eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_اینو گفت ودر ماشینو بست ماشین رو روشن کردم راه افتادیم باز فراز اینا دنبال ما راه افتادن .رفتم سمت شهر ودنبال یه فست فود گشتم جلوش پارک کردم وپیاده شدیم فراز اینام پارک کردن وپیاده شدند -سوگند اینا ول کن نیستن حالا چکار کنیم اگه تا دم در ویلا بیان دنبالمون چی؟ _صبر کن یه کاریش میکنیم نگران نباش داخل شدیم و سر یه میز نشستیم اونام سر یه میزی نشستند که به میز ما دید کامل داشت غذا روکه سفارش دادیم بلند شدم رفتم سمت دستشویی تا دستامو بشورم فکرم مشغول فراز اینا بود میخواستم یه راهی پیاده کنم که بپیچونیمشون که برگشتنی پیداش کردم -ستاره فهمیدم چه جوری قالشون بذاریم؟ -چه جوری؟ _برای ستاره راه حلمو توضیح دادم به نظرش خوب بودقرار شد همون کاری رو که من میگم انجام بدیم. _بلند شدم که کیف خودمو با کیف ستاره ببرم بذارم ماشین ستاره نشست قبل از رفتن سمت ماشین رفتم با مدیریت رستوران صحبت کردم اول پول غذامون رو حساب کردم یه چیزیم روش بعدم براش توضیح دادم که فراز اینا افتادن دنبالمون برای همین ازش خواستم که اجازه بده ما از در پشتی که مخصوص کارکنان بود بریم بیرون این در از داخل اتاق کارکنان عبور میکرد که اونم تو راهرویی بود که سرویس بهداشتی اونجا بود _انصافا مدیر رستوران هم برادری کردو اجازه داد بهش گفتم که من کیفمو رو میز جا میذارم که اگه زحمتی نباشه کمی بعد از رفتن ما برش دارن و برام نگهش دارن که باز اونم قبول کرد رفتم سمت ماشین محتویات کیفمو داخل کیف ستاره خالی کردم و باکیف خالی برگشتم ستاره:چی شد؟ -حله نگران نباش غذا رو آوردن باخیال راحت نشستیم و غذامونو نوش جان کردیم بعد هم طبق قرار بلند شدیم ورفتیم سمت دستشویی که مثلا دستهامونو بشوریم چون کیفم رو میز بود پسرها خیالشون راحت شد که برای برداشتن کیف و پرداخت صورت حساب برمیگردیم واز در پشتی رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم وگازشو گرفتیم ودور شدیم ستاره:وای که چقدر قیافشون موقع فهمیدن موضوع دیدنی میشه _حیف که نیستیم ببینیم -فکر کن الان نشستن منتظرن که برگردیم _اونقدر بشینن که علف زیر پاشون سبزشه _اره بمونن تو کف زرنگی ما _هردو خندیدیم وقتشه که بریم سمت ویلا ستاره:بنظرت وحید و دانیال الان وقتی مارو ببینن چکار میکنن -وحید و نمیدونم ولی دانیال یکی میخوابونه زیرگوشم ستاره باتعجب:واقعا؟ از تعجبش خندم گرفت:نه بابا غلط میکنه همچین کاری کنه فوقش یه کم بالا پایین میپرن _ولی من نگرانم _نگران نباش من همه چی رو گردن میگیرم میگم من اغفالت کردم بریم _در ضمن هر اتفاقی هم بیفته به ارزش خوشی امروز رو داره مگه؟ _آره به من یکی که خیلی خوش گذشت خیلی وقت بود که مثل امروز از ته دل خوشحال نشده بودم _منم همینطور.. _وارد ویلا شدیم ماشینو پارک کردیم پونه وهستی از خونه اومدند بیرون پیاده شدیم هستی :دیوونه ها شما کجا رفتین؟ من: اول سلام بعدا کلام یادت ندادن _حرف نزن بابا شما خیلی بیفکرین خیلی ...اصلا یه کم به ما فکرنکردین نمیگین نگران میشیم من:واسه چی نگران شین ما که براتون یادداشت گذاشتیم پونه:یادداشتتون به درد خودتون میخوره.نه گفتین کجا میرین چه جوری میرین گوشیهاتونم تو خونه جا گذاشتین دلمون هزار راه رفت ستاره:چرامگه ما بچه ایم _اتفاق که فقط برا بچه نمیفته هستی:اصلا ما هیچی ما روآدم حساب نکردین این شوهراهای بیچارتون چی؟بیچاره ها از صبح آروم وقرار نداشتن عین مرغ پرکنده شدند نمیگین گناه دارن..... ادامه دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌