eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسید: " کی ؟" جواب دادم : " حدود ده ماه پیش قربان " لبش را بین دندانش گرفت . حدود چند دقیقه اوراقی را که متعلق به من بود، زیر و رو کرد و دوباره پرسید:" پزشک عمومی هستین؟" گفتم : " بله قربان" خیلی جدی ، در حالی که اخمش در هم بود، گفت :" شما اول یه زندونی هستین بعد یه پزشک ، تعهد دارین به وظایف پزشکی تون خوب عمل کنین." گفتم :" بله قربان" گفت :" شما چند هفته بصورت دستیار با دکتر"گلن" کار می کنین ، وقتی متوجه شدین معاینه و مداوای زندونیا چگونه انجام میشه مستقل کار کنین. گفتم:بله قربان هر چه شما دستور میدین. به نشانه رضایت سرش را تکان داد و گفت:شبا به بند خودتون برمیگردین یا در صورت رضایت همین جا در قسمت بالا براتون جایی در نظر میگیریم. هر چه گفت اطاعت کردم.مرا به اتاق دکتر گلدن که مشغول معاینه بیماران زندانی بود برد و معرفی ام کرد.همان ساعت روپوش سفید پوشیدم و به عنوان دستیار مشغول کار شدم.بیماری زندانیان بیشتر سرما خوردگی بود و به علت کمبود ویتامین معموال معالجه شان طول میکشید.و تب و لرز آزارشان میداد.عده ای هم از زخم معده و دردهای کلیه و مثانه و اثنی عشر رنج میبردند.گاهی هم زخم و جراحاتو شکستگی استخوان در اثر ضرب و شتم مامورین یا زد و خورد خود زندانیان با هم دیده میشد.علاوه بر من و دکتر گلن دو مسئول پانسمان یک پزشک متخصص گوش حلق و بینی و حدود ده دوازده پرستار مرد و چند نفری هم در داروخانه کار میکردند.بعد از حدود دو هفته دکتر گلن تایید کرد میتوانم به تنهایی از عهده ویزیت بیماران بر آیم.در پی آن بار دیگر رییس بهداری مرا به اتاقش فرا خواند و بعد از تذکرهای ضروری درباره قوانین حاکم بر اوضاع گفت:بهداری هم در واقع یکی از بندای زندونه.سپس دستور داد میز و وسایل معاینه ام را جدا کنند و از آن روز به بعد بیماران را شخصا معاینه میکردم و بعد از تشخیص برایشان نسخه مینوشتم. بین پزشکان فقط من محکوم و زندانی بودم.بقیه که 4 نفر بودند ساعت 0 بعدازظهر دست از کار میکشیدند و بهداری را ترک میکردند.پزشکان انگلیسی مرا به چشم یک محکوم نگاه میکردند و هرگز با من هم صحبت نمیشدند.حتی بعضی اوقات مورد تمسخر قرارم میدادند و مرادست می انداختند و من در برابر آنها جز خونسردی چاره ای نداشتم. بعد از حدود 3 ماه سرهنگ اسمیت رییس زندان موافقت کرد از بندd به بند h که د رهمان بلوک بهداری بود منتقل شوم.برای اینکه فرصنی نداشته باشم با هم اتاقی هایم خداحافظی کنم اجازه ندادند خودم برای جمع کردن وسایل به بند برگردم.یکی از نگهبانان وسایلم را آورد و یکی از سلولهای انفرادی طبقه سوم را به من اختصاص دادند.سلول انفرادی بلوک c یعنی همان که ماههای اول در آن بودم بهتر بود زیرا یک دستشویی و یک دوش داشت که کنار توالت فرنگی گذاشته بودند.بعدا یک میز کوچک و یک صندلی هم برایم آوردند.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌