#باغ_مارشال_91
هر وقت فرصتی پیدا می کرد، روی صندلی خالی کنار ما می نشست و زا این که برای گذرندان ماه عسل کشور او را
انتخاب کرده بودیم ابراز خوشحالی می کرد. ساعت حدود دو بعدازظهر بود که هواپیمای ما، در میان نم نم باران، در
فرودگاه »شارل دوگل« به زمین نشست. طبق برنامه ای که آقای قاجار برایمان تنظیم کرده بود، باید به سفارت ایران
در پاریس، واقع در خیابان دیانا می رفتیم.
با سه وسیله نقلیه عمومی می توانستیم خودمان را به سفارت برسانیم: اتوبوس، مترو و تاکسی های فرودگاه. برای ما
که ناآشنا بودیم، تاکسی بهتر بود. برای گرفتن تاکسی، در مکانی مخصوص ایستادیم. تاکسی مقابلمان توقف کرد و
راننده با احترام، چمدان و ساک ما را داخل صندوق عقب گذاشت. سوار شدیم و آدرس را به راننده دادیم. بعد از
طی مسافتی طولانی، در حالی که نمی دانستیم کجای پاریس هستیم، به بلوار »مسنا« که با تابلو مشخص شده بود
رسیدیم. از پل ناسیونال که روی رود سن بود گذشتیم و از میدان ایتالیا و بلوار منپارناس و خیابان ویلسون، به خیابان
دیانا رسیدیم و باالخره، تاکسی روبروی سفارت توقف کرد. بعد از پرداخت کرایه داخل سفارت رفتیم و از مسئول
اطالعات سراغ آقای کوشافر را گرفتیم. تلفنی به او خبر دادند و ما را به اتقا کار او راهنمایی کردند. آقای کوشافر از
دیدن ما اظهار خوشحالی کرد و گفت هتل مونپارناس را به مدت یک هفته برایمان رزرو کرده است. با اتومبیل
سفارت ما را به هتل بردند مسئول هتل کلید اتاق 104 در طبقه سوم را به ما داد و یکی از مستخدمین ما را راهنمایی
کرد. من و سیما تا اندازه ای انگلیسی می دانستیم. البته سیما به دلیل رشته اش مسلط تر بود. پیش خدمت آنچه الزم
می دانست به انگلیسی به ما گفت. آقای کوشافر هم تلفن سفارت و آپارتمانش را به ما داد که در صورت ل*** با او
تماس بگیریم و سپس تنهایمان گذشت. چنان شوق دیدن شهر پاریس را داشتیم که اگر باران اجازه می داد، همان
لحظه هتل را ترک می کردیم. وقت را با نوشیدن چند فنجان قهوه، نشستن کنار پنجرهای که به خیابان مونپتارناس
باز می شد و تماشای اتومبیل ها و رفت آمد آدم ها، گذراندیم. برای صرف شام به رستوران هتل در طبقه دهم رفتیم.
در میان ملیت های مختلف، ژاپنی و چینی ها را از چشمان تنگشان، مصری را از لباس و آمریکائی ها را از هیکل
درشت و چهره خشنشان می توانستیم تشخیص دهیم. از بین غذاهای مختلف لیست مخصوص، فقط چند نوع را که
در رستوران های تهران سرو می شد، می شناختیم. استیک و رست بیف سفارش دادیم. نزدیک میز ما، یک خانواده
ایرانی نشسته بودند. بی اختیار برایشان دست تکان دادم. آنها هم با خوشرویی جواب دادند، انگار به دنبال ایرانی می
گشتند. خیلی زود با هم آشنا شدیم. برای تفریح و تماشا از تهران آمده بودند. مرد خانواده در جاده کرج یک
شرکت تولیدی داشت و سالی یکی دوبار به اروپا سفر می کرد.
بعد از صرف شام، مسئول اطلاعات نقشه پاریس را در اختیارمان گذاشت. باران تقریبا بند آمده بود و ما برای قدرم
زدن از هتل خارج شدیم و به کمک نقشه با تاکسی به طرف رود سن رفتیم.
رود سن مانند گردنبندی از زمرد که به گردن زنی زیبا انداخته باشند، به زیبایی های شهر پاریس می افزود. دیدن
پروژکتور های اتوبوس های شناور بر روی آب، قایق های کوچک و بزرگ و توریست هایی که دائم از اتوبوس ها
پیاده و سوار می شدند، تماشایی بود.
به ایستگاه اتوبوس رفتیم و سوار شدیم. خوشبختانه اغلب کسانی که مجبور بودند با مسافرین خارج در تماس باشند،
انگلیسی می دانستند. به یک فرانسوی که روی رکاب اتوبوس مسافران را کنترل می کرد، گفتیم مقصد معینی نداریم
و می خواهیم بعد از گردش به همین نقطه برگردیم. از تکان دادن سرش متوجه شدیم که منظور ما را خوب می
فهمد....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662