eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر زن من کارمند سفارته،و تا اونجا که ممکن باشه،حتی اگه نزد سفیر وساطت کنم نمیگذارم ارز تحصیلیت قطع شه. قرار شد هفته ی بعد دوباره مراجعه کند..هنگام خداحافظی با صمیمیت دست مرا فشرد و گفت: -خیلی با حال هستین،کارم هم درست نشه،خدمتتون ارادت دارم. من همان شب غیر مستقیم درباره ی نامه ای که به خاطره محکومیت دانشجویان خاطی،از هم آفیس به سفارت ارسال میشد،از سرهنگ سوال کردم.فهمیدم نامه ها فقط جنبه ی تشریفاتی دارند. بار دوم که ناصر نزد من آمد،با خوشرویی او را پذیرفتم.نامه ی هم آفیس را هم از داخل پروندهاش بیرون کشیدم و پاره پاره کردم و فرم مخصوص در اختیارش گذشتم. بعد از تکمیل،آن را به امضای مسول مربوطه رساندم و همراه برگیه ی تأییدیه)پلی تکنیک رویال اونترال(جهت ارسال به ایران،آماده کردم. ناصر چنان تحت تاثیر محبت من قرار گرفته بود که نمیدانست چه کار کند. از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.میگفت باورش نمیشود به این راحتی پروندهاش پاک شود باید مردانگی مرا جبران میکرد. دست او را فشردم و گفتم: -هیچ کاری نکردم،فقط نامه را پاره کردم،چون به نظر من مرتکب خلافی نشدی..حال اگه میخوای تالفی کنی،با من دوست باش..دلم میخواهد گاهی همدیگر را ببینیم و بیشتر با هم آشنا بشیم.. با ورود یکی از همکاران،ناصر به امید اینکه به زودی مرا ببیند،از من خداحافظی کرد و رفت.هفته ی بعد همراه،یکی از دوستانش به دیدم آمد. برخورد من و ناصر به هدی صمیمی بود که انگار سالها یکدیگر را میشناختیم.دوستش را که لهجه ی مشهدی داشت،به من معرفی کرد و گفت: -این رضاست.بس که تو این هفته از شما تعریف کردم،کنجکاو شد شما رو ببینه. رضا بخاطر کاری که برای ناصر انجام داده بودم،تشکر کرد و گفت: -ناصر انقدر تحت تاثیر مرحمت شما قرار گرفته که ما هم ندیده شیفته ی شما شدیم. به شوخی گفتم: -خوب حالا که منو دیدین،امیدوارم پشیمون نشده باشین. به مبلمان رو به رو اشاره کردم و هر سه نشستیم.به پیشخدمت زنگ زدم،چای بیاورد. ناصر گفت:-اومدیم از شما دعوت کنیم که فردا شب به آپارتمان ما تشریف بیارین تا شا م رو با هم باشیم. گفتم: -اگه میخواین دوستی و آشنایی ما ادامه پیدا کنه،خواهش میکنم خودمونی تر بشین و کلمات )شما(و )تشریف( رو به کار نبرین،آن وقت با کمال میل دعوتتون رو میپذیرم. آدرس و شماره ی تلفن آنها را که در ماله ی )پونتی( و خیابان )ریچموند(بود،در تقویم روی میزم یادادشت کردم و گفتم فردا شب بین ساعت هفت تا هشت منتظرم باشید. هنگام خداحافظی ناصر گفت:... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌