eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
لذت ببرم. باالخره بعد از طی مسافتی، توقف کرد و نگاهی به من انداخت و گفت: به این منطقه می گن »وست برامپتون« و اینم خیابان »فولهام«. آپارتمان من همین جاست. چون مدتی به فارسی تکلم نکرده بودم، برایم مشکل بود ذهنیاتم را راحت به زبان بیاورم. شمرده شمرده گفتم: از محبت شما بی اندازه سپاسگذارم، به اندازه کافی پول برای اقامت تو هتل دارم؛ نمیخوام مزاحم کسی بشم که منو نمی شناسه. دستش را روی شانه من گذاشت و گفت: ما هر دو ایرونی هستیم؛ برای شناختن همین کافیه. باور کنید که من به هر ایرونی که بر می خورم, نسبت به او احساس خویشاوندی می کنم؛ پس خواهش می کنم تعارف رو کنار بذارین. در ضمن از طرز رفتار و برخوردتون با مسئول ترخیص زندان خوشم اومد؛ شما حتم؛ از یه خونواده اصیل ایرونی هستین و بعید می دونم دعوت منو نپذیرین. بدون اینکه منتظر جواب من باشد، وسایلم را برداشت و مرا به آپارتمان مسکونی خودش هدایت کرد. همسرش در را به رویمان گشود. سعید هنوز نام مرا نمی دانست تا معرف ام کند. گفتم: خسرو اسفندیاری هستم. نام همسرش هلن بود. هلن سعی می کرد بعضی از کلمات را فارسی تلفظ کند؛ برایش خیلی مشکل بود. ولی فارسی را خیلی خوب می فهمید. سعید بدون لحظه ای درنگ مرا به سمت حمام راهنمایی کرد و گفت: خوشبختانه لباس زیر به اندازه شما دارم. تا آمدم تعارف کنم؛ خودم را در حمام دیدم. بعد از آن همه سال، حمام خصوصی خیلی لذت داشت، ولی از این که ندیده و نشناخته مورد آن همه محبت قرار گرفته بودم، فکرم راحت نبود. بعد از حمام برایم نوشیدنی آوردند. سعید خیلی صمیمی، مثل یک دوست، مرا به اسم کوچک صدا زد و گفت: خواهش می کنم رودرواسی را کنار بذارین منو دوست خودتون بدونین. دخترش »تاجی« مرا »انکل )عمو(« صدا می زد. با دیدن او ناگهان یاد بهادر افتادم. وقتی زندانی شدم، سن و سال کنونی تاجی را داشت. هاجی و واج مانده بودم؛ هرگز فکر نمی کردم بعد از آزادی، به کسانی بربخورم که تا این حد مهربان باشند. هلن شام را حاضر کرد و سعید از من خواست سر میز شام بروم. آن شب خیلی با اشتها غذا خوردم. بعد از نوشیدن چند فنجان چای، هلن و تاجی ما را تنها گذاشتند. سعید گفت: جدا از شغل خبرنگاری خیلی مایلم بدونم چرا به بیست سال زندون محکومتون کردن؟ اما چون خسته این نمی خوام همین امشب ماجرا رو تعریف کنین. پس از لحظاتی سکوت ادامه داد: با طرز برخورد و روحیه ای که دارین اصلا به شما نمیاد آدم خلافکاری باشین من تو این هفده سال که خبرنگارم، ندیدم یه ایرونی تو لندن به زندون افتاده باشه. بعد از تشکر از او، گفتم دو سه سال آخر را به نوشتن خاطراتم پرداختم. سپس ، آنچه نوشته بودم، در اختیارش گذاشتم. بی اندازه خوشحال شد. با اشتیاق نگاهی به نوشته ها که به ترتیب صفحه مرتب شده بود، انداخت. از اینکه خوانا و با حوصله نوشته بودم، تحسینم کرد و گفت: از این بهتر نمی شه امشب همه رو می خونم. باید خیلی جالب باشه. مرا به اتاق خوابی که به قول خودش مخصوص مهمانان ایرانی تزیین کرده بود، راهنمایی کرد و به من شب بخ خیر گفت. لحظه به لحظه بر تعجبم افزوده می شد. تشویش و فکر و خیال احاطه ام کرده بود. در این اندیشه بودم چطور ممکن است در ظهر لندن فردی غریبه بی جهت به من که از خودش غریبه ترم، این همه لطف داشته باشد. از طرف... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌