eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
غروب به شیراز رسیدم. به سمت خیابان زند و از آنجا به محله خودمان رفتم. خیابان ها و ساختمان های جدید گیجم کرده بود. مجبور شدم برای پیدا کردن محله ای که سال ها در آن زندگی کرده بودم، از این و آن کمک بگیرم. هر چه گشتم، خانه مان را پیدا نکردم. یک مرتبه به فکرم رسید که به خانه بهرام بروم. با توجه به این که کم کم هوا رو به تاریکی بگذرانم. به یکی از هتل های خیابان زند رفتم با ارائه پاسپورت و تکمیل فرم پذیرش، اتاق رزرو کردم. سپس از مسئول هتل نقشه شهر شیراز را خواستم. تعجب کرد و با همان لهجه شیرازی که برایم از هر موسیقی دلنوازتر بود، گفت: مگه شما شیرازی نیستین؟ چطور نقشه شیرازو می خواین؟ یکی از کارکنان هتل را به فروشگاهی که این قبیل نقشه ها را داشت، فرستاد. در این فاصله گفتم: مادر و برادر و خواهرام و همه فامیلام شیراز هستن ولی فکر می کنم جایی رو بلد نیستیم، چون تو این مدت با اوتا تماس نداشتمو مسئول هتل با تعجب پرسید: یعنی سی ساله از کس و کارتون خبر ندارین. گفتم: بله. مسئول هتل گفت: شیراز با سی سال پیش خیلی فرق کرده. می شه گفت ده برابر شده و بیش از صد خیابان جدید اضافه شده. در همان لحظه، کسی که به دنبال نقشه رفته بود برگشت؛نقشه را به من داد. تشکر کردم. وسایلم را به اتاقم بردند. من از هتل بیرون آمدم و به راه افتادم. از اتومبیلم که روبروی هتل پارک کرده بودم، دور شدم. چندین بار خیابان زند را بالا و پایین رفتم. چهره برخی از کاسب ها که آن زمان جوان بودند، به نظرم آشنا می آمد. در بین جمعیت در حال رفت و آمد، دنبال چهره های آشناتر می گشتم. رستورانی که اولین بار با سیما در آن شام خورده بودیم، با تغییراتی جزئی پابرجا مانده بود. به یاد آن شب، آنجا شام خوردم، سپس، از خیابان داریوش به چهار راه مشیر رفتم، دوباره برگشتم. با حالی مات زده آدم ها را نگاه می کردم. ساعت 9 به هتل برگشتم نگاهی به نقشه انداختم، نام اکثر خیابان ها و کوچه ها تغییر کرده بود. احداث خیابان ها و میدان های متعدد مرا گیج کرده بود؛ آرام و قرار نداشتم. با این که در شهر خودم بودم و مادر و برادر و خواهرانم در آنجا بودند، واقعا بیگانه بودم. دوباره به خیابان برگشتم، اتومبیل را از پارکینگ بیرون آوردم و با نشانه هایی که در ذهن داشتم به طرف محله مان رفتم. مدتی گشتم اما خانه ای را که در آن، متولد و بزرگ شده بودم، پیدا نکردم. به خیابان که خانه بهرام در آن بود، رفتم؛ بوی مادرم ترگل و آویشن به مشامم می رسید. حس می کردم به آنها نزدیک هستم ولی نمی توانستم پیدایشان کنم. به خیابانی که خانه دایی نصرالله آنجا بود رفتم؛ سر هر کوچه، نام شهیدی روی تابلو نوشته شده بود. با حالتی درمانده به هتل برگشتم. با این که خیلی خسته بودم، به سختی خواب به چشمانم راه یافت. صبح زود از خواب بیدار شدم. با توجه به روشنایی روز، مسلط تر از شب گذشته، خانه قدیمی پدر بهرام را پیدا کردم. کسی که خانه را خریده بود بهرام را می شناخت؛ از نشانی خانه او اطالعاتی نداشت، ولی، محل کار او را می دانست. چند لحظه فکر کرد و گفت: میدون اطلسی رو بلدی؟ گفتم: با این که بچه شیراز هستم، چون سال ها در خارج بودم، هیچ جا رو بلد نیستم. گفت: منتظر بمانم تا کارت دفتر او را برایم بیاورد؛ سپس، مرا تنها گذاشت؛ بعد از چند دقیقه برگشت و کارتی به من داد که نشانی دقیق و شماره تلفن بهرام روی آن نوشته بود: خیابان اطلسی، شماره 77 ،شرکت خانه سازی بهرام.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌