eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
حدود نیم ساعت بعد از تمام شدن بازی بازیکنان دو تیم به جایگاه رفتند.اینبار انگلیسی ها خوشحال و آلمانی ها پریشان بودند.بعد از اعطای جام برای اینکه در انبوه جمعیت گرفتار نشویم قبل از پایان مراسم اختتامیه استادیوم را ترک کردیم. دکتر من سیما را به آپارتمان خیابان ارلزکورت رساند.با اینکه عجله داشت هر چه زودتر بخانه برگردد ولی به اصرار او نریمان را بداخل آپارتمان دعوت کردیم.آن شب قرار بود بیرون شام بخوریم.سرهنگ دکتر را که دید خلی خوشحال شد.از او و خانواده اش هم دعوت کرد که آنشب را با هم به رستوران پیتزریا برویم.دکتر چون میبایست خودش را برای تدریس فردا آماده میکرد نپذیرفت و بعد از نوشیدن چای خداحافظی کردند و رفتند.ما هم برای رفتن به رستوران آماده شدیم.سیما به بهانه گرمی هوا پیراهنی پوشید که از سرشانه آستین نداشت.با اینکه خوشم نمی آمد بازوهای عریان و زیبای همسرم در معرض دید بیگانگان قرار گیرد ولی بخودم نهیب زدم و گفتم نکند بقول سیما واپسگرا شدم.اینجا شیراز سعادت آباد یا تهران نیست.اینجا لندن است پایتخت بریتانیای کبیر مرکز تمدن غرب... بر خالف تصور سیما که انتظار داشت ایراد بگیرم با خوشرویی گفتم:چه پیرهن قشنگی!چقدر بتو میاد!خیلی قشنگ شدی. وقتی سیما کوچکترین ناراحتی در چهره من مشاهده نکرد از تعجب دهانش باز ماند باورش نمیشد در مدتی کمتر از یکهفته تا این حد عوض شده باشم.چنان از انعطاف پذیری من خوشحال شده بود که دم به دم درباره ارایش نو و پوشیدن کفش و جوراب نظر مرا میخواست. ساعت هشت و نیم اتومبیل سفارت بدنبال ما آمد .سوار شدیم و بعد از طی مسافتی از ضلع شمالی هاید پارک به خیابان آکسفور رسیدیم.رستوران پتیزریا اواسط خیابان آکسفورد بود.وقتی پیاده شدیم سرهنگ راننده را مرخص کرد و به او گفت ل***ی ندارد دنبال ما بیاید قرار شد پیاده برگردیم. رستوران پتیزریا دو سالن داشت در یک سالن به طریق سلف سرویس از مشتری ها پذیرایی میشد و برای ورود به سالن دوم باید به طبقه بالا میرفتیم.مبلمان و تزیین آنجا واقعا زیبا بود.انعکاس المپهای مختلف باعث شد برای چند لحظه نتوانم تصمیم بگیرم کجا بنشینم.پیشخدمتهای زن که اغلب جوان بودند از مشتریها پذیرایی میکردند ما توسط دو گارسون به گوشه دنجی راهنمایی شدیم.انگار آنها میدانستند هر کس را کجا بنشانند. بعد از اینکه نشستیم لیست غذا را که به زبانهای انگلیسی فرانسه آلمانی و روسی نوشته شده بود در اختیارمان گذاشتند.از بین غذاهای مختلف که شاید به پنجاه نوع میرسید 3 نوع آنرا که در تهران قبال متدوال بود میشناختیم.همبرگر شنیسل مرغ و بیفتک.سرهنگ ادعا میکرد بقیه غذاها هم خوشمزه هستند ولی ما به آنها عادت نداریم.باالخره از همان 3 نوع به اضافه بیف استروگانف سفارش دادیم.گارسن ابتدا برای هر کدام از ما یک لیوان بزرگ آبجو آورد.من و سیما مدتی به هم نگاه کردیم.او منتظر واکنش من بود سرهنگ بگمان اینکه از او رودرواسی داریم لیوان ابجو را برداشت و جلوی من سیما و سیاوش گذاشت فکر کردم از دست او را پس بزنم از ادب دور است و اگر از نوشیدن امتناع کنم یعنی سرهنگ را قبول ندارم .سیما با نگاهش از من اجازه خواست.نمیخواستم اواقت او و بقیه تلخ شود بر خلاف میلم لیوان آبجو را به نشانه اجازه بسمت آنها دراز کردم و سپس نوشیدم سیما هم اول از پدرش و بعد از من اجازه گرفت و چند جرعه نوشید.سیاوش قبل از ما لیوانش را خالی کرد.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌