#با_تو_هرگز_117
_بهش گفتم آرایشگاهم اونم گفت که ساعت ۵ میاد دنبالم .
_ده دقیقه به پنج اومد رفتم پایین وسوار ماشین شدم
-نگام کن
_صورتمو برگردوندم طرفش ورندازش کرد وگفت:محشر شدی
_با افاده ی خاصی گفتم :خودم میدونم
_خندیدوگفت:دختریه از خود راضی
_ماشین وروشن کردو راه افتادیم لباس های اونم بهش میومدند ولی من بهش نگفتم...
_مهمونی خارج از شهر تو یه باغ برگزار میشد ساعت 5:06 رسیدیم اونجا وارد باغ شدیم ماشین وجلو عمارت باغ نگه داشت
-پیاده شو
-ماشین و پارک نمیکنی؟
-تو نگران اون نباش
_پیاده شدم ونگاهی به عمارت انداختم چراغ هاش خاموش بودند ورقص نورها خودنمایی میکردند
آهنگ لایتی هم گذاشته بودند
لبخندی زدم وگفتم:فکر کنم عروس وداماد دارن میرقصن
_دانیال خندیدوگفت ونه فکر نکنم هنوز زوده
_خواستم برم تو که دانیال نذاشت:بذار اول من برم تو ببینم اوضاع چطوره بعد بیام باهم بریم
-قبول کردم
بعد ازچند دقیقه برگشت وگفت بریم وارد سالن اصلی که شدم ماتم برد همه ی خانواده و دوستام اونجا بودند ویک صدا تولدمو بهم تبریک گفتن
_شوکه شدم وبرگشتم ودانیال رو نگاه کردم که فاتحانه کنارم وایستاده بود
وبهم لبخند میزد باورم نمیشد چه بیصدا ویواشکی این جشن وترتیب داده بود وچه خوب بدون اطلاع من با همه هماهنگ شده بود خودشم از کار خودش راضی بود اینو از چشمهاش میشد خوند همه دورم کردند ومنو کشیدند وسط بزن وبرقصی کردند که نگو
_بعد از یه مدت دانیال رفت وبا یه کیک بزرگ برگشت .یه کیک خامه ای بزرگ بود بایه قلب بزرگ روش که توش نوشته بود
عشقم سوگند جان تولدت مبارک
_کیک وفوت کردم وبعد از اون همه یک صدا ازم خواستند که پاشم با دانیال برقصم از من انکار واز اونا اصرار تا اینکه بالاخره کوتاه اومدم وبلند شدم وبرای اولین بار باهاش رقصیدم البته رومینا ودانیال از قبل برای این موضوع خوب نقشه کشیده بودند _اونا حتی آهنگ مناسبی انتخاب کرده بودند
دانیال رقص رو خوب بلد بود با نت هماهنگ هماهنگ...
_رقصمون عالی از آب دراومد بعد از رقص ما بقیه هم اومدند وسط و بساط رقص رو دوباره به پا کردند
_بعد از رقص نوبت رسید به بریدن کیک وبالاخره نوبت کادوها شد هر کس چیزی برام خریده یکی عروسک یکی گردنبند یکی ست کیف وکفش مارکدارو.... .
&انصافا کادو گرفتن لذت زیادی داشت .آخر از همه نوبت رسید به کادوی دانیال که یک گوشه ایستاده بود وآروم وبیصدا هیجان
وخوشحالی منو تماشا میکرد و ازش لذت میبرد
رومینا:خوب الان دیگه وقتشه بریم سراغ کادوی دانیال خان
دانیال لبخندی زد وگفت:خوب کادوی من همین برگزاری جشن بود دیگه
رومینا:د نه د این قبول نیست این جشن وظیفه تون بود کادوی اصلی لطفا...
_دانیال خندید اومد جلو ویه جعبه ی کوچیک گرفت جلوم :تقدیم با عشق
نگاش کردم حس قدرشناسی رو تو چشمهام و کلامم جمع کردم:ممنون
واسه همه چی ..
-تشکر لازم نیست خوشحالی تو برام کافیه
رومینا:اوه ه ه ...دراماتیکش نکونین زود باش کادو رو باز کن مردم مردن از کنجکاوی
آروم روبان جعبه رو باز کردم ونگاش کردم
باورم نمیشد سوییچ یه ماشین توش بود خشکم زد باناباوری دانیالو نگاش کردم
دانیال همون طور که لبخند میزد گفت:میخوای خودشو ببینی
_بقیه هنوز نمیدونستند تو جعبه چیه؟رومینا اومد جلو وجعبه رو از دستم قاپید
-.....oh my god
-اینو نگاه سوییچو بلند کرد و نشون همه داد....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662