eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 📚ماجرای مواجهه مرتاض هندی با علامه طباطبایی حكايتى جالب از لسان آيت الله شبيرى زنجانى مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم ... و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم. مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود: انجام دهد؛ من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند. مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد. مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد. مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟ با عصبانیت گفت: من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم و نهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد. به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دو مرتبه ى ديگر اينكار را ادامه دادم تا اینكه يافتم روح اين فرد را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد. مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد... کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
علت خواب دیدن انسانها چیست؟ از امام کاظم علیه السلام نقل شده است که: در زمانهای خیلی گذشته مردم اصلا خواب نمى ديدند. تا اینکه خداوند پيامبرى مبعوث كرد او مردم را به اطاعت از خدا دعوت فرمود. مردم گفتند: اگر از خدا اطاعت كنيم چه چيز براى ما خواهد بود؟ فرمود: شما را داخل بهشت مى كند و اگر با او مخالفت كنيد شما را داخل آتش مى نمايد. 🍃عرض كردند: بهشت و جهنم را براى ما توصيف كن وقتى توصيف نمود، گفتند: كى داخل آن ها مى شويم؟ فرمود: وقتى از دنيا رفتيم . 🍃گفتند: بعد از مردن خبرى نيست؛ زيرا ما مرده ها را مى بينيم كه پوسيده مى شوند و از بين مى روند. 🍃بهمین خاطر خداوند خواب ديدن را بصورت معجزه براى آن ها به وجود آورد و آنان چيزهاى خوب و بد را در خواب ديدند. 🍃آمدند خدمت پيامبر و قضيه را براى او عرض کردند. فرمود: خدا بر شما احتجاج كرد و مى خواست بدانيد كه روح شما بعد از مردن به ثواب و عقاب مى رسد در حالى كه بدن هاى شما پوسيده شده است ... 📚انسان از مرگ تا برزخ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚تمام داشته های من ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را کوتاه کرده و فروخته اﺳﺖ و با پولش ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ... کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔴 ماجرای عنایت حضرت امیر‌المؤمنین علی علیه السلام به شهید کافی از زبان فرزندشان ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است. در پنج سالی که در نجف بودند، رسم بود که طلبه‌ها پنجشنبه‌ها پیاده به کربلای معلی مشرف می‌شدند. گروهی از این طلاب به سرپرستی آیت ‌الله مدنی راهی کربلای معلی می‌شدند و ایشان از مرحوم کافی می‌خواستند در بین راه زمزمه‌ای داشته باشند؛ مشهور است، اواخر که ایشان در نجف بودند، نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروند و توسلاتی به ساحت قدس امام زمان علیه السلام داشته باشند و این کار را ادامه می‌دادند، یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت می‌گوید: در چهارشنبه چهلم، مرحوم کافی با حالت خاصی از مسجد بیرون آمد؛ از او سؤال کردم: آیا حاجتی گرفتی؟! ایشان در جواب فرمودند: وقتی آمدی ایران می‌فهمی! ایران که آمدم دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست! البته ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیده‌ام؛ اما بزرگان حدس زده‌اند که حضرت عنایتی به ایشان داشته‌اند. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚هر چه کنی به خود کنی ✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خستم از این قلب آلوده💔 ✨﷽✨ ✍گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : ✍مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد ! باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده نیستید ‼️ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کمی طراوتِ باران، کمی نسیمِ حَرَم، سلامِ صبح من و فیض مستقیمِ حَرَم... خوشا به حال شیعیان ما.
🔴 گذر پوست به دباغخانه می‌افتد "هشام بن اسماعیل" والی اُمویان در مدینه بود. او آزار بسیاری به مردم، مخصوصاً امام سجاد علیه‌السلام می‌رساند. سرانجام ، به دلیل اعتراض فراوان مردم، "هشام" عزل شد و به خاطر ظلم‌های فراوان او، دستور دادند تا هشام را در وسط شهر ببندند تا دیگران هر طور می‌خواهند از او انتقام بگیرند. مردم نیز یکی یکی می‌آمدند و انتقام می‌گرفتند. هشام می گفت: "بیش از همه از علی‌بن‌حسین وحشت دارم، زیرا به سبب آزارهایی که به او رساندم و لعن و نفرینی که نثار جد او علی‌بن‌اببطالب می‌کردم، انتقامش سخت خواهد بود." روزی که امام سجاد علیه السلام "هشام" را در آن وضعیت دیدند به همراهان فرمودند: "مرام ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن خود انتقام بگیریم." هنگامی که امام سجاد عليه السلام به طرف هشام‌بن‌اسماعیل می‌رفتند، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام سجاد با صدای بلند، سلام نمودند و با او دست دادند و به او فرمودند: "اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم کمک کنم." هشام فریاد زد : {اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ} {خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.} بعد از این رفتار امام سجاد (ع)، مردم مدینه نیز انتقام گرفتن از هشام را متوقف کردند. 📚 تاریخ طبری ، جلد 6 ، صفحه 526 . 📚 شرح الأخبار، جلد 3 ، صفحه 260 . کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
◀️برای نمازت غیرت داشته باش▶️ 👈گاهے وقت‌ها ما گیر در خودمان است. یه ڪسے آمد گفت: آقاے قرائتے من به راننده گفتم نگه دار نماز بخوانم. نگه نداشت نماز من قضا شد. گناه ڪردم؟ گفتم: بله. گفت: من ڪه گفتم نگه دار. گفتم: چطور گفتی؟! گفت: رفتم گفتم آقاے راننده یک جایے نگه دارید نماز بخوانم.گفت: بنشین صدایت می‌زنم. ما نشستیم صدا نزد. گفتم: اگر چمدانت می‌افتاد چه می‌ڪردید⁉️⁉️ می‌گفتے: آقاے راننده لطفاً نگه دارید چمدان من افتاد. نگه دار❗️ نگه دار❗️چه... چمدانم افتاد. گفتم: آن غیرتے ڪه براے چمدانت دارے براے نماز نداری.❗️❌ گیر در خودت است. شما براے چمدانت نعره ڪشیدے، براے نماز نعره نڪشیدی. ⚠️ مقید نماز اول وقت باشیم... ‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸ناگهان چشمم به گنبد طلایی حضرت معصومه (س) افتاد ...🔸 وقتی طلبۀ جوانی بودم، عزت نفس بالایی داشتم. خیلی بدم می‌آمد کسی با نظر حقارت به من نگاه کند. چون می‌گفتند طلبگی عزت دارد و باید عزتش حفظ شود. برای خرید نان در نانوایی سنگکی ایستاده بودم. نوبتم که شد، یکی دیگر آمد و نانوا هم به او زودتر داد. من به او اعتراض کردم، اعتراض محترمانه‌ای هم کردم، اما یک جواب سربالا و تندی به من داد. دلم از او رنجید. نان نگرفتم و از مغازه بیرون آمدم. در راه که می‌آمدم، دلم از دست او آتش گرفته بود. در همین آشفتگی می‌خواستم نفرینی به او کنم. یک دفعه سرم را بلند کردم و چشمم افتاد به گنبد طلایی (س). گفتم نانوا از شیعیان حضرت است. من اگر نفرین کنم، از چشم اینها می‌افتد. اهل بیت خوششان می‌آید که من دعایش کنم. دعایش کردم و گفتم: «خدایا این آدم را صالح کن». وقتی دعا کردم، آتشی که در دلم بود خنک شد. خدا را شکر کردم. بعد دیدم هر وقت کسی اذیتم می‌کند، اگر دعایش کنم دلم خنک می‌شود. به شما هم توصیه می‌کنم هر وقت کسی اذیتتان کرد، به او دعا کنید. اینها شیعه هستند. چقدر «یا حسین» «یا علی» می‌گویند. به تمام کسانی که به شما ظلم کردند دعا کنید؛ فقط به خاطر اینکه شیعه هستند. مثل مادری که به بچه‌اش دعا می‌کند و از حقش می‌گذرد. وقتی شما از این طرف بخشیدی و سختگیری نکردی، دل دیگران به شما نرم می‌شود و آنها هم برای شما طلب مغفرت می‌کنند؛ دل به دل راه دارد. حق دارانِ شما هم از شما صرف نظر می‌کنند. وقتی حق داران صرف نظر کردند راهت باز می‌شود. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🌸کتک خوردن بالاخره دادش در آمد:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ عطر خنده فضا را پر کرده بود.کسی که زیر پتو بود ، با دمپایی کتک می خورد و رسم بازی این بود که تا نام کتک زننده معلوم نمی شد ، باید تحمل می کرد... بازی به این صورت بود که دو نفر زیر پتو می رفتند و یک نفر با دمپایی یکی از آن دو نفر را کتک می زد ، نفری که کتک دمپایی خورده باید اسم کتک زننده را می گفت، اگر درست می گفت، خلاص می شد و گروه دوم زیر پتو می رفت زیر پتو کتک می خورد و می گفت: -داود -نه -جواد -نه بالاخره گفت:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ و غافل بود که نفر دومی که با او زیر پتو رفته است یعنی علی آقا دارد کتکش میزند! شهید علی تجلایی کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳 🔆ابوهریره مردود شد 🍂«ابوهریره» سال هشتم هجری اسلام آورد و دو سال فقط پیامبر صلی‌الله علیه و آله را درک کرد و در 78 سالگی در سال 59 هجری از دنیا رفت. 🍂او از این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دیده و جزء صحابه به شمار می‌رفت از این منزلت برای دنیایش، خود را فروخت و نتوانست با استفاده از پیامبر صلی‌الله علیه و آله خویش را از لغزش‌های مادی و معنوی حفظ کند. او برای جلب پول و طمّاع بودن شکم پر کردن، متهم به جعل حدیث شد و همه را نسبت به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌داد. «خلیفه دوم» اولین بار او را از نقل حدیث ممنوع کرد و در مرتبه دوم او را با تازیانه ادب نمود و بار سوم او را تبعید کرد. 🍂در سال 21 هجری وقتی علاء استاندار بحرین وفات کرد عمر، وی را به حکومت آنجا منصوب نمود ولی پس از مدت کوتاه، پول زیادی (چهارصد هزار دینار) به جیب زد و خلیفه دوم او را عزل کرد. 🍂معاویه عده‌ای از صحابه و تابعین را وادار کرد تا اخبار زشتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام جعل کنند که یکی از سردمداران این جعل، ابوهریره بود. 🍂وقتی «اصبغ بن نباته» به او گفت: بر خلاف گفته‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، دشمن علی علیه‌السلام را دوست می‌داری و دوستش را دشمن گرفته‌ای؟ ابوهریره آه سردی کشید و گفت: انّا لله و انّا الیه راجِعُون. 🍂و آخرین مطالب مردودی این بود که برای گرفتن پول از معاویه، همراه او به مسجد کوفه آمد در میان جمعیت چند بار به پیشانی‌اش زد و گفت: 🍂مردم عراق! گمان می‌کنید بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله خدا دروغ می‌بندم و خود را به آتش جهنم می‌سوزانم؟ 🍂به خدا سوگند، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله شنیدم که فرمود: برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من در مدینه مابین کوه «عیر» تا کوه «ثور» می‌باشد، هر که در حرم من امری احداث کند و بدعتی بگذارد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد. خدا را گواه می‌گیرم که علی علیه‌السلام (نعوذبالله) در حرم پیامبر صلی‌الله علیه و آله بدعت نهاد. معاویه از این سخن بسیار خوشش آمد و به او جایزه داد و حکومت مدینه را به وی سپرد. 📚پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 166 - 154 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔆نفرين عارف سالك ❄️شبى ، ملا احمد ارسنجانى كه در شيراز اقامت داشتند، از كوچه پشت منزلشان صداى داد و فريادى مى شنود ايشان مى پرسد كه چه خبر است ؟ ❄️شخصى مى رود و برمى گردد و مى گويد كه دخترى كه از طبقه ضعيفى هستند مورد توجه شاهزاده قرار گرفته و آمده اند تا او را به زور براى شاهزاده قاجار ببرند. مشير، كه از سران شيراز بوده و در محضر ملااحمد حضور داشته ، مى گويد: آقا در همان لحظه سر بلند كرد و گفت : خدايا او را از گرسنگى به هلاكت برسان . ❄️مشير نقل مى كند كه با خود گفتم : اين چه نفرينى بود كه ايشان كرد، مگر مى شود شاهزاده قاجار از گرسنگى بميرد؟! ❄️مشير مى گويد: چيزى نگذشت كه خبر جنايات شاهزاده به دربار تهران رسيد، او را جلب كردند و به زندان انداختند. روزى به تهران رفته بودم ، در بازار از وزرا، از شاهزاده سؤ ال كردم . ❄️گفتند: در زندان انفرادى است . گفتم : مى شود كه به ديدن او رفت ؟ مرقومه اى نوشتند كه من اجازه دارم به ديدن شاهزاده بروم . ❄️وقتى به ديدن او رفتم ، بعد از احوالپرسى پرسيدم چيزى ميل دارى كه برايت بياورم . گفت : نمى گذارند كه چيزى وارد سلول من بشود. ❄️گفتم : تو كارى نداشته باش هر چه مى خواهى بگو تا برايت حاضر كنم . ❄️گفت : فقط يك نان و كباب اگر به من برسد ديگر باكى ندارم كه بميرم . رفتم دستور دادم كه يك نان و كباب خريدند و بازگشتم . به دليل اينكه من از درباريان بودم ، كسى جراءت نمى كرد مرا تفحص كند. ❄️وقتى وارد سلول شدم ، ديدم او مرده . فورا به ياد نفرين آن عارف سالك افتادم كه فرمود: خدايا او را از گرسنگى به هلاكت برسان . کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✨﷽✨ 🌼ريشه ضرب المثل گربه را دم حجله كشتن ✍آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد. شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است. از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند. زن دست آخر تاب نیاورد و گفت: «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه...» ‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆ناله برای نوازش 🌾مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود: بچه دبستانی که بودم، روزی از کوچه عبور می‌کردم، گویا بچه‌ها لانه‌ی زنبورها را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند؛ به من که بی‌خبر از همه‌جا، موهای سرم را تراشیده بودم، حمله کردند و حسابی نیش زدند. 🌾ناله‌ام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیره‌ی انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود. گرچه سوزش سرم مرا ناراحت می‌کرد، ولی از یک طرف به خاطر این‌که چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازش‌های شیرین پدر و مادرم، از ته دل خوشحال بودم. گاهی اوقات تصنّعی آه و ناله می‌کردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیاءاش همین کار را نمی‌کنیم؟! 🌾آیا خیلی از این آه و ناله‌ها و نازها که برای خدا و ائمه می‌کنیم، به خاطر لذّتی نیست که از نوازش‌های آن‌ها می‌بریم؟ 🌾از این طریق می‌خواهیم نوازش‌های آنان بیشتر شود، البته خدا و اولیاءاش ناز کردن بنده‌ها را هم خریدارند، درحالی‌که اگر انصاف بدهیم ناز کردن، به آن‌ها و ناز خریدن، به ما می‌آید. 📚مصباح الهدی، ص ۵۹ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
‌ 🔴 داستان کوتاه پند آموز 💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 💭 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 💭 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 💭 سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است! آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🌀 روایتی خواندنی: 🍀اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین ... کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
❤️ نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم. پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟» گفتم: «چرا.» گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.» پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.» کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
❌نصیحت پیرمرد و دختر بدحجاب در یکی از شهرها پیرمردی خدا ترس که راننده تاکسی است روزی دربستی دختری را با سر و وضع بسیار نا مناسب سوار می کند وقتی سر و وضع او را می بیند بسیار اندوهگین می شود که اگر با این وضع بمیرد سوخت آتش جهنم می شود. به همین خاطر دلش تاب نمی آورد و به او می گوید: -دخترم از خدا و آتش سوزنده او بترس. بعد آن دختر هم تلفن همراهش را بیرون می آورد و رو به پیرمرد میگوید:بیا با این گوشی به خدایت زنگ بزن و بگو که در جهنم جایی برای من نگه دارد.العیاذ بالله پیرمرد با شنیدن این سخن اشک در چشمانش حلقه می بندد و تا آخر مسیر هیچ سخنی نمیگوید. وقتی در انتهای مسیر توقف میکند بعد از چند لحظه متوجه میشود که دختر از جایش تکان نمی خورد و وقتی به عقب می نگرد میبیند آن دختر هلاک شده است لذا به سرعت اورا به بیمارستان می برد نکته بسیار جالب اینجاست ک موبایل آن دختر به همان وضعی ک به پیرمرد گفته بود در دستانش مانده و هر قدر سعی می کنند که آن را از دستش بیرون بیاورند نمی توانند و به گفته شاهدان او را با همان گوشی کفن میکنند و در گور می گذارند. حال آن دختر موبایل در دست چگونه در پیشگاه خدا حاضر میشود؟ الله اعلم. بدانید ک خدا فرصت توبه را به هر کسی نمی دهد.پس تا فرصت هست به سوی او باز گردیم .چون وقتی که مرگ فرا برسد یک لحظــــــــــــــــــه جلو عقب نمیشود کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: 🍁حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟ 🍁حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!... 🍁حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟... گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم.. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...! گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!! 🍁حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟! گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد...🍁 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
. پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.» پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.» پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم. خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم می‌کنم و براتون میارم.» پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.» اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.» صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می‌اندیشید. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔴من فقط ضربه‌ آخر را زدم ✍مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض 30 روز، پسرم را ملزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی 30 سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! 🔸و اشک در چشمانش جمع شد. 🔹عروس جواب داد: مادرجان، داستان سنگ و گنج را شنیده‌اید؟ 🔸سنگ بزرگی، راهِ رفت‌وآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین، 99 ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. 🔹مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. 🔸مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست. ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود! 🔹مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود، گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! 🔸مرد اول گفت: چه می‌گویی؟! من 99 ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! 🔹مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🔸مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من 99 ضربه زدم و سپس خسته شدم. 🔹دومی گفت: همه‌ طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🔸قاضی گفت: مرد اول، 99 جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او 99 ضربه را نمی‌زد، ضربه‌ صدم نمی‌توانست به‌تنهایی سنگ را بشکند. 🔹و تو مادرجان! 30 سال در گوش فرزندت خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی، و اکنون من فقط ضربه‌ آخر را زدم! 🔸اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود می‌دانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره‌ها سؤال خواهد كرد. 🔰 پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه وآله) فرمودند: کامل‌ترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار می‌کند کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
در نقل های تاریخی هست که امام علی (علیه السلام)، کسی را می خواست به عنوان فرماندار به شهری اعزام کند. به او فرمود فردا بعد از نماز نزد من بیا. آن شخص نقل می کند که فردا بعدازظهر، به همان جایی رفتم که امام فرموده بود. دیدم در مقابل امام، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. مقداری که گذشت، به خدمتکارش اشاره کرد و فرمود که آن بسته را بیاور. دیدم بسته سر به مُهری را آوردند. این کیسه، مهر و موم شده بود تا کسی نتواند آن را باز کند. با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و می خواهد گوهر گران بهایی را به من نشان بدهد یا امانتی را به من بسپارد. حضرت مهر را شکست و در کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، شِویق (غذایی بود که از آرد سبوس دار گندم و جو تهیه می شد) وجود دارد. بعد حضرت یک مشت از آنها را آورد، داخل کیسه ریخت، مقداری هم آب از کوزه روی آن ریخت و به هم زد و به عنوان ناهار خورد. مقداری را هم به من داد و گفت بخور. من حیرت زده شدم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین، شما این را می خورید؟! عراق با این همه نعمت در اختیار شماست؟! شما چرا این طور درِ کیسه را می بندید؟ حضرت فرمود سوگند به خدا، من که در این کیسه را مُهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم بیاید از این سویق کسی بخورد. من به قدر حاجت شخصی خودم، از این غذا تهیه می کنم. می ترسم کسی این کیسه را باز کند و چیزی داخل کیسه بریزد و من خوش ندارم که در شکم خود، غدایی وارد کنم که طیب و پاکیزه نباشد. می خواهم غذایی پاکیزه بخورم، غذایی که از مال خودم است و مال کسی در آن نیست. مبادا چیزی را که حلال بودن آن را نمی دانی تناول کنی و تناول فقط خوردن نیست. او را در اختیار نگیر، مگر یقین کنی که حلال است. منبع، 1. از علی آموز اخلاص عمل، 2. بحارالانوار، کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا