eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
با پوزخندی گفت: اینجا بهشت نیست که من فرشته اش باشم؛ اینجا هر کس می خواد رسوا نشه باید همرنگی جماعت رو اختیار کنه. التبه، دکترم خیلی تأکید کرده مشروب نخورم؛ ولی، بعضی وقتا اختیار از دستم می ره. پرسیدم: مدتی که ایرون بودی، از مادرم و برادرم و خواهرام خبری نگرفتی؟ گفت: نه اگرم اونا رو می دیدم وجدانم راضی نمی شد با اونا روبرو بشم. آخه با چه روحیه ای؟ چه جوابی داشتم بدم نمی تونستم به اونا بگم پسرتون رو به زندون انداختم و برگشتم. نمی دانم چرا آن روز اشتهایم زیاد شده بود؛ هر چه می خوردم سی نمی شدم. سیما، آن طور که باید، میل به غذا نداشت و بیشتر با سیگار و مشروب سرگرم بود. بعد از صرف ناهار به قسمت نشیمن سالن رفتیم. سیما پا روی پا انداخت و در حالی که لبخند تلخ روی لبانش نقش بسته بود گفت: تو این بیست سال که تو رو ندیدم خیلی قیافه و چهره ات تغییر کرده، اما به محض این که دیدمت شناختم. ماشاءالله سرپا و سرحال موندی و هنوز خوش تیپ هستی. دلم می خواد از زندون برام تعریف کنی. گفتم: زندگی تو زندون تنوع نداره که خاطرات داشته باشه همه روزا و شباش از اول تا آخر، یکنواخت و خسته کننده بود. وقتی سیما متوجه شد مایل نیستم درباره زندان حرف بزنم، اصرار نکرد. بعد از چند لحظه سکوت گفتم: باالخره گذشته ها، تلخ یا شیرین، روشن یا تاریک، خوب یا بد و زشت و یا زیبا هر چه بوده؛ گذشته؛ کوشش ما، قضا و قدر و حتی اراده خداوند نمی تونه در اون اعمال نفوذ کنه و کوچکترین تغییری بوجود بیاره. تلاش و تقالها همیشه به خاطر آینده ست البته آینده ای که مطابق آرزوی ما باشه. ادامه دادم: این گله ها و کینه ها و بگو مگوها فایده ای نداره؛ من به خاطر بهادر اومدم اگه آدم بی خیالی شده، اگه اون قدر غرب زده شده که معنی پدر و فرزند رو نمی دونه و اگه مثل تو مشروب خور و سیگار کش حرفه ای شده بگو تا قبل از این که او رو ببینم و دردی به دردام اضافه شه؛ برگردم ایرون. سیما گفت: بهادر اهل مشروب و سیگار نیست. منم همیشه مشروب نمی خورم، چون بودجه این کار رو نداریم؛ فقط گاهی، شاید هفته ای یه بار لبی تر می کنیم. این رو هم بدون که من اگه همسر خوبی برای تو نشدم، هر چه از دستم براومد برای بهادر انجام دادم پسر بسیار خوبیه. گفتم: هنوز نمی دونم کجاست و چه کار می کنه. گفت: الان تعطیلات تابستونی رو می گذرونه فقط روزی چهار پنج ساعت، تو یه شرکت کار می کنه. همان طور که گفتم، تو برای او بیگانه نیستی؛ مرتب از تو و از شیراز براش تعریف کردم. یقین دارم اگه بشنوه به خاطر او به اتاوا اومدی خیلی خوشحال می شه. گفتم: من به اندازه کافی پول دارم؛ می تونم مشکل مالی او رو حل کنم تا احتیاج به کار نداشته باشه و فقط به تحصیل بپردازه؛ البته؛ اگه به قول تو؛ پسر خوبی باشه. ساعت رستوران، دو بعد از ظهر را نشان می داد. حدود پنج ساعت، گفت و گوی من و سیما طول کشیده بود. سیما باید می رفت. گفت: تو مرخصی هستم و به دخترم سوزان گفتم خیلی زود بر می گردم. دلم میخواست تو هم از زندون و این که چطور بیست سال رو پشت سر گذاشتی، برام می گفتی. گفتم: اگه درباره ماجراهای زندون بریکستون و جزیره ای که ده سال اونجا تبعید بودم برات بگم وجدانت بیشتر عذاب می ده. فقط خواهش می کنم بهادر رو نزد من بیار که دیگه دلم داره پاره می شه... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌