eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکدوم از پستامو نخوندى اشکال نداره ولی◆◆◆◆◆◆◆اینو حتما بخون◆◆◆◆◆◆◆😔 پسری هرروز سرقبری اشک میریخیت وهرروز به ان قبر سرمیزد😔 نظر پیرمرد رابه خودش جلب کرد پیرمرد درکنار پسر نشست وارام دستانش رابه قبرزدوفاتحه خواند…… بعدازاینکه تمام شد به پسر گفت💔 خدابیامرزدتش عزیزت هست پسرم…… گفت نه حاجی قبر'مرده ندارد این قبر آرزوهایم هست چالشان کرده ام…… پیرمرد اشک درچشانش حلقه بست پرسید:💔 پسرم توجوانی ..حیف است که تباهش کنی… گفت حاجی جوانیم رابه حراج گذاشتم پیرمرد اشک ازچشمانش سرازیرشد ودپسرک راتنهاگذاشت چند روزی گذشت پیرمرد هنوزبه آن پسر فکرمیکرد ذهنش درگیرآن بود…😔 گفت فردا میروم تاببینم هنوز پسر به همان قبر سرمیزند صبح شدو حاجی آماده ی رفتن شد وقتی رسید دخترجوانی رادید که سرهمان قبرنشسته و اشک میریزد باتعجب پرسیدم پسرک کجاست دختر با ناله وفریاد گفت خانه ی آرزوهایش😔. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
داستان از اعضای کانال داستان و پند به هردستی بدهید به همان دست پس می گیرید سلام به اعضای کانال داستان و پند این داستان مربوط به زندگی دوستمه که من از زبان دوستم می نویسم به هردستی بدهید به همان دست پس می گیرید پدرومادرم را رویک سال ازدست دادم بچه اخری بودم خواهربرادرام همه ازدواج کرده بودند و من همیشه متکی به پدرمادرم بودم حتی قدرت تصمیم گیری نداشتم حقوق پدرم را دریافت می کردم ولی هیچ اختیاری از حقوقم نداشتم وبقیه برام تصمیم می گرفتن چند روز بعد از فوت پدر مادرم ،خواهر بزرگم ازم خواست که به خانه آنها بروم و باآنها زندگی کنم که خودش سه فرزند دارد دوتا دانشجو ویک بچه دوساله روز اول خواهرم گفت توهم مثل بچه های خودم هستی دوپای تو روی دوچشمهای من حقوقی که از بابا دریافت می کنی خرج نکن پس انداز کن زمین بخر سرمایه گذاری کن هرچی ماخوردیم توهم بخور این حرفها.... همون شب این حرفها تمام شد و بعداً ورق برگشت همه ازاین رو به اون رو شدن و خواهرم وشوهرش هر دو کارمند ازصبح که بیدار میشدم صبحانه خورده یانخورده باید کارها را انجام میدادم شستن ظروف، جارو ،غذا درست کردن، نگهداری از بچه، کسی که روزی درخانه پدرش روی ناز نعمت بزرگ شده بود حالا می بایست مثل نوکر کار کند و آخرهم حرف باید میشنیدم که توهم اینجا غذا می خوری وپولهایت راجمع می کنی واگر ناراحتی هرکجا دوست داری برو و می دانستند من نمی توانم روپای خودم باایستم حتی برای حمام برایم تایم می گرفتند😔 خیلی این سالها زجر کشیدم😔 خیلی اذیتم کردن... بارها به درگاه خدا ناله گریه کردم که خداچرا هردوتا رو ازم گرفتی که اینقدر تنها باشم ... یک روز رفتم پیش برادر بزرگترم جریان تعریف کردم گفت مقصر خودتی که چرا روز اول نیامدی بامن مشورت کنی بازم کمی دلش برام سوخت رفت باخواهرم حرف زد گفت فاطمه گفته یک هفته می خوام بروم خونه بابا برای تنوع شنیدم تو فاطمه رو به خاطر بچه ات اوردی پیش خودت؟ گفت: نه. به خدا خودش گفته خودم می خوام ازش مواظبت کنم باشه من کسی دیگه ای میارم مواظبش بشه، دو هفته کسی اورد مواظب بچه اش شد اوضاع که بهتر شد دیگه گفت نمی خواد بیایی فاطمه دوباره روز ازنو روزی ازنو حتی این دوهفته چقدر خواهرم با دامادمون منت گذاشتن سرم چقدر حرف شنیدم یکی دوبار هم زنگ زدم به برادرم گفتم اینجوری شده،، گفت فاطمه به خدا منم تو زندگیم اختیار ندارم یک روز خانمش زنگ زد که دیگه به برادرت زنگ نزن، اونم خسته میشه حتی یکی از برادرام قبلش تو خونه پدرم زندگی می کرد من خسته شده بودم برگشتم خونه پدرم اما کسی محلم نمیداد برادرم با زن بچه اش میرفتند بیرون آخر شب ساعت یک دو می اومدن خونه ،چون محل زندگی شهرستان تقریبا همه همدیگه رو می شناسند چون می خواست دهن مردم بسته بشه خودش اومد دنبالم ازم خواست دوباره برگردم می خواستم بروم دانشگاه هرکسی یک چیزی میگفت هیچ کسی پشت منو نداشت چقدر گریه کردم حتی قبول شدم اما نگذاشتن بروم هیچ وقت اون روزها یادم نمیره میرفتن مسافرت منو میبردن باید کار می کردم حرف میشنیدم اگر می خواستم برای خودم چیزی بخرم باید اجازه می گرفتم تولد بچه هاشون بود کادو گرون قیمت میخریدم که ازم راضی باشند یکبار نشد برای تولدم چیزی بخرند هروقت مریض میشدم به من می گفتن خودت برو دکتر اگر هم مرا دکتر می بردن با منت که از کار زندگی باز شدیم... بعد از چند سال که خواهرم دخترش ازدواج کرد ،خوشبخت نشد، و از دامادش اصلا راضی نیست دخترش باید کارهای خودش انجام بدهد یا اگر خونه مادرش می آید کارهای اورا انجام دهدوخودش چندتا درد گرفته که باید تحت نظر پزشک باشد دارو مصرف کند هرروز یکجاش درد می کنه وپسرش درسش تمام شده وشده آژانس رایگان برای بقیه که به قول خودش دارد خرج زندگی پسرش را میدهد جرات نداره به عروسش ازگل نازکتربگه چون می دونه پسرش رو خانمش حساسه بارها شده پسرش بچه هاش آورده خونه مادرش خانمش رفته خرید بااینکه بچه هاش کوچکن واذیت می کنند جرات نداره هیچ وقت اعتراضی کنه برادرهایش هم هیچ خیری اززندگیشان ندیده اند من خیلی تو زندگیم زجر کشیدم ولی خدا .خدای خوبی است ما بنده ها بی صبر تحملیم اگر یک زمانی ازدواج کردم به بچه ام طوری زندگی کردن یادش میدم که روی پای خودش بتونه وایسته اگر روزی مُردم حداقل بتوانه گلیم خودش ازآب بکشه و مترسک دست خواهر برادراش نشه. در آخر ممنونم از کانال خوب داستان و پند پایان ❤️داستان های واقعی و عبرت آموز در کانال داستان و پند❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌