#باغ_مارشال_122
روز بعد ساعتی درباره مشروب و مضرات آن صحبت کردیم و باالخره سیما را متقاعد کردم مشروبات الکلی را از
زندگی مان خارج کنیم.
1فوریه ی 1967،مطابق با1346 دوازدهم بهمن ،به دفتر یونیوریستی رفتم و بعد از تشکیل پرونده و پرداخته
شهریه ٔ و صدور کارت شناسایی،به یکی از کالسهای سال سوم معرفی شدم.
کالس گنجایش بیش از سی و دو نفر را نداشت.شانس آوردم که هنوز برای یک نفر جا بود.
روز اول برایم خیلی سخت بود،گویی به سر زمین ناا شناخته ای قدم گذاشته ام.دانشجویان پنج ماه قبل از من با
یکدیگر آشنا شده بودند.
من مثل مجسمه ای بی روح روی نیمکت نشستم و به آنچه که استاد روی تخته مینوشت،خیره شدم.
حتی یک جمله از آنچه بین شاگردان و استاد ردّ و بدل میشد،نمی فهمیدم.
جای من در آخرین ردیف کلاس،کنار یک پسر انگلیسی بود که اصلا توجهی به من نداشت.حتی نیم نگاهی به من
نینداخت.داشتم دیوانه ٔ میشودم.وقتی زنگ ساعت دوم را زدند و دانشجویان به محوطه ی بزرگ دانشکده
ریختند،من مثل کسانی که دزدکی به مکانی ناا امن آمده باشد،آهسته آهسته خودم را کنار پنجره ی راهرو رساندم، و
از آنجا به تماشای بچهها که در هم میلولیدند،مشغول شدم.ناگهان دستی روی شانهام حس کردم.وقتی
برگشتم،جوانی سیه چهره که بیشتر به هندیها شبیه بود،به فارسی پرسید:
-ایرونی هستی؟
از اینکه یک هم صحبت پیدا کرده بودم،خوشحال شدم.گفتم:
-بله ایرونی هستم.
خودش را عثمان مباشر اهل پاکستان معرفی کرد.من هم نام خود را به او گفتم.
در مدت کمتر از ده دقیقه فهرست وار توضیح دادم چگونه وارد یونیورسیتی شدم.عثمان گفت:
-روز اوله کم کم عادت میکنی.
از درس،کتاب،و طریق ی تدریس پرسیدم،راضی بود.میگفت چون از عهده ی امتحان ارزشیابی بر آمده ام،مشکلی
ندارم.
زنگ آخر من و عثمان کنار هم نشستیم.وجود او باعث شده بود کمی آرامش پیدا کنم و مطالبی را که استاد درباره ی
لوز المعده و ترشح انسلین برای سوخت و ساز قند خون تدریس میکرد،کامال میفهمیدم.
عثمان به نظرم میآمد پسر خوبی باشد.وجودش در روحیه ی من بی تاثیر نبود.در مدتی کمتر از یک ماه،به کمک او با
محیط دانشکده آشنا شدم و در همان مدت کوتاه ،برای اساتید و حتی دانشجویان معلوم شد که از استعداد خوبی
برخوردارم.
زمان دانشکده از هفت و نیم صبح تا یک بعد از ظهر بود.بعد از ساعت دو،به خانه میرسیدم.
روزهای اول سیما صبر میکرد تا ناهار را با هم بخوریم،ولی رفته رفته از آنچه میخوردند،برای من کنار
میگذاشتند.بعد از صرف ناهار و کمی استراحت،دو ساعت مطالعه میکردم.البته گاهی هم با سیما به گردش میرفتیم.
مطالعه ی سیما بیشتر حول و حوش مجالت هنری و کتابهایی درباره ی سینما و فیلم و هنر پیشگی دور میزد.و هر
چه مطالعه میکرد،برای من شرح میداد.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662