eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
از سینه به پایین مثل لک لک بود با جست و خیزهای مضحک رقص خود را به معرض نمایش گذاشته بود از حرکات او خنده ام گرفت.سیما از فرصت استفاده کرد و گفت:دوست داری بریم از نزدیک تماشا کنیم. گفتم:نه همینجا هم دارم از حرکات اونا خجالت میکشم. ناگهان چند پسر پروو که پدرهایشان از بازاریهای خر پول بودند بدون اینکه الفبای معاشرت را بدانند عیر و تیز کنان مانند قاطر چموش خودشان را وسط انداختند.نوازنده های ارسکتر برای اینکه روی آنها کم شود یک مرتبه موزیک تند را قطع کردند بجای آن آهنگی مالیم نواختند.مهمانان دو به دو دست در کمر شروع به رقصیدن کردند.از نگاه سیما متوجه شدم بدش نمی آید ما بهم به جمع آنها برویم ولی هرگز جرات نمیکرد خواسته اش را بر زبان آورد. در قسمت دیگر که به آن بار میگفتند شیشه های مشروب مرتب پر و خالی میشد و فریاد نوش نوش بگوش میرسید.قدری دورتر دختری ترشیده با حرکاتی دلفریب چشمان شیطنت آمیز خود را با حالتی مخصوص دور حدقه میگرداند و با تبسمهای وسوسه انگیزش سعی داشت نظر مرد میانسال که ظاهرا کمی عقب مانده ذهنی بود جلب کند. بعضی مردها تحت تاثیر الکل کم کم از خود بیخود شده بودند و زنهایشان با الفاظ اغفال کننده از آنها قول میگرفتند فالن چیز را برایشان بخرند. برخی زنها که ظاهرا بیوه بودند نهایت زیرکی را بخرج میدادند که مردها را فریب دهند و آنها را از چنگ همسرانشان بقاپند. هنگامه غریبی برپا بود.با اینکه چندین بار به مهمانی قوامی ها رفته بودم ولی چنین مجلسی را برای اولین بار بود تجربه میکردم.در حالیکه ساکت نشسته بودم و به آنهایی که ناشیانه ادای غربیها را در می آوردند پوزخند میزدم دو پسر و یک دختر تلو تلو خوران بما نزدیک شدند و از من و سیما خواهش کردند به آنها بپیوندیم.با خوشرویی معذرت خواستیم ولی آنها ول کن نبودند.یکی از پسرها دستش را بسوی سیما دراز کرد چیزی نمانده بود او را زیر مشت و لگد بگیرم.سیما مرا به آرامش دعوت کرد سرهنگ با زبان خوش از آنها خواهش کرد راحتمان بگذارند. سیما آهسته گفت:پسر آجودان شاهه. چنان ناراحت و عصبانی بودم که با صدای بلند گفتم:پسر هر خریه ب یاندازه بی ادبه. از آن ساعت به بعد آنجا برایم مثل جهنم بود.اگر بخاطر سرهنگ و رعایت ادب نبود مجلس را ترک میکردم. ساعت از 10 گذشته بود که ارکستر دست از نواختن کشید و همه را به سالنی دیگر که مخصوص صرف شام بود فراخواندند. مهمانان ابتدا با نظم و ترتیب وارد سالن شدند.علاوه بر غذاهای مختلف چهار بره بریان که به حالت ایستاده داخل سینی بزرگی روی میز گذاشته بودند توجه همه را جلب میکرد.با تعارف پدر داماد اکثرا مثل گرگ گرسنه به بره ها حمله بردند و در یک آن غیر از اسکلت چیزی بجا نذاشتند.یکی از مدعوین که قدش کوتاه بود و میخواست از دیگران عقب نماند بس که هول بود کراواتش تا نیمه داخل سوپ فرو رفت و موجب خنده حضار شد که دعوای زنش با او تماشایی بود.حرص و ولع آدمهایی که بنظر می آمد باید چشم و دل سیر باشند جای شگفتی داشت.من و سیما و حتی سرهنگ و خانمش هرگز دستمان به بره ها نرسید گرچه سیاوش و سایر دوستانش از لحاظ شیطنت و داد و فریاد دست کمی از دیگران نداشتند.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌