eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ...✋ 🍃سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مرده ی نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. اللهــم‌عجـل‌لـولیک‌الفــرج 🤲
🌺 روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد.. ✅ اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم 🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند! 📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔆شهادت كبك ها 🍃چند راهزن در يكى از مناطق غرب به راهزنى مشغول بودند. روزى به شخصى رسيدند و او را دستگير كردند و اموال او را به سرقت گرفتند. سرانجام او را به درختى بستند و آماده كشتن او شدند. 🍃مرد بيچاره گفت : شما كه اموال مرا گرفته ايد، پس كشتن من براى شما چه سودى دارد؟ بدانيد كه من شخصى هستم مزدور، بدون من فرزندان كوچك من در سختى ، زندگى را خواهند گذرانيد؛ از همين الان من با خداى خود عهد مى كنم كه مال را بر شما حلال كنم و با كسى نگويم و به راه خود بروم . 🍃دزدان گفتند: تو تا زمانى كه در بند هستى چنين مى گويى ، ما سر تو را مى بريم ، چون از قديم گفته اند سر بريده صدا ندارد. 🍃مرد بيچاره گفت : من با شما عهد نبستم ، من با خداى خود عهد بستم كه به كسى نگويم و مال را بر شما حلال كنم . 🍃سارقين خنديدند و گفتند: اگر ما طالب مال حلال بوديم ، دزدى را شغل خود قرار نمى داديم . 🍃مرد گفت : با خدا و قيامت چه مى كنيد؟ دزدان گفتند: آن كه از قيامت خبر آورده كيست ؟ 🍃 قيامتى وجود ندارد، و بالاخره آماده كشتن او شدند. دو كبك بر سر سنگى آواز مى خواندند، مرد بيچاره فرياد برآورده كه اى پرندگان شما در قيامت شاهد من باشيد كه اينها مرا به ستم و ظلم كشتند. دزدان بخنديدند و سر از پيكر آن مظلوم جدا كردند. 🍃چند سالى گذشت . روزى يكى از امرا در آن منطقه به شكار رفته بود، بر حسب اتفاق در شكارگاه با سارقين برخورد كردند و از شكارگاه پرسيدند. سؤ الاتى رد و بدل شد و آنها هم آن امير را راهنمايى كردند. 🍃امير نمى دانست كه آنها دزد هستند، لذا به آنها گفت : ما را راهنمايى كنيد تا به شما اجرت دهيم . 🍃آنها تا بعد از ظهر در كار شكار، امير و لشكريان را همراهى كردند. شكارها را صيد كردند و براى امير پخته و بر سر سفره حاضر كردند. من جمله چند كبك را نيز كه شكار كرده بودند بر سر سفره حاضر كردند. 🍃امير به دزدان كه خود كبك ها را صيد كرده بودند، تعارف كرد. آنها بر سر سفره نشستند و تا چشمشان به كبك پخته افتاد به يكديگر اشاره نمودند و خنديدند. آرام آرام خنده آنها بالا گرفت به گونه اى كه توان نداشتند كه جلوى خنده خود را بگيرند. 🍃امير برآشفت و دستور داد آنها را بر درختى محكم ببندند و با چوب بر بدن آنها زدند و علت خنده بيجا را پرسيدند. دزدان گفتند: اى امير ما به شما نخنديديم . 🍃امير پرسيد: پس از چه چيزى خنديديد؟ آنها واقعه آن مظلوم را گفتند، البته به گونه اى كه اين عمل را شهامت خود قلمداد مى كردند و بعد گفتند: اى امير! ما از آن خنده مان گرفت كه كبك كباب شده ، چگونه مى تواند شهادت بدهد؟ 🍃امير گفت : كبك ها از زبان شما شهادت گرفتند و همين الان براى شما قيامت است . لذا دستور داد كه آنها را بسيار بزنند تا وسايل مرد را نشان بدهند. 🍃امير، بچه هاى مرد مظلوم را احضار كرد و اموال ايشان را پس داد و از اموال دزدان خون بها نيز پرداخت كرد و آنگاه در حضور آن بچه هاى مظلوم ، گردن دزدان را از تن جدا كرد. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🍃پسری دختری رو خیلی دوس داشت و تصمیم گرفت به خاستگاریش برود دختره در جواب خاستگاریش بهش گفت حقوقی که تو در یه ماه میگیری برابر خرج یه روز منه پس چطور از من انتظار دارید با شما ازدواج کنم پسره گفت اخه خیلی دوست دارمت و میخوامت دختره گفت برو یکی دیگه پیدا کن بعد ده سال اتفاقی با هم بر خورد میکنند دختره میگه من با پسری ازدواج کردم که حقوقش ده برابر حقوق توست با این حرفا پسرع اشک از چشمانش جاری شد در این هنگام شوهر دختره میاد به پسره میگه رئیس تو اینجایی با همسرم آشناتون میکنم شوهره به دختره میکه این رئیس کار منه خیلی وقت پیش خودش یکیو دوست داشته والانم به احترام اونوقت هنوز ازدواج نکرده اگر دختره باهاش ازدواج میکرد الان خیلی خوشبخت میشد دختره دهنش بند اومد و یه حرفم نزد 🍃پس آگاه باش هوا در حال تغییر است و هوا هوای قبلی نمیمونه پسره روزی کارگر بوده و حالا رئیس شرکت شده ✅هیچ وقت بلند پرواز نباش و به دیگران کوتاه بینی نکن که زمانه گذران است کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
مردی با همسرش به پیک‌نیک می‌روند. پس از این‌که خودروی خود را در کنار جاده پارک می‌کنند، زن خطاب به مرد می‌گوید: بریم بشینیم زیر اون درخت. اما مرد می‌گوید: نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود زیرانداز رو پهن کن! زن می‌گوید: آخه این‌جا که ماشین می‌زنه بهمون! ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن می‌کند و می‌نشینند وسط جاده! بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آن‌ها می‌آید و هرچه بوق می‌زند، آن‌ها از جایشان تکان نمی‌خورند؛ کامیون هم مجبور می‌شود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت می‌کند. مرد که این صحنه را می‌بیند، رو به زنش می‌گوید: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!! نتیجه اخلاقی! برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه به‌شکلی کاملاً حق به جانب صحبت می‌کنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر می‌دانند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
مرد خسیسی، خربزه‌ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد. در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود ... عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت، قاچی از خربزه را به رسم خانزاده‌ها می‌خورم و باقی را در راه می‌گذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد ... البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز می‌خورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده‌اند ... سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت : این نیز می‌خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است ... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت : " اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است! " (خسیس نباشید) 😉 استاد علی اکبر دهخدا کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🌸🍃🌸🍃 🍃 💠داستانی از نهج البلاغه👇 💠رئیس منافقان و طعنه به امام علی علیه السلام 🔹🔹ابن ابی الحدید می نویسد: کل فساد کان فی خلافه علی علیه السلام و کلّ اضطراب حدث، فاصله الاشعث: «تمام پیش آمدهای ناگوار، و تباهی ها که در خلافت علی ـ علیه السلام ـ پیش می آمد، و هر اضطرابی که روی می داد، باعث و بانی آن، اشعث بود».[1] اشعث در زمان خلافت ابوبکر، به دودمان کافر بنی ولیعه پیوست و مرتد شد، و سپس توسط مسلمانان اسیر گردید، و این اسارت او در اسلام بود، و اسارت او در کفر نیز آن وقت بود که هنوز مسلمان نشده بود و برای خونخواهی در مورد قتل پدرش خروج کرده و اسیر گردید. روزی امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در مسجد کوفه بالای منبر در حضور جمعیت سخن می گفت، ناگهان در وسط خطبه، اشعث بن قیس به امام اعتراض کرد، سخن علی ـ علیه السلام ـ پیرامون مسأله سیاسی «حکمین» بود که در خطبه 121 نهج البلاغه آمده است، حتّی علی ـ علیه السلام ـ طبق این خطبه به قدری نسبت به سپاهش در آن وقت ناراضی بود که خطاب به آن ها فرمود: «ارید ان اداوی بکم و انتم دائی، کناقش الشّوکه بالشّوکه و هو یعلم انّ ضلعها معها؛ می خواهم بوسیله شما به درمان بیماری ها بپردازم، ولی شما خود درد و بیماری من هستید، و من بسان کسی هستم که بخواهد خار را بوسیله خار بیرون آورد، با این که می داند خار همانند خار است.»[2] به هر حال موضوع اعتراض از این قرار بود: حضرت علی ـ علیه السلام ـ بالای منبر مسجد کوفه در مورد ماجرای «حکمیت» سخن می گفت، مردی برخاست و به عنوان اعتراض گفت: ما را از قبول حکمیت نهی کردی و سپس به آن امر نمودی، ما نمی دانیم کدام یک از این امر و نهی، صلاح تر بود. کل فساد کان فی خلافه علی علیه السلام و کلّ اضطراب حدث، فاصله الاشعث: «تمام پیش آمدهای ناگوار، و تباهی ها که در خلافت علی ـ علیه السلام ـ پیش می آمد، و هر اضطرابی که روی می داد، باعث و بانی آن، اشعث بود» در این هنگام علی ـ علیه السلام ـ یکی از دست هایش را به روی دست دیگرش زد و فرمود: «هذا جزاء من ترک العقده؛ این کیفر کسی است که فرمان رهبرش را رد کند و (بیعتش را بشکند) و از مخالفان پیروی کند و رهبر خود را مجبور کند که از مخالفان پیروی کند». اشعث که در مجلس حضور داشت، خیال کرد که منظور امام از این سخن، این است که: «این جزای من است که احتیاط را از دست دادم و حکم حکمین را پذیرفتم»، از این رو به امام اعتراض کرد: «این مطلب به زیان تو است نه به سود تو»، (در صورتی که منظور علی ـ علیه السلام ـ اصحابش بودند).[3]از آن جا که اشعث، این اعتراض را از روی عناد کرد، نه از روی حقیقت، امام پاسخ کوبنده ای به او داد و فرمود: «ما یدریک ما علی ممّا لی...؛ تو چه می دانی، چه کاری به سود من است و یا برایم ضرر دارد، نفرین خدا و نفرین نفرین کنندگان بر تو باد ای ابله پسر ابله!». و ای منافق پسر کافر، به خدا سوگند تو یک بار در حال کفر، و بار دیگر در حال اسلام، اسیر شدی و ثروت و قبیله ات نتوانست تو را از یکی از این دو اسارت آزاد سازد...[4] هدف علی ـ علیه السلام ـ از این سخنان کوبنده این بود که مردم را از سابقه سوء و طینت ناپاک اشعث آگاه سازد، و آن ها بدانند که اعتراض اشعث از روی خیرخواهی نیست، بلکه بر اساس ریاست طلبی و خود نمائی است، چنان که گفته اند از کوزه همان برون تراود که در او است، آری این است روش و برخورد حضرت علی ـ علیه السلام ـ با منافقان و انسان نماهای دروغین و تبهکار. پی نوشت ها : [1] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 297 ـ اسد الغابه، ج 1، ص 97؛ منهاج البرائه فی شرح نهج البلاغه علاّمه خوئی، ج 2، ص 288. [2] . نهج البلاغه، خطبه 121. [3] . منهاج البراعه، ج 3، ص 283 ـ شرح نهج حدیدی، ج 1، ص 296. [4] . نگاه کنید به خطبه 19نهج البلاغه. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔅 ✍ مراقب سخت‌جان‌های زندگی هم باشیم منتظر آسانسور ایستاده بودیم. سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگ‌تر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد. آن یکی که کوچک‌تر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود. باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد. خونسرد خم شد و اجزای جداشده را از روی زمین جمع کرد. لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت: خیلی موبایل خوبی‌ست، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته. موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد: اگر این یکی بود همان دفعه اول سقط شده بود. این یکی اما سخت‌جان است. دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم: توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم. مواظب رفتارمان، حرف‌زدنمان، چه بگویم چه نگویم‌هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم. اما آن آدمی که نجیب است، آنکه اهل مداراست و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی می‌اندازد روی دلش. چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🌸دعای وقت خواب در سنگر تازه چشممان گرم شده بود که یکی از بچه‌ها، از آن بچه‌هایی که اصلاً این حرف‌ها بهش نمی‌آید، پتو را از روی صورتمان کنار زد و گفت‌: بلند شید، بلند شید، می‌خوایم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم. هر چی گفتیم: « بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یک شب دیگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصله‌اش را نداریم.» اصرار می‌کرد که: «فقط یک دقیقه، فقط یک دقیقه. همه به هر ترتیبی بود، یکی‌ یکی بلند شدند و نشستند.» شاید فکر می‌کردند حالا می‌خواهد سوره‌ی واقعه‌ای، تلفیقی و آدابی که معمول بود بخواند و به جا بیاورد، که با یک قیافه‌ی عابدانه‌ای شروع کرد: بسم اللـ....ه الرحمـ....ن الرحیـ....م همه تکرار کردند بسم الله الرحمن الرحیم... و با تردید منتظر بقیه‌ی عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه کرد: ‌«همه با هم می‌خوابیم» بعد پتو را کشید سرش. بچه‌ها هم که حسابی کفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با یک جشن پتو حسابی از خجالتش در آمدند. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا