eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
چه بخواهیم چه نخواهیم باید از کوچه‌های زندگی عبور کنیم گاهی تلخ گاهی شیرین و باید بدانیم که این عبورها هستند که زندگی را می‌سازند پس خواهش میکنم زلال باشید زیرا پرندگان به برکه های آرام پناه میبرند و انسانها به دلهای پاک فکر کنم شما هم قبول دارید که دلهای پاک همچون برکه های آرام اند، و دیگران بدون هیچ وحشتی به آنها اعتماد میکنند ، پس خوشا بحال کسانی که مایه آرامش دیگران هستند امیدوارم که دور و برتون پرباشه از این آدمها ____________________________ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
💕داستان شب 🌙 چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغل‌های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت‌ها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آن‌ها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف‌هایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان در حین صحبت آن‌ها قهوه آماده می‌کرد؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجو‌ها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان‌های متفاوتی قرار داشت: شیشه‌ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان‌های دیگر، وقتی همه دانشجو‌ها قهوه‌هایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت:«بچه‌ها، ببینید؛ همه شما لیوان‌های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان‌های زمخت و ارزان قیمت روی میز مانده‌اند!» دانشجو‌ها که از حرف‌های استاد شگفت‌زده شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرف‌هایش را به این ترتیب ادامه داد: در حقیقت چیزی که شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود و نه لیوان، اما لیوان‌های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه‌تان به لیوان‌های دیگران هم بود؛ زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف‌ها زندگی را تزیین می‌کنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوان‌های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه‌تان به لیوان باشد و چیز‌های با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاه‌تان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم‌هایتان را بسته‌اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید. 🍃 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
💕وقتی در مقابل چیزهایی که دارید سپاسگزار باشید، صرف‌نظر از هر اندازه کوچک بودن‌شان، درخواهید یافت که روند افزایش آن چیزها خیلی زود شتاب می‌گیرد. اگر برای ارتباط‌هاتان قدرشناس باشید، آنگاه خواهید دید که اگر روابط شما تاکنون خوب هم نبوده، به گونه‌ی معجزه‌آسایی بهتر می‌شود. اگر برای کاری که دارید سپاسگزار باشید، حتی اگر کار رویایی‌تان نیز نباشد، متوجه خواهید شد که شرایط آن‌چنان پیش خواهد رفت که از کارتان لذت می‌برید و موقعیت‌های کاریِ بهتری به سراغ‌تان می‌آید. وقتی موهبت‌های داشته‌ی خود را درنظر نمی‌گیریم و آن‌ها را سبک سنگین نمی‌کنیم، آن گاه به صورت ناخودآگاه به شمارش و درنظر گرفتن نقاط منفیِ کار می‌پردازیم. 📕 از کتاب معجزه شکرگزاری ✍️🏻 راندا برن کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
💕داستان شب 🌙 چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغل‌های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت‌ها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آن‌ها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف‌هایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان در حین صحبت آن‌ها قهوه آماده می‌کرد؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجو‌ها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان‌های متفاوتی قرار داشت: شیشه‌ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان‌های دیگر، وقتی همه دانشجو‌ها قهوه‌هایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت:«بچه‌ها، ببینید؛ همه شما لیوان‌های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان‌های زمخت و ارزان قیمت روی میز مانده‌اند!» دانشجو‌ها که از حرف‌های استاد شگفت‌زده شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرف‌هایش را به این ترتیب ادامه داد: در حقیقت چیزی که شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود و نه لیوان، اما لیوان‌های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه‌تان به لیوان‌های دیگران هم بود؛ زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف‌ها زندگی را تزیین می‌کنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوان‌های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه‌تان به لیوان باشد و چیز‌های با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاه‌تان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم‌هایتان را بسته‌اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید. 🍃 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚 روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند ولی با این همه سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد... حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنی‌.. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
💕فشار قبر چیست؟ بخونید خیلی جالبه استادالهی قمشه اي، فیلسوف بزرگ جهانی اینگونه می گوید: که مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست؟ آیا فشار قبر واقعیت دارد؟ استادالهی قمشه اي جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن . بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است . با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است . روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست . این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است. این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد . یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد . بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود . وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند . 🍃🍃🍃 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اللهم اهل الکبریاء و العظمه ... 🌙حلول ماه شوال و عید فطر مبارک 😍🌸🍃 ان شاءالله فردا پشت سر نائب امام عصر نماز عید را اقامه می کنیم.
🔸یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟ 🔸پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و انها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم. روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در انجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت. 🔸وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر ان به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است تعبیر این رویا را از خود شیخ بپرسم. از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم. 🔸شیخ فرمود: ان ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم. 🔸از این قرار بود که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید ان را تهیّه می کردم. با خود گفتم: یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است. انرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم. یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم: از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ 🔸در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید ان جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و ان یک ریال را سرجای خود گذاشتم @Dastan1224
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد. در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت. باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد. ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!” @Dastan1224
🌺عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام 🌸بر شما همسفران سفر روزه سلام 🌺روزه هاتان همه در پبش خداوند قبول 🌸روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام 🌺 و حلول بر شما مبارک🌸
رسیده عید صیام و نیامدی آقا جهان نموده قیام و نیامدی آقا دمی بیا و نظر کن ،که دشمنت امروز شکسته تیغ دنیام و نیامدی آقا چگونه از تو بگویم که این نفس گویی شرر گرفت خیام ونیامدی آقا عید سعید فطر مبارک باد!
🔔 نماز ✅ امام صادق علیه السلام: هر که خداوند یک نماز او را بپذیرد، عذابش نکند. 📙 اصول کافی ج۳ ص۲۶۶
💚 سر منشاء خیر و برکاتی زهرا بانیِّ تمام هَیَئاتی زهرا با دست تو کربلای ما امضا شد تو برگ برات عتباتی زهرا
🥀💚 انبیا هر یڪ گروهے را شفاعٺ مےڪنند انبیا را یڪ بہ یڪ زهرا مےڪند نور زهرا ابتدائا خلق عالم ڪرده اسٺ عاقبٺ هم نور او روزے مےڪند 💚
‍ شیخ رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند و 20 ریال اجاره از آنها میگرفت. بعدازچند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدند. رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: داداش جون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای 20 ریال 18 ریال اجاره بده... 2 ریالشم واسه فرزندت خرج کن. این 20ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت " اون وقت تو دوره زمونه الان دقیقا کرایه هارو با فرزند دار شدن مردم بالا میبرن... پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند: «خداى رحمانِ خجسته و والا، به مردمانِ دلرحم رحم مى کند. (پس) به ساکنان زمین رحم کنید تا آن که در آسمان است به شما رحم کند.» 📚 کیمیای محبت کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224👌
✨﷽✨ 🌼حق کسی که بر تو احسان نموده ✍اما حق کسی که تو را کمک نموده است به خاطر دوستی یا ملک یا قرابت و... بر تو آن است که بدانی او از مالش گذشته و با صرف مال تو را؛ از ذلت بندگی و بردگی دیگران و وحشت آن نجات داده است و مزه آزادی و آسایش را به تو چشانیده است و تو را از اسارت دیگران رهانیده؛و زنجیرهای بردگی را از تو باز نموده و بوی خوش عزت و آزادی را به مشام تو رسانیده است. او تو را از زندان قهر و جبر بیرون آورده و عُسر حَرج و سختی را از تو دور نموده و با خوشی و خوشرویی و زبان انصاف با تو سخن گفته و تمام دنیا را (به جهت احسانی که نموده است) به تو بخشیده است و تو را فارغ البال ساخته که به عبادت پروردگارت پردازی و در این راستا ضرر مالی را تقبل و تحمل نموده است. بدان که او نزدیک‌ترین مخلوق خداوند است نسبت به تو بعد از پدر و مادر و برادر و خواهرت و سزاوارتر از دیگران است که در مواقع لزوم به کمک او بشتابی و به خاطر خدا و احسانی که برای تو نموده است یاریش نمایی و خودت را هیچ وقت در اموری که مورد نیاز اوست مقدم ننمایی. 📚منبع: رساله حقوق امام سجاد(ع) کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224👌
❣ مولای من امام زمانم ❣ 🍂 با چه رویی بنویسم که بیا مولاجان... شرم دارم خِجِلَم من ز شما مولاجان... 🍂 چه کریمانه به یادهمه‌‌ی ماهستی... آه از غفلت روز و شب ما مولاجان...💚 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
داستان مرتاض هندی و امام زمان عج! . استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س) به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه اللهم عجل لولیک الفرج کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224👌
🔴 یک داستان یک پند ✍ با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانه‌ی خدا شد. پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکه‌ای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!! پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌کند. از پول شیرین‌تر، جان و سلامتی من است که اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرت‌گیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سوره‌ی بقره آیه‌ی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
گربه و گدا 💎روزی بود که روزگاری نداشت. گدایی بود که سرگذشتی نداشت. خیابانی بود که خط نداشت. در خیابان گدایی بود که پولی نداشت. او که در خیابان هم جایی نداشت. این گدا اگر پولی داشت، گوشه نداشت. در جیبش که سرو ته نداشت گذاشت. او تکه نانی داشت و هیچکس دوستش نداشت. روزنامه پاره ای جای سفره داشت. گربه ای خیابانی بود که تنها و گرسنه بود و به گدا چشم دوخته بود. گدا دلش سوخت. تکه نانی جلویش انداخت. گدا که هیچ نداشت، حالا گربه ای برای دوستی داشت. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ ‌ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید بهای وصل تو گر جان بود خریدارم که جنس خوب مُبصّر به هر چه دید خرید
✍️ ساعت 10 نیمه شب است، در خانه نشسته‌ایم که صدای داد و فریاد و شیون از خانه‌ی همسایه بلند می‌شود، سهراب 43 سال دارد که چند روزی بود سرطان کوچکترین حرکت را هم از او گرفته بود. برای تمام همسایه‌ها مشخص بود، که صدا از خانه سهراب است. 💢 به سمتِ خانه حرکت کردیم. جنازه را هنوز صورت‌پوشانی نکرده‌اند. پتویی برمی‌داریم از گوشه‌ی منزل روی سهراب می‌کشیم چون‌که از دیدن او می‌ترسیم. نیم ساعت طول نمی‌کشد که پزشک برای صدور گواهیِ فوت می‌آید و آخرین پزشک حیات سهراب برای بار آخر او را سریع ویزیت می‌کند. 🔥 سهراب دیگر سهراب دیروز نیست، امروز همه‌ی اهلِ خانه از او می‌ترسند و قصد دورشدن از او را دارند. دختر و همسر و پسرش بر او گریه می‌کنند، از رفتن پدر ناراحت هستند ولی با دستان خود، پدر را از خانه بیرون می‌کنند. 💥 همسر سهراب به دخترش سمانه اشاره می‌کند و از او می‌خواهد که پتوی نو را از روی جنازه سهراب بردارد و یک پتوی کهنه به روی سهراب بکشد!!! ⛔️ واقعاً دنیای غریبی است که سهراب دیروز و بابای خانه و مالکِ خانه، امروز حتی حقِ بردن یک پتو از خانه‌ی خود را هم ندارد... واقعاً دنیای عجیبی است اما خوش به حال کسی که این عجیب‌بودن را بفهمد و بر حال خود در حیاتش رحم کند. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔴 حکایت کوتاه روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم. پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست) پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟ پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ، پادشا‌ه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی. پیر مرد:بله. پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟ پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید . بنا بر این و قتی که تمام شد ۀدیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!! ‌‌‎ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✳ خاطره درس‌آموز مداح اهل‌بیت از رهبر معظم انقلاب ✍در یکی از ملاقات‌ها که در ایام روضه‌‌های فاطمیه(س) در بیت رهبری بود، نکته‌ای را به بنده فرمودند و گفتند که به مداحان دیگر هم بگویید. وقتی من در محضر ایشان مداحی کردم، در آخر خواندنم به مستمعین گفتم: «دست‌ها را بالا بیاورید و بگویید یا زهرا». بعد وقتی من خدمت ایشان برای عرض ارادت رسیدم، فرمودند: «اینکه شما گفتید دست‌ها را بالا بیاورید و بگویید یا زهرا(س)، ما هیچ کجا نداریم که برای غیر از خدا دست بالا بیاورید؛ نه در منابع اهل سنت و نه در منابع شیعه. شما خودتان رعایت کنید و به دیگر مداحان هم بگویید که فقط برای «یا الله» گفتن از مردم بخواهند که دست‌‌شان را بالا بیاورند». فکر می‌‌کنم دقت و ظرافت ایشان روی این نکته به این دلیل بود که توجه داشته باشیم، اینهایی که ما را مشرک می‌دانند و ایراد می‌گیرند که اینها دست‌شان را برای گفتن «یا حسین(ع)» و «یا زهرا(س)» بالا می‌آورند و ایشان را خدای خود می‌دانند، سوءاستفاده نکنند و شائبه بدعت‌‌گذاری و شرک ایجاد نشود». 👤 راوی: عباس حیدرزاده، مداح اهل‌‌بیت علیهم السلام 📰 منبع: روزنامه وطن امروز کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔅 ✍ او به حال شما آگاه‌تر است حدود ۷۰ سال پیش، جوان ساده و جاهلی در مسجد حاجی‌بابا در بازار شهر خوی به مکتب علوم دینی می‌رفت. او هنگام اذان ظهر به وسط بازار می‌آمد و با صدای بلند اذان می‌گفت و نماز می‌خواند. این کار او باعث شده بود در وسط بازار ایجاد سدمعبر کرده و مردم را معذب کند. پیرمردی که در بازار مغازه داشت، روزی به وی اعتراض کرد که این کار او درست نیست و باعث مزاحمت برای مردم و نفرت آن‌ها از نماز می‌شود، ولی جوان اصرار داشت که این کار او تبلیغ و یادآوری نماز و خدا برای مردم است. روزها گذشت تا بعد از مدتی آن جوان ازدواج کرد و با نامزدش به بازار آمد. پیرمرد چون آن جوان را با نامزدش در بازار دید، از دور او را به اسم صدا کرد و گفت: ای جوان! نامزدی‌ات مبارک! به مغازه‌ من بیا، می‌خواهم هدیه‌ای به شما بدهم. اهل بازار سرهایشان به‌سوی آن جوان و همسر جوانش برگشت و جوان وقتی نگاه مردم را روی خود و نامزد جوان خویش دید، نامزد خود را گفت تا از گذر بازار، به خانه برود. جوان نزد پیرمرد با حالت طلب‌کار و عصبانیت آمد و گفت: ای پیرمرد وسط بازار چرا داد می‌زنی و آبروی مرا می‌بری؟ به نزد من بیا و در خلوت بگو. پیرمرد گفت: می‌خواستم در وسط بازار یادت کنم تا همه ببینند چقدر دوستت دارم! ای جوان! یادکردنِ بلند من، تو را در وسط بازار باعث شد همسر خویش، از خود دور کنی. پس بدان! یادکردنِ تو هم، خدا را در وسط بازار، جز دورکردن مردم از خدا، هیچ ثمری ندارد. هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ ۖ فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَی؛ او به حال شما آگاه‌تر است آن‌گاه که شما را از خاکِ زمین آفرید و هنگامی که در رحم مادرها جنین بودید، پس خودستایی مکنید، او به حال هر که متّقی (و در خور ستایش) است، از شما داناتر است.(نجم:۳۲) کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد، او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست... پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد…! آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند، پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت... یک روز عصر قبل از شام، پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید…! یادمان بماند که زمین، بشکل عجیبی گرد است…! کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224