eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
دختری ناشناس که مثل گربه های براق کرمانی خودش را درست کرده بود،در را گشود..بعد از اینکه مرا بر انداز کرد،نادیا را صدا زد. نادیا را قبال دیده بودم.چرا از او خوشم نمیآمد،هر وقت او را میدیدم،اخم میکردم. ولی اینبار با لبخند سالمش کردم و تولدش را تبریک گفتم.از اینکه مرا خندان میدید تعجب کرد.دسته گل را از من گرفت و تشکر کرد. دعوت شودگان بیش از بیست نفر نبودند،سیما روی کاناپه پشت در ورودی نشسته بود شیرین تا مرا دید،به من اشاره کرد. سیما برگشت و چند لحظه ناباورانه به من خیره شد.ناگهان از جا پرید و به طرفم آمد. بدون توجه به بگو مگوهای شب گذشته،دستش را دور بازوی من حلقه کرد و گفت: خسرو تویی؟خیلی خوب کردی که اومدی..باورم نمیشه. سپس مرا به بقیه ی مهمانان معرفی کرد.نریمان گیتار بزرگی به گردنش آویخته بود و سیاوش جاز میزد.به محض اینکه مرا دیدند،سکوت موقت بر قرار کردند. خانم صفامنش به من خوش آمد گفت.من و سیما کنار هم نشستیم.او لباس گشادی پوشیده بود تا برجستگی شکمش مشخص نباشد.آرایشش هم آن طور که انتظار داشتم،غلیظ نبود. روی میز پر از غذاهای سرد و گرم بود.سیما برایم مقداری سوسیس سرخ کرده که میدانست دوست دارم،آورد. غیر از آبجو نوشیدنی دیگری نبود.سیما بر خالف قولش لبی تر کرده بود خانم صفامنش لیوان بزرگ دسته داری را پر از آبجو کرد و به من داد. برای اینکه بیشتر بر وفق سیما و بقیه باشم،لیوان آبجو را گرفتم و چند جرعه سر کشیدم و وانمود کردم که نوشیدن آبجو لذت بخش است. لحظه به لحظه بر تعجب سیما افزوده میشد.با شک و تدید به من نگاه میکرد نمیتوانست باور کند در کمتر از بیست و چهار ساعت،تا این حد عوض شده باشم.باألخره طاقت نیاورد و در گوشم آهسته گفت: -چی شده؟خیلی عوض شودی؟ گفتم:-آدم برای کسی که دوستش داره جون میده،من که کار مهمی نکردم. در حالی که نگاه از من بر نمیداشت گفت: -اگه دوستات انقدر رو تو تاثیر گذاشتن منم به اونا ارادت دارم. در حالی که من و سیما درگوشی حرف میزدیم،دخترکی دوازده سیزده ساله خودش را برای رقص ایرانی آماده میکرد. من هم برای اینکه گفت و گو را با سیما کوتاه کنم،همراه با بقیه برای دخترک کفّ زدم و او را تشویق کردم.دخترک واقعا قشنگ میرقصید و من هم ظاهراً کیف میکردم..سیما داشت دیوانه میشد.هر وقت فرصتی پیش میآمد،تعجب خودش را به زبان میآورد.من و سیما،زودتر از سیاوش آپارتمان را ترک کردیم.سیما به شکّ افتاده بود.گفت:-با شناختی که از تو دارم،میترسم کاسه ای زیر نیم کاسه باشد.حرفی برای قانع کردن او نداشتم.از گفته ی خودش که حدس زده بود شاید وجود دوستانم باعث این تغییر شده،استفاده کردم و گفتم:-دیشب نگذاشتی بگویم وقتی با دوستام درباره ی تو صحبت کردم،اونا گفتن تو حق داری و آدم باید بر وفق جامعه ای باشه که توش زندگی.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌