eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
دبیرخانه، مدتی مات و مبهوت به این طرف و آن طرف نگاه کردم. مسئول آنجا که مردی تقریبا چهل ساله بود، برایم نیم خیز شد و پرسید چه مشکلی دارم. از او خواهش کردم چند لحظه مرا به حال خود بگذارد. روی مبل نشستم. میز و مبلمان و دکوراسیون اتاق با گذشته خیلی فرق کرده بود، به جای عکس شاه، تصویری از چند روحانی به دیوار نصب کرده بودند و به دو زبان فارسی و انگلیسی روی دیوار شعاری نوشته بودن با این مضمون که دیگر ایران به شرق و غرب وابسته نیست. مسئول دبیرخانه برایم چای آورد و بار دیگر مشگلم را پرسید. من فهرست وار درباره خودم و گذشته ام توضیح دادم. مسئول دبیرخانه چند لحظه به فکر فرورفت. سپس گفت بعد از انقلاب به دلیل مسائل سیاسی، سفارت در حد یک کاردار می شود و من باید مشکلم را با کاردار در میان بگذارم. سپس چند دقیقه مرا تنها گذاشت. وقتی برگشت مرا به اتاق کاردار هدایت کرد. کاردار سفارت که به جای سفیر انجام وظیفه می کرد، جوانی بی تکبر و بی آلایش به نظر می آمد . از طرز آرایش، لباس، برخورد و بیان او و کارکنان سفارت به اسلامی بودن حکومت ایران پی بردم. کاردار مرا برادر خطاب کرد و خیلی صمیمی از من خواست مشکلم را شرح دهم. ماجرای ورود به لندن تا زمانی که از زندان آزاد شدم و این که تصمیم داشتم برای دیدن پسرم به کانادا بروم و نیز برنامه تجدید گذرنامه را مفصل تر از آنچه به مسئول دبیرخانه گفته بودم، برایش شرح دادم. خیلی با حوصله به حرف های من که بیش از یک ساعت طول کشید، گوش داد تک تک اوراق و مدارکی را که همراه داشتم، بررسی کرد. از این که تصمیم داشتم به ایران برگردم مرا تحسین کرد و گفت از هیچ کمکی دریغ نمی کند. همان روز عکس جدید گرفتم و به دفترش بازگشتم. فرم مخصوص تعویض گذرنامه را در اختیارم گذاشت. پس از آن که تکمیل کردم ، گفت: همه این مدارک رو می فرستیم ایرون انشاءالله در مدتی کمتر از یه ماه، گذرنامه شما حاضر میشه. از او تشکر کردم و گفتم: این یه ماه از مدتی که تو زندون بدوم به من سخت تر خواهد گذشت، زیرا در و دیوار و کوچه های لندن آزارم می دن، اگه نمی خواستم پسرم رو ببینم حتی یه روز هم تو این کشور که همه چیزم رو گرفت، نمی موندم. کاردار که مرا آن طور ناراحت دین، گفت: سعی می کنم توسط یکی از برادران همکار که عازم ایرونه، مشکل شما رو حل کنم. باالخره قرار شد یک هفته برای گرفتن گذرنامه سر بزنم. برخورد گرم و صمیمی و همکاری و راهنمایی کاردار و اعضای صفارت با حرف های دلسردکننده ای که سعید و آقای میرفخرایی درباره کارگزاران جمهوری اسلامی می زدند، کاملا مغایر بود. به خودم گفتم: اگر مسئولین در ایران چنین باشند، کشورمان همان مدینه فاضله شده است. وقتی به سعید زنگ زدم و گفتم گذرنامه ای تا یک هفته دیگر حاضر می شود، خیلی تعجب کرد و در عین حال خوشحال شد. شب به هتل آمد. هنوز باور نداشت کارگزاران سفارت به آن سرعت و بدون هیچ دردسری قبول کرده باشند برایم گذرنامه جمهوری اسلامی صادر کنند. آن شب با سعید بودم و روز بعد به دنبال مدرک پزشکی به دانشگاه رفتم و در مدت کمتر از یک ساعت ، کارم تمام شد. می دانستم از آن لحظه تا روز اخذ گذرنامه غیر از این که روزها در خیابان های لندن پرسه بزنم و به یاد گذشته افوسو بخورم کار دیگری نخواهم داشت. در حین گذشت و گذار ناگهان کیوسک روزنامه فروشی توجهم را جلب کرد. در بین روزنامه ها و مجلات، نگاهم به یک مجله ورزشی افتاد. روی جلد آن نوشته بود هفدهم آگوست، هفته... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌