eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه به اینا باشه که همه اش دوست دارن با دوستای خودشون یا خانواده ی خودشون بریم سفر واللا.... من:اهانم الان گرفتم مطلب چیه؟راست میگی خیلی خوب (واقعا ته دلم از اینکه با بچه ها هستم خیلی خوشحالم تنها دلیل ناراحتیم ستاره بود که البته خوشبختانه اونم فعلا هیچ عکس العملی نشون نمیداد و خوشحال به نظر میرسید) ستاره:آره منم خوشحالم دلم خیلی واسه با شما بودن تنگ شده بود .. تو دلم گفتم:ای جان ...بیچاره ستاره تو غربت چی میکشی با تنهایی دانیال:خانم ها اگه صحبت تموم شد راه بیفتیم تا وقت ناهار برسیم سوار ماشین شدیم وراه افتادیم سرم تکیه دادم به پشتی وکم کم چشام بسته شد چشامو باز کردم ونگاهی به دورو بر انداختم چه عجب خانم بیدار شدن نمیگی من حوصله ام سر رفت یه کم از دخترعمه هات ودختر عموت یاد بگیری خوبه تو هم انگار چقدر خوابیدم که ۲ ساعت بیشتر نیست -طلبکارم شدیم میخوای بازم بگییر بخواب _کی میرسیم؟ _کم مونده الکی گفتم:پس من میخوابم رسیدیم بیدارم کن -لازم نکرده بخوابی صدای ضبط رو بلند میکنم ها... -باشه بابا نخوابیدم مردم آزار... لبخندی زد و چیزی نگفت آروم جاده ها رو پشت سر میذاشتیم ومن از مناظر لذت میبردیم واقعا خدا چه نقاش ماهریه -خیلی خوشحالی؟ برگشتم سمتش:چطور؟ _هیچی همینجوری پرسیدم -آره خوشحالم ولی نه خیلی باتعجب پرسید:چرا؟ _اونش دیگه به خودم مربوط یه رازه... نگاهی بهم انداخت وگفت:ولی من خیلی خوشحالم _چرا؟ خوب معلومه چون این اولین سفر من و توست بعد ازدواجمون واین اولین بار که من مجردی نمیرم شمال -ولی مجردی که کیفش بیشتر _نه اشتباه میکنی کیف سفر به اینکه که کنار آدمهایی باشی که دوستشون داری الان تو این سفرم من کنار کسی ام که بیشتر از هر کس و هر چیزی تو دنیا دوستش دارم زیر چشمی نگاش کردم راست میگفت خوشحالی از چشاش میبارید _سرمو برگردوندم و بازم خودمو با نگاه کردن به مناظر بیرون گرم کردم _دیگه تا رسیدن به ویلا هیچ حرف خاصی نزدیم بار اول بود که ویلا رو میدیدم البته تو عکس ها دیده بودم ولی از نزدیک چیز دیگه ای بود _انصافا خیلی قشنگ بود حیاط جلویی بزرگی داشت طوری که هر چهارتا ماشین به راحتی توش پارک شدند بنای اصلی یه ساختمون سفید بود با پنجره های بزرگ طبقه ی اول پذیرایی واشپزخونه ویه سرویس بهداشتی بود با یه اتاق بازی که توش میز بیلیارد واستریو گذاشته بودند طبقه دوم هم اتاق ها بودند که ۶تا اتاق بزرگ با سرویس وحموم های مجزا پنجره ی پذیرایی تمام قد بود که به سمت دریا باز میشد که منظره ی فوق العاده ای داشت البته پنجره ی اتاق های ما وستاره اینا هم به دریا باز میشد تا ما خودمونو جابه جا کنیم تو اتاقهامون دانیال رفت که برامون ناهار بگیره همه مون گرسنه بودیم ناهار کباب کوبیده گرفته با مخلفات که انصافا خیلی چسبیدبعد از ناهار هر کسی رفت سی خودش بعضی هامون رفتیم حموم و بعضی هام رفتند که استراحت کنند دانیال خسته بود برای همین ولوو شد رو تخت منم رفتم حموم اومدم بیرون دانیال هنوز خواب بود شیطنتم گل کرد رفتم نشستم لب تخت وبا تمام توان تکونش دادم -دانیال دانیال دانیال دانیال.... بیچاره از خواب پرید با حالت نگرانی نگام کرد:چیزی شده؟اتفاقی افتاده؟ لبخند ملیحی زدم وگفتم:نه فقط بیدارت کردم که بپرسم کی بیدارت کنم؟ _باحیرت نگام میکرد بیچاره هنگ کرده بود باشیطنت نگاش کردم:چیزی شده؟ _دختر دیوونه ای دیوونه.... _برو بابا دیوونه خودتی منو باش که میخواستم خوبی کنم -خوبی کنی؟این شکلی؟من که سکته ناقص رو زدم فکر کردم اتفاقی افتاده که اینجوری بیدارم میکنی. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌