#باغ_مارشال_112
طولی نکشید میزمان پر شد.برای دومین بار لیوانها پر از آبجو شدند.اینبار سیما راحتتر بود.از بین غذاهایی که
سفارش داده بودیم شنیسل مرغ طرفدار بیشتری داشت.وقتی برای سومین بار گارسن خواست لیوانهای ما را پر کند
من تشکر کردم.سیما هم به تبعیت از من گفت کافی است ولی سرهنگ خانمش و سیاوش امتناع نکردند.ساعت از
55 گذشته بود که رستوران را ترک کردیم.آبجو که بقول سیما در اروپا مثل آب خوردن مصرف میشد مستی
نداشت ولی بدون تاثیر هم نبود.البته تاثیر آن روی سیما خیلی بیشتر بود.تصمیم داشتیم قدم زنان برگردیم ولی
حالت غیر عادی سیما باعث شد با تاکسی خودمان را به آپارتمان برسانیم.مستی او لحظه به لحظه بیشتر میشد
حرفهایی میزد که هرگز از او نشنیده بودم.وقتی به اتاقمان رفتیم روی تخت ولو شد.به چهره رنگ پریده او خیره
شدم.یاد گفته یکی از اساتیدم در دانشگاه تهران افتادم .مستی فکر را زایل و تهوری احمقانه و انی در انسان ایجاد
میکند.از آن شب تصمیم گرفتم هرگز لب به مشروبات الکلی نزنم و اگر کا به جدایی هم بکشد اجازه ندهم سیما
مشروب بنوشد.
روز بعد با صدای زنگ شماطه دار بیدار شدم.پرخوری و افراط در نوشیدن آبجو باعث شده بود احساس خستگی
کنم.سیما را صدا زدم او هم بسختی بیدار شد خسته بنظر می آمد.سر میز صبحانه که حاضر شدیم خمیازه
میکشید.هیچ کدام اشتها نداشتیم.بعد از نوشیدن چای عازم کالج شدیم.بین راه سیما داشت از شب گذشته حرف
میزد که ناگهان گفتم:دیگه از دیشب حرف نزن!اشتباه دیشب هم دیگه تکرار نمیشه همین!
قبل از ورود به کلاس یک فرم نظر خواهی برای حذف کلاس بعدازاظهر و اضافه کردن یکساعت به کالس صبح بما
دادند.هر دو موافق حذف کلاس بعدازظهر بودیم.بعداز بررسی نتیجه نظر خواهی نظر ما تایید شد و از آن به بعد
فقط صبحها کالس داشتیم.
بعدازظهر با سرهنگ به بانک ملی ایران که در حوالی سفارت بود رفتیم و بعد از افتتاح حساب کلیه حواله هایی را که
از ایران داشتم تبدیل به پوند کردم و برای بریتیش بانک چک بانکی گرفتم.
بریتیش بانک نسبت به بقیه بانکها سود بیشتری به سپرده ثابت میداد.به پیشنهاد سرهنگ در همان بانک سپرده
ثابت باز کردم.اولین پولی که به حسابم واریزد نمود حدود صدهزار پوند بود.سیما ناراحت بود چرا در فکر خریدن
اتومبیل نیستم.به او گفتم هنوز انطور که باید به شهر لندن آشنایی ندارم و بعد از تمام کردن کالج حتما به خواسته او
عمل میکنم قانع شد.
آنشب طی نامه ای کوتاه به آقای مفیدی شماره حساب بانک ملی را برایش فرستادم تا هر ماه اجاره را به حسابم
واریز کند.از او خواهش کردم چنانچه مادرم یا برادرم یا هر کس از خویشاوندان من به تهران آمدند و سراغ مرا
گرفتند بگوید برای تحصیل به خارج رفتم و تا 5سال دیگر که فارغ التحصیل میشوم به ایران برنمیگردم.
روزها و هفته ها بدون لحظه ای درنگ میگذشتند.من و سیما بعدازظهرا به جاهای دیدنی لندن میرفتیم.چون
هایدپارک نزدیک آپارتمان ما بود تقریبا تفریحگاه دائمی ما شده بود.هاید پارک باغی بزرگ به وسعت 65
کیلومتر مربع با چندین دریاچه زیبا و خیابانهای دیدنی بی نظیر بود.عالوه بر تفریحگاه عموی محل برگزاری
میتینگهای سیاسی هم بود.
پارک ریجنت هم دست کمی از هاید پارک نداشت.باغ وحش آنجا آنقدر جالب بود که من وسیما در مدت 4 ماه دو
بار به آنجا رفتیم....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662