eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_نه اصلا گفتم که چیز خاصی نبود فقط باز این پسره دیوونه شده بود همین -چی میگفت؟ لبخند تلخی زدم وگفتم:چی میخواستی بگه میگفت حتما با یکی قرار داشتین که خودتون تنها رفتین ستاره باتعجب گفت:چی؟ _هیچی بابا طرف تحول زده فکر میکنه من عاشق یکی دیگه شدم دیروزم با اون قرار داشتم پوزخندی زدوگفت:پسره ی احمق پیش خودش چی فکر کرده؟ _واالله خودشم نمیدونه چی به چیه. فکرنکرده حرف میزنه .یه وقتهایی خون به مفزش نمیرسه هر چی از دهنش در میاد میگه _تو چرا اونجوری داد میزدی؟ -میخواستی چکار کنم اشکار داشت بهم تهمت میزد میخواستی وایستم تو روش و بگم هر چی شما میگین درسته؟ _نه ولی نباید اونکارو میکردی البته خداییش اگه منم بودم همین کارو میکردم _جوابی ندادم -کاش دیروز نرفته بودیم دیشب که شما رو دیدم پشیمون شدم با دستم زدم رو بازوشو گفت:بابا بیخیال خدایی ارزششو داشت خیلی به من چسبید تو چی؟ -خوب به منم چسبید ولی شما دوتا که... -گفت بیخیال راستی وحید چی گفت؟ هیچی بابا اونم یکم بالا پایین پرید ولی من کوتاه نیومد راستش چون با تو بودم زیاد جر و بحث نکرد میدونی که آقامون بدجور به شما اعتماد دارن -ما اینیم دیگه.راستی عصر که میریم بیرون میخوام پشنهاد بدم ما خانم ها با یه ماشین بریم آقایونم با ماشین بیان چطوره؟ _یعنی فقط دوتا ماشین ببریم _آره دیگه میخوام چکار چهارتا ماشینو وقتی تو دوتا جا میشیم -فکر نکنم قبول کنن _باید قبول کنن مگه دست خودشون .پاشو بریم پیش هستی وپونه با اونام هماهنگ شیم بعد من به دانیال میگم _هستی تو اتاق خودشون بود وپونه تو اتاق خودشون رفتیم صداشون کردیم وجمع شدیم تو اتاق ستاره اینا ونشستیم کمی صحبت کردیم بعد از تقریبا یک ساعت وحید از پایین صدا زد: _خانم ها کم کم حاضر شین _هر کس سمت اتاق خودش رفت تا حاضر شه رفتم سمت اتاق و دانیال رفته بود وداشت موهاشو جلو اینه خشک میکردو شونه میزد رفتم لباس هامو بردارم دانیال:لطفا لباس های منم آماده کن یه شلوارکتان خاکی ویه پیرهن قهوه ای تیره براش گذاشتم کنار و بعد خودم رفتم حاضر شدم خود من هم یه شلوار به همون رنگ برداشتم و یه مانتو که کمی روشنتر از پیراهن دانیال بود برداشتم با یه شال تو همون تن رنگی.رو همون تن هم آرایش مختصری کردم تا من حاضر شم دانیال هم حاضر شده بود دانیال : حاضر شدی بریم _دستم دراز کردم جلوش:سوییچ ماشین لطفا _با تعجب سوییچ واز جیبش بیرون آورد و گفت:واسه چی میخوای؟ -قرار ما خانمها با ماشین ما بریم شما با یکی از ماشین های دیگه _چرا؟ _همین جوری عشقمون میکشه جوابی نداد سوییچ وگذاشت کف دستم ودربرام باز کرد که برم رفتیم پایین سوار و ماشین ها شدیم آقایون هم با ماشین وحید اومدند _رفتیم سمت ساحل دریا دخترها صدای ضبط رو بلند کرده بودند وداخل ماشین کنسرت گذاشته بودند البته خوشبختانه پنجره های ماشین بسته بودند تقریبا صدا بیرون نمیرفت وحید ماشین رو لب ساحل پارک کرد منم کنارش خداییش دست فرمونش عالی چنان قشنگ با ژست پارک کرد که نگو از ماشین پیاده شدیم میثم:(شوهر پونه)خداییش دست فرمون وحال کردی دست فرمون ما آقایون حرف نداره من:آقا میثم من خودم نخواستم والا من بهتر از اینا پارک میکردم _واقعا؟ با ژست خاصی اینو گفت -دانیال :خانم من دست فرمونش عالیه کسی حق نداره چیزی بهش بگه... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌