکار کردی!؟؟؟ از درد شکمش و درد این همه کتک، فقط گریه میکردو میگفت قسم میخورم که کاری نکردم خواهش میکنم حرفمو باور کنید، مامان... بابا رحم داشته باشید دارم میمیرم از درد قسم میخورم کسی بهم دست نزده مامان توروخدا حرفمو باورکن منم با بیرحمی... ای کاش میمردم اونوقتی که دخترم بااین همه درد گریه میکرد و منم با بیرحمی و پدرش و برادرش مثل درنده به جونش افتاده بودن بعد گفتم مگه تو حضرت مریمی که بدون مرد حامله بشی؟ بگو که با کی خوابیدی وگرنه الان میکشمت... هی گریه میکرد و میگفت مامان اینکارو نکن خودت میدونی من چجور دختری هستم تو چطور منو بزرگ کردی‌؟ باباش داد زد که تو یک سگی تو از من و مامانت نیستی! آبرومو بردی بی آبرو، میکشمت... و دوباره کتکش زد پسرم هم تف کرد توروش و گفت چطوری و با چه رویی برم پیش دوستام هان؟ چرا باید خواهر من اینقد بی حیا باشه و آبروی منو ببره و از یه پسر غریبه حامله باشه!؟ دخترم فریاد زد من حامله نیستم! حامله هم باشم حق ندارید اینطور بی رحمانه یک بچه بی گناه رو ازار بدید ! شما که خانواده ی من هستید چطور تا این حد سنگدل هستید؟ از صبح بخاطر درد شکمم دارم گریه میکنم... شماهم همه بدنمو شکستید اخه شما خدا ندارید؟؟؟؟ برادرش یه سیلی محکم بهش زد و موهاشو گرفت و گفت اون زمان باید خدارو به یاد میاوردی که زنا میکردی! فهمید که باورش نمیکنیم، دیگه هیچی نگفت و بعد از این همه ازار دادن درو روش بستیم و نهار و شام هم بهش ندادیم... من چندبار خواستم دزدکی براش غذا ببرم اما شوهرم نزدیک بود دنیارو روسرم خراب کنه. گفت امشب میکشیمش نیازی به غذا نیست! خودمو میزدم و میگفتم چطور اینکارو میکنی!!؟ گفت بااین شرمندگی نمیتونم زندگی کنم گفتم آروم باش اون دخترته بزار اسم بابای بچه‌شو بگه ماهم عروسی براشون میگیرم، تا با اون پسر ازدواج کنه... توروخدا نکشش اینکارو نکن... چیزی نگفت و منو از سرراهش کنار زد و رفت منم داد زدم و صداش کردم... گفت تو چیزی نگو...! ساعت دوازده شب رفتم تو اتاق و درو روش باز کردم خواستم دخترمو ببرم بیرون، دیدم هنوز داره گریه میکنه. تو چشمام نگاه نمیکرد اینقدر خسته و بی طاقت شده بود ... گفتم باید ببرمت بیرون...میبرمت پیش داییت امشب پیشش باش چون بابات و برادرت میخوان بکشنت...! حرفمو تموم نکرد پسرم و شوهرم با چاقو اومدن تو اتاق من هرچند داد و فریاد زدم گوش ندادن... دخترم با گریه گفت: مامان... بابا... داداش ... من خدا پشتمه و میدونه بی گناهم... و میدونه که چکارم کردید. از خدا میخوام حقمو ازتون بگیره. من بی گناهم شما خیلی ظلم کردید در حقم... با چشمای خیس و پر از اشک بیهوش شد... داد زدم گفتم قسم به خدا ازت جدا میشم و خونه رو ترک میکنم اگر همین الان نبریدش پیش دکتر... زود بردیمش دکتر اما چی روی داد... دخترم حامله نبود! معاینه‌ قبلیش اشتباه بود! بلکه کیستدداشت که شکمشو بزرگ کرده بود... وقتی اینو شنیدم زانوهام بی حس شدن و افتادم زمین مغزم داشت میترکید از ناراحتی دلم داشت بیرون میومد بابا و برادرش هم تو سر خودشون میزدن... داد زدم گفتم توروخدا دکتر، حالش چطوره؟! دکتر گفت متاسفانه از شدت درد، جونشو از دست داد😔 وای دختر بی گناهم وای از سنگدلی من و باباتو داداشت خدا حقتو ازمون گیره... تاالان هم به صورت شوهر و پسرم نگاه نمیکنم اونا هم تاالانم شبا خوابشو میبینن و بخاطر عذاب وجدان زندگی براشون تلخ شده... شوهرم سر سفره ی نهار و شام نمیتونه جلو خودشو بگیره و میزنه زیر گریه و منو پسرم هم با اون گریه میکنیم... الان هم وقت خواب به یاد اخرین حرفاش میفتم: من بی گناهم! شما درحقم ظلم کردید... خدا ازمون نگذره خدایا بخاطر اسماءالحسنی ت فردوس رو نصیبش کن... دختر قشنگم خدا بیامرزدت...😭 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ &راوی زهره میری علی که از سفر کربلا برگشت ۱۸۰درجه تغییر کرد با آقاسیدهادی وبقیه صمیمی شد پنهانی یه کارایی میکرد که من ازش سر درنیاوردم گوشیش پر شده بود از مداحی و عکس شهدا تا عید ۹۶ ماهم همراه بچه ها راهی جنوب کشور شدیم تقریبا ماههای آخر بارداریم بود تو جزیره مجنون علی بهم گفت ۱۵فروردین اعزام میشه سوریه و تمام این مدت دنبال آموزش و .... بوده خدایا باورم نمیشه علی من هم میخواد مدافع بی بی حضرت زینب(س)بشه خیلی خوشحال بودم اما خیلی ها بهمون زخم میزدن که شما که پولدارید دیگه سوریه رفتنتون چیه علی همش میگفت :شما نمیدونید عشق جهاد یعنی چی ؟ علی جانم اعزام شد سوریه ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662