eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
از من پذیرایی کند. دو تا از زندانیان کف اتاق نشسته بودند. یکی هم بالای تخت من دراز کشیده بود. همان طور که رئیس داخلی زندان گفته بود، به محض ورود من ، هر سه چهره شان در هم رفت . مدتی مات و متحیر به نرده ها تکیه دادم. بدون این که کلمه ای به زبان بیاورند، به من زل زده بودن. بی توجه به عکس العمل آنها ، وسایلم را گوشه ای گذاشتم و روی تختم نشستم. از لابه لای سایه روشن میله ها ، به زندانیانی که داخل سلول هایشان بودند، نگاه می کردم. ناگهان یکی از آن سه نفر که کف اتاق نشسته بود، با صدای کلفتی گفت: " خارجی هستی پسر؟" از آن حالت مات زدگی بیرون امدم . با لبخند و خوشرویی گفتم : - "آره. ایرونی هستم " یکی دیگر از آنها که برخلاف اولی ، صدایش مانند بیماران آسمی از ته گلویش بیرون می آمد، پرسید: "انفرادی بود؟" گفتم :" بله ، چهار ماه" اولی که صدای کلفتی داشت ، پرسید: "جرمت چیه " گفتم :" قتل. محکومیتم هم بیست ساله." می خواستم بگویم چه کسی را کشتم ، که میان حرفم آمد و گفت :" برای تعریف کردن ، عجله نکن ، زیاد فرصت داری. بهتره اول خودمون رو معرفی کنیم." "من بروس هستم. تا همر دارم ف باید توی زندون باشم . الان پنجاه سالمه." آن که صدای خفه ای داشت، با من دست داد و گفت:"اسم من برایانه به جرم قتل ، به بیست سال محکومم کردن ده سالش گذشته . وقتی پنجاه و دوساله شدم، آزاد می شم." جوانی که بالای تخت دراز کشیده بود و بیش از سی سال نداشت، خودش را پایین انداخت و با لودگی و خوشمزگی گفت:" منم از زیارت شما خوشوقتم . مال هر کشوری باشی، باالخره باید با تو زندگی کینم. اسم من جرجه؛ به جرج بی خیال معروفم . با اجازه شما پنج سال دیگه آزادم." بروس که خودش را رئیس و فرمانده اتاق می دانست، گفت :" قصه هر کدوم از ما مفصله. به نوبت برات تعریف می کنیم چرا افتادیم زندون." جرج گفت: "خب ، حالا تو بگو کی هستی؟" گفتم :" اسم من خسروست ایرونی هستم. پنج سال تو لندن پزشکی خوندم و تازه فارغ التحصیل شده بودم که ناخواسته دستم به خون یکی از همشهریای شما آلوده شد." جرج یک مرتبه نیشش را تا بناگوش باز کرد و بار دیگر با من دست داد. مثل عشق لاتی های تهرونی گفت: " بار دیگه خوشوقتی خودم رو از این که با یه پزشک هم اتاق هستم ، ابراز می کنم." از او تشکر کردم. به شوخی گفت:"حتما ً یه فکری هم برای گلوی صاب مرده این برایان می کنی که از سرشب تا صبح خرخر می کنه، دکتر" از او خوشم آمد. واقعاً بی خیال بود. در زندان عمومی ، وجود بروس و جرج و برایان تا حدودی مرا از آن همه یکنواختی بیرون آورد. شوخی های بامزه جرج با برایان و سربه سرگذاشتن او با بروس، باعث شده بود بعد از چهارماه خنده روی لب های من بنشیند. آن شب صحبت چندانی درباره خودمان نکردیم بیشتر حرف هایمان راجع به مقررات زندان و بدخلقی رئیس بند بود. هنگام خواب فهمیدم جرج درست می گوید. برایان ، وقتی به پشت می خوابید مثل ماشین چمن زنی خرخر می کرد. جرج که طبقه دوم تخت من می خوابید، دائم می غلتید. بروس چنان می خوابید که گویی مرده بود. از همه ناراحت کننده تر، صدای پای نگهبانی بود که هر پانزده دقیقه یک بار ، از جلوی سلول عبور می کرد. همان طور که رئیس بند گفته بود، یک روز در میان ، به مدت دو ساعت ، زندانبان را برای هواخوری به حیاط عمومی می بردند. علاوه بر مامورینی که با باطوم در اطراف محوطه آماده بودند تا به جان زندانی خطاکار بیفتند داخل چهار برجک، نگهبانانی مجهز به مسلسل و گاز اشک آور کشیک می کشیدند تا که در صورت ل*** ، اقدام به تیراندازی یا پرتاب گاز اشک آور کنند. مقررات اجازه نمی داد چند نفره و یا حتی دو نفره قدم بزنیم یا صحبت کنیم. حتی با هم اتاقی هایمان نمی توانستیم حرف بزنیم . روز اول ، چون ماهیچه های پایم حرکت نداشت، اول کمی نرمش کردم و سپس با قدم های آهسته، چند بار دور محوطه دویدم . بغد از چهار ماه که تمام وقت زیر سقف بودم ، هوای آزاد برایم صایی داشت. دو ساعت بعد ، با صدای سوت گروهبانی که سرنگهبان بود، همگی به صف شدیم سه نگهبان جداگانه ما را شمارش می کردند و بعد از این که مطمئن شدند همه چیز مرتب است، در یک ستون خیلی منظرم ، ما را به بند برگرداندند. از وقتی به بند عمومی آمده بودم، دیگر مجله سینمایی برایم نمی آوردند. فقط هفته ای دو مجله علمی - پزشکی و چند روزنامه داشتم. ظاهرا ً علت قطع مجله سینمایی ، عکس های تحریک کننده زنان هنرپیشه بود...... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌