#باغ_مارشال_184
ترانه های دو خواننده ایرانی بود که به هیچ وجه دلش نمی خواست سالن را ترک کند . از او خواهش کردم اگر
دلخور نمی شود، به من اجازه بدهد او را تنها بگذارم.
سعید برای اینکه به من فهماند مست نیست، دستش را به طرف من دراز کرد و گفت: نه رفیق، اصال دلخور نمیشم،
تو فردا عازم کانادا هستی؛ برو . امیدوارم موفق باشی.
صورت حساب را پرداختم و مبلغی هم روی میز گذاشتم که اگر سعید چیزی خواست سفارش دهد. با او خداحافظی
کردم و به هتل برگشتم. اگر بگویم در زندان بریکستون، اعصابی راحت تر از آن چند ساعت حضور در هتل کاروری
داشتم، شاید باورش مشکل باشد.
آن شب همه وسایلم را داخل چمدان گذاشتم. به مسئول هتل زنگ زدم و صورت حساب خواستم. پس از پرداختن
هزینه هتل، خواهش کردم فردا ساعت پنج بیدارم کنند تا به فرودگاه بروم.
آن شب اضطراب و دلهره مسافرت به کشوری که آوازه اش را شنیده بودم و شوق دیدن بهادر که صددرصد مطمئن
نبودم او را ببینم، باعث شده بود نتوانم راحت بخوابم کمی قبل از ساعت پنج ، در حالتی میان خواب و بیداری بودم
که تلفن اتاق زنگ زد. خبر دادند اتومبیل آژانس منتظر است. هراسان بلند شدم و سر و صورتم را شستم.
پیشخدمت چمدانم را برداشت و تا اتومبیل مرا همراهی کرد. راننده آژانس، چمدان را داخل صندوق عقب گذاشت.
بعد از آن که انعام پیش خدمت را دادم، سوار شدم. از هتل تا فرودگاه هیترو حدود نیم ساعت راه بود. تشریفات
گمرکی زیاد طول نکشید، بعد از گرفتن کارت پرواز حدود یک ساعت در سالن پرواز به انتظار نشستم و با روشن
شدن چراغ سبز خروجی، همراه با سایر مسافرین، با اتوبوس های مخصوص به سمت هواپیمای غول پیکر شرکت
هوایی ایر فرانس رفتیم. برای سوار شدن، بی اختیار از دیگران سبقت می گرفتم. خیال می کردم اگر پیش از
دیگران سوار شوم، زودتر به مقصد می رسم. صندلی ام کنار پنجره بود و مسافری که پهلویم نشسته بود، به نظر می
آمد ژاپنی باشد. وقتی با او همصحبت شدم، گفت اهل کره جنوبی است و برای گردش به اتاوا می رود. آن قدر در
حال و هوای خودم بودم که حوصله صحبت با مسافر کره ای را نداشتم. او هم زیاد مایل نبود با من حرف بزند.
مهمانداران فرانسوی خاطره بیست و هشت سال پیش را برایم زنده کردند، زمانی که با سیما برای گذراندن ماه
عسل به پاریس می رفتیم و یکی از آنها از ما خوشش آمده بود. خلاصه بعد از کنترل و دستورات الزم جهت استفاده
از درهای خروجی در هنگام حوادث پیش بینی نشده و نیز طرز گذاشتن ماسک اکسیژن در زمانی که هوای داخل
هواپیما به طور ناگهانی تغییر پیدا کند، هواپیما سر ساعت هشت از روی باند بلند شد در حالی که در من خود پرواز
دیگری داشت. من یک بار آسمان لندن را به هنگام ورود دیده بودم. آن زمان با کسی بودم که با همه وجودم
دوستش می داشتم و خیال می کردم خوشبخت ترین مرد دنیا هستم ولی این بار با دلی پر کینه از او به آسمان لندن
می نگریستم. کم کم از آسمان لندن دور شدیم. وقتی هواپیما در مسیر عادی خود قرار گرفت، خلبان اجازه داد که
کمربندهایمان را باز کنیم و اعالم کرد مدت پرواز 13 ساعت است و هواپیما تا ارتباع 35 هزار پا اوج می گیرد.
صبحانه توسط مهمانداران زن فرانسوی که گویی لبخندشان دائمی بود سرو شد. بعد از صرف صبحانه ، همسفر کره
ای رو به من کرد و پرسید: گفتین اهل ایرون هستین؟
گفتم: بله، ولی حدود بیست و هشت ساله که از کشورم دور هستم.
هنگامی که یکی از مهمانداران روزنامه و مجله مورد عاله مسافرین را در اختیارشان می گذاشت، مرد کره ای که
تشنه خبر بود، صحبتش را با من قطع کرد. روزنامه ای گرفت و به خواندن پرداخت. من هم یکی از مجلات ورزشی....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662