eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
راننده گفت: اطلاعت می شه. خداحافظی کردم و با خوشحالی گوشی را گذاشتم. خستگی راه، بی خوابی شب گذشته و تغییر زمان باعث شد خیلی زود خوابم ببرد. اگر بار دیگر تلفن زنگ نزده بود، شاید تا هفت شب بیدار نمی شدم. راننده تهرانی خود را شیک کرده بود. به محض این که مرا دید، خیلی مودبانه دستش را روی سینه اش گذاشت و سالم کرد. سپس گفت: طبق فرمایش خدمت رسیدم. دست روی شانه اش زدم و گفتم: کار بسیار خوبی کردی. به اتفاق از هتل خارج شدیم. اتومبیل را به فاصله کمی از هتل پارک کرده بود. سوار شدیم. منتظر ماند تا مقصدم را مشخص کنم. گفتم: دلم می خواد اول خودتون رو معرفی کنین. گفت: نوکر شا، حسین شمرونی. در اختیار شما هستم. گفتم: حسین آقا، بیست و هشت سال پیش که ایرون بودم تو، منطقه یوسف آباد خونه داشتم، اول باید آنجا را پیدا کنیم. حسین اتومبیل را روشن کرد و دور زد. سپس گفت: آدرس اونجا رو اگه لطف کنین که من بفهم ار کدوم طرف برم، خیلی ممنون می شم. گفتم: اصلا یادم نیست. اون وقتا خیابونا و کوچه های اون منطقه نامگذاری نشده بود و هیچ کدوم از خونه ها پلاک نداشت. حسین در حالی که خنده اش گرفته بود و از طرفی نمی خواست من ناراحت شوم، گفت: ببخشین، خیلی معذرت می خوام، منطقه یوسف آیاد دریایی از خیابون و کوچه و خونه و آپارتمونه، چطوری می شه خونه شما رو پیدا کرد؟ گفتم: نمی دونم. حسین چند لحظه فکر کرد و گفت: اولاکه اصال ناراحت نباشین، اون قدر سالار هستین که اگه قرار باشه یک یک خونه ها رو در بزنم، اونجا رو پیدا می کنم؛ فقط کافیه شکل و شباهت خونه رو تو خاطر داشته باشین. چند لحظه فکر کردم. سپس گفتم: تا حدودی می تونم حدس بزنم. کسی که خونه رو به او اجاره داده بودم، اسمش آقای مفیدی بود. اون موقع پنجاه و پنج ساله بود. حسین پس از عبور چند خیابان به خیابانی که سربالایی تندی داشت، رسید و گفت: از اینجا منطقه یوسف آیاد شروع می شه. آنچه می دیدم با آنچه تصور می کردم و به یاد داشتم، خیلی تفاوت داشت. در آن زمان، تعداد خانه هایی مه در هر کوچه ساخته شده بود، از انگشتان دست تجاوز نمی کرد. حسین حق داشت؛ پیدا کردن خانه ای که حتی حدود آن را فراموش کرده بودم، خیلی مشکل بود. حسین گفت: از کجا معلوم بعد از این همه سال، خونه شما همون خونه باشه که بوده؛ شاید به صورت آپارتمان درومده باشه. گفتم: سند به نام منهً مگه می شه خونه منو خراب کرده باشن!. با این که هر دو ناامید بودیم، از این خیابان به آن خیابان می رفتیم و هیچ اثری از خانه ای که در ذهن داشتیم، نمی یافتم. هوا کم کم رو به تاریکی می رفت. به هتل برگشتیم و قرار گذاشتیم فردا ساعت نه جست و جو را ادامه دهیم.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌