eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
بشر موجود عجیبی است؛ تا وقتی به آرزویش نرسیده، خوشبختی اش را در رسیدن به آن می داند، اما زمانی که خواسته اش دست یافت سعادت را در چیزهایی که هنوز به آن نرسیده با توانایی تصاحبش را ندارد، می پندارد. من، تا هتگاهی که با سیما بودم، دلم می خواست هر چه زودتر درسم تمام شود و به ایران برگردم؛ زمانی که در زندان بودم آروزیم آزادی و دیدن بهادر بود؛ سپس، دلم برای شیراز و خانوده ام و قوم و قبیله ام در پرواز بود و سعادت را در کنار آنها جست و جو می کردم؛ اکنون، علاوه بر همه اینها، کامیابی را در داشتن همسفر و تمتع از لذت زناشویی می دانستم که لازمه اش شور و شوق جوانی بود و من از آن برخوردار نبودم. پول و شغل و موقعیت اجتماعی و خانه و زندگی، آنطور که باید، خشنودم نمی کرد؛ مادام حسرت می خوردم چرا به جای آن دوران باطل، از همسری زنی وفادار برخوردار نشدم تا هر دو با هم زیر چتر گذشت زمان، شاهد رشد فرزندمان باشیم. من باید با کسی ازدواج می کردم که محرومیت را با جان و پست و استخوانش حس کرده باشد و غیر از ناهید کسی را سراغ نداشتم. باالخره یک روز خیلی جدی نظرم را با آویشن در میان گذاشتم و گفتم تا ناهید را نبینم و با او صحبت نکنم، نمی توانم کسی را به عنوان همسر انتخاب کمک، زیرا چهره و حالت و رفتار او در ضمیرم نقش بسته و خارج کردن آن برایم مشکل است از همه مهم تر این که به امید من نشسته و هنوز ازدواج نکرده و علاوه بر آن، در خانواده ای خوب و اصیل تربیت شده است. آویشن گفت: بله، قبول دارم؛ ناهید تو به خونواده خوب و اصیل تربیت شده واقعا تو رو دوست داشت و هنوز هم داره، در این، هیچ شکی نداریم، ولی همیشه تو رویا و رمانتیک فکر می کنه که اکثرا او رو دیوونه می دونن. مثال به همه گفته مرودت هستی و هر روز تو رو میبینه اون طور که زن بهرام می گفت، چند قاب خالی به درو دیوار اتاقش نصب کرده و ساعت ها به اونا خیره می شه. گفتم: خب همه اینا دلیل بر اینه که ناهید منو دوست داره و در خیالش با من زندگی می کنه و این دیوونگی نیست، وفای به عهد است. گفت: مسئله چیز دیگه ست یکی دو سال بعد از رفتن تو، یه مرتبه ناپدید شد؛ یه ماه همه فامیل به دنبال او گشتن هر جایی رو که سراغ داشتم رفتن و اثری از او پیدا نکردم، مادرش می خواست خودش را بکشه. سرتاسر منطقه پیچید که دختر کاظم خان رو دزدیدن. عکسش رو تو روزنامه چاپ کردن و ناگهان، در میون ناامیدی خونواده و در حالی که همه فامیل ماتم زده بودن، خودش آمد تا چند روز مرتب او را کتک می زدن باالخره هم معلوم نشد کجا بوده از اون وقت خانواده کاظم خان خجالت زده هستن دیگه کسی از او خواستگاری نکرد و پشت سرش حرفایی می زنن قرب و منزلت سابق رو نداره تو خانه، تقریبا زندونیه و اصلا اجازه نداره که تنها از خانه بیرون بیاید. با حالتی متعجب پرسیدم: آخه کجا رفته بود؟ آویشن که با تاسف سر تکان می داد. گفت: هنوز هم معلوم نشده، داداش. به خاطر همین مادر مخالفه تو با او ازدواج کنی، وگرنه اگه یادت باشه خیلی دوست می داشت که ناهید عروسش بشه. از آن به بعد، بیشتر مشتاق شدم ناهید را ببینم، از آویشن خواهش کردم هر طور شده، شماره تلفن خانه شان را برای من پیدا کند. با این که مخالف بود با او تماس بگیرم، چند روز بعد شماره تلفن را از بهرام گرفت و در اختیارم گذاشت. حالا با وضعیتی که برای ناهید پیش آمده بود و به قول آویشن زندانی خانواده اش شده بود، مصلحت بر این... ادامه دارد.‌‌‌.‌.‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌