#با_تو_هرگز_148
-او له له ..آقا چه طرفرداری خانمشه میکنه
پونه:اینکارو کرد که تو یاد بگیری
-معذرت من مثل بعضی ها زز نیستم
وحید:بابا بیخیال از طبیعت لذت ببرین اینو عشقه
_تقریبا لب ساحل شلوغ بود تصمیم گرفتیم کمی قدم بزنیم داشتیم قدم میزدیم من با فاصله کنار دانیال قدم میزدم ستاره هم کنار من ووحید هم کنار اون
هستی وپونه وشوهرهاشونم به همین ترتیب کنار ما همینطور که قدم میزدیم ودورواطراف رو نگاه میکردیم یهو چشم به دوتا اشنا خورد
_فراز و مهرشاد بودند که تکیه داده بودبه ماشینشون واز دور مارو میپاییدن آروم یکی زدم پهلوی ستاره وباچشمم بهشون اشاره کردم ستاره هم با دیدن اونا شوکه شد و رنگش پرید آروم بهم نزدیکتر شد
-اینا اینجا چیکار میکنن؟
-چه بدونم اینم ازشانس گند ماست
-حالا چیکار کنم
-هیچی مگه باید کاری کنیم خودتو بزن کوچه علی چپ اصلا انگار نمیشناسیشون نگاشون نکن اصلا الانم برو بچسب به شوهرت
-چی؟
جوابشو ندادم بجاش به دانیال نزدیکتر شدم ودستم و دوربازوشو حلقه کردم وخودمو چسبوندم بهش اینکارم اونو که تو فکربود به خودش آورد برگشت ونگام کرد ولی من هیچ واکنشی نشون ندادم همونطور مستقیم جلو رو نگاه کردم کمی که زل زد بهم بازم برگشت جلو رو نگاه کرد سرمو تکیه دادم به شونه اش
آروم گفت:چیزی شده؟
منم آروم گفتم :نه
-مطمعنی
-آره
_یه مدت همونجورقدم زدیم بعد لب ساحل وایستادیم دریا رو تماشا کردیم
ستاره:دریا به آدم آرامش میده
هستی:آره مخصوصا وقتهایی که اینجوری آرومه
پونه:بچه ها بیاین عکس بگیریم
شروع کردیم باژست های مختلف عکس گرفتیم آقایون اونقدر ادا واصول در آوردن که نگو کلی موجبات شادی رو فراهم کردند
بعد از عکس گرفتن میثم پشنهاد داد بریم نزدیک آب تا موج دریا به پاهامون بخوره
من:من نمیام
دانیال:واسه چی؟
-لباسام خیس میشه
-خوب خیس بشه
-خیس بشه ؟بعد اونوقت تا شب چکار کنم با لباس های خیس سر کنم
-زیاد نمیریم که جلو کفش ها دربیار شلوارتم یه کم از پایین تا کن
ستاره:راست میگه بیا بریم زیاد جلو نمیریم همین لبش وایمیستیم
همگی کفش هامون در آوردیم آقایون بیشتر رفتن داخل آب ولی ما نه کمی وایستادیم وبعد من احساس کردم پاهام داره یخ میزنه چون یواش یواش آفتابم داشت غروب میکردوهوا کمی سردتر شد
-بچهها من میرم سمت ماشین پاهام یخ زد
ستاره؛منم همینطور
-هستی شما برین ماهم میایم
اومدیم سمت ماشین پاهامو با دستمال خشک کردیم وبعد کفش وجورابهامون پوشیدیم کمی که گرم شدیم از ماشین اومدیم پایین تا غروب آفتاب رو تماشا کنیم
کنارماشین وایستاده بودیم هستی وپونه هم دورتر از من لب ساحل وایستاده بودند وآقایونم هنوز مثل بچه ها تو آب بازی میکردند
-منظره ی قشنگ وعاشقانه ای مگه نه خانومها؟
-ازشنیدن صدا شوکه شدیم صدای فراز بود برگشتیم سمت صدا خودش بود با مهرشاد وایستاده بود کنارمون وبا پوزخند نگامون میکرد
-سلام خانوم زرنگ
_رنگ هردوتامون پریده بود
مهرشاد:انگار از دیدنمون زیاد خوشحال نشدین
ستاره:شما اینجا چکار میکنین؟
-اومدیم تفریح مثل شما
کمی جلوتر اومدوآرومتر گفت:فقط با این تفاوت که ما مثل شماها جفت نیومدیم
_نگاهی به ساحل کردم خوشبختانه حواس هیشکی به ما نبود....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662