eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
بود که به طور مستقیم تماس نگیرم. بعد از تبادل نظر با آویشن، قرار شد اول او زنگ بزند؛ و اگر صلاح دانست، من با ناهید صحبت کنم. در لحظاتی که آویشن شماره را می گرفت. شور و شوقی غریب به من دست داده بود. پس از برقرار شدن تماس اشاره کرد گوشی داخل مطب را بردارم. پیرزنی با صدای ضعیف پست خط بود، آویشن بعد از سلام و معرفی خودش، گفت: تلفن کردم حالت رو بپرسم. ناهید با لحنی شگفت زده گفت: خیلی عجیبه که بعد از سال ها، به فکرت رسیده حال منو بپرسی؛ بگو چی شده؟ آویشن گفت: خسرو برگشته؛ می خوای با او صحبت کنی؟ ناهید گفت: مگه خسرو کجا رفته بود که برگشته؟ همین جا تو مردشت بود هست؛ من هر روز می بینمش. بی اختیار گفتم: الو، سلام 1من خسرو هستم. با این ارتباط قطع نشده بود، صدایی به گوش نمی رسید آویشن صحبتش را ادامه داد: ناهید! ناهید صدایی جز صدای نفس او شنیده نمی شد. سرانجام بعد از حدود یکی دو دقیقه، گوشی را گذاشت. خیلی ترسیده بودم. آویشن برای اثبات ادعایش که گفته ناهید آدمی طبیعی نیست، با حالتی حق به جانب گفت: من که گفته بودم او آدم عادی نیست، دیوونه شده. آن شب حال بدی داشتم، شب بعد به بهانه ای به خانه بهرام رفتم. آنچه درباره ناهید شنیده بودم و موضوع تلفن شب گذشته را برای بهرام و همسرش تعریف کردم . همسر بهرام هم گفته های آویشن را تایید کرد و گفت: ناهید حق دارد دیوونه بشه؛ سر زبونا افتاد، نگاه های پرمعنی مردم و گم شدن او که هنوز معلوم نشده کجا رفته بوده، بدون تاثیر نبوده. گفتم: با این اوصاف خیلی دلم می خواد از نزدیک ببینمش و در صورت امکان با او صحبت کنم. همسر بهرام که مرا چنان مشتاق دید با موافقت بهرام که دوست داشت خوشحالم کند قول داد هر طور شده ناهید را به شیراز بیاورد و با من روبرو کند. دو روز بعد، تقریبا زمان کارم در بیمارستان تمام شده بود و کم کم آماده رفتن می شدم که ناگهان نام من از بلند گوی بیمارستان پخش شد و اعلام کردند تلفنی با خارج از بیمارستان صحبت کنم. همسر بهرام بود؛ گفت: ناهید در خانه آنهاست و منتظر من است، در عین حال که خوشحال شدم، موجی از دلهره به سراغم آمد؛ اضطرابم به حدی رسید که بلافاصله آویشن را که آماده شده بود به اتفاق بیمارستان را ترک کنیم، در جریان گذاشتم و از او خواستم که در یان دیدار مرا همراهی کند. گفت: اگه موضوع ملاقات تو با ناهید فاش شه، خدا به خیر بگذرونه. بی ربط نمی گفت؛ هنوز تعصبات قومی و قبیله ای بر ایل و طایفه ما حاکم بود و هنوز قضایا را به رای خودشان تعبیر و تفسیر می کردند. آن روز با ترس و دلهره، به اتفاق آویشن عازم خانه بهرام شدیم؛ یک آن شور و حال جوانی به سراغم آمد. وقتی اتومبیل بهرام را روبروی خانه اش دیدم، تا حدودی خیالم راحت شد و کمی آرامش خاطر پیدا کردم. به محض اشاره به دکمه آیفون، همسر بهرام گوشی را برداشت. بلافاصله در باز شد و بهرام به استقبالم آمد. از رنگ پریده من بی درنگ پی به آشفتگی درونم برد. قبل از این که با ناهید روبرو شوم، مدتی در محوطه حیاط قدم زدم؛ سپس، به اتفاق پذیرایی رفتم. ناهید در آنجا نشسته بودم؛ به او سلام کردم؛ برخلاف انتظار، با چهره ای باز و لبی خندان، چند قدم به.. ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌