#با_تو_هرگز_15
پاک ونازک بودومن داشتم برای این دلی که شکسته بود سوخته بود
ومرده بود برای همیشه .گریه میکردم
گریه ی یه عاشق تلخه ولی تلختر وزجر آورتر از اون گریه برای عاشقه
ومن برای ستاره ی عاشقم گریه میکردم منی که هیچ وقت نفهمیدم
عشق چیه ولی براش گریه کردم
اینکار دانیال منو برای همیشه لز اون متنفرکرد.
والان اون اینجا بود ستاره ی من اومده بود تا دوباره همدیگرو ببینیم
ولی چه ملاقات تلخی
رفتم طرفش وتنگ در آغوشش کشیدم بی مهابا اشکهام سراریز شدن
ستاره هم اشک میریخت هر دو خانواده با تعجب نگامون کردن به
سختی اشکامونو کنترل کردیم
عمو محمد:شما چتونه؟
من:هیچی عمو نه اینکه خیلی وقت همدیگرو ندیده بودیم بدجور دلمون
برا همدیگه تنگ شده بودن
همه لبخندی زدن وحرفموتایید کردن اما این فقط منو وستاره بودیم که
از دل همدیگه خبر داشتیم ستاره بدون وحید اومده بود تا چند روز اینجا
بمونه
تموم مدتی رو که باهم بودیم نتونستیم حرفی بزنیم تومدتی که من
بیرون بودم اونا اومده بودن .ستاره که اومده بود شهرمون گفته بود
پاشین بریم خونه ی عمومیخوام سوگند رو ببینم وقتی ام که رسیده
بودن من خونه نبودم وپدرم همه چیز رو برا عمو توضیح داده بود از
ستاره خواستم که امشب پیشم بمونه میدونستم که اگه بره میمیرم
ازغصه موقع رفتن ستاره گفت که میخواد بمونه مادرش بشدت مخالفت
کرد وگفت:دوروز اومدی اینجا همه دوست دارن ببیننت سوگند رو دیدی
دیگه دلتنگیت رفع شد
اما ستاره اصرار کرد پدرم با سر به عمو محمد اشاره کرد وبعد از اون عمو
محمد گفت که ایرادی نداره شب ستاره بمونه بااینکه زن عمو هنوز
مخالف بود
معنی اشاره ی پدر وخوب فهمیدم چون موقع رفتن عمو ستاره رو کشید
کناری و حرف هایی در گوشش گفت ناگفته فهمیدم که ازش خواست تا
منو سر عقل بیاره
چه خیالاتی باطلی......
وقتی باهم تنها شدیم همدیگرو بغل کردیم زار زاز گریه کردیم آسمان هم
پابه پای ما گریه میکرد نمیدونم چقدرتوهمون حال موندیم
بعداز مدتی که ازهم جداشدیم ستاره رفت سمت پنجره و دستش
وروشیشه ی بارون زده کشید
ازهمون بازی هاست یادته میگفتم سرنوشت بازی های عجیبی با آدم میکنه اینم یکی
-ولی من حوصله ی بازی ندارم
برگشت سمتم :سوگند چی شد که اینجوری شد مامحکوم به بازی هستم
کلافه بودم رفتم کنارش و بیرون ونگاه کردم
-عمو میگفت گفتی نه آخه چرا؟
باتعجب نگاش کردم واقعا تو نمیدونی چرا؟
دیوونه اون موقعیتش عالیه همه دوست دارن اون بره خواستگاریشون
تو بخاطر من میخوای لگد به بختت بزنی
من از اون خوشم نمیاد
من میدونم واسه خاطر من میگی
مهم نیست واسه چی میگم مهم اینکه من اونو نمیخوام پای حرفمم
وایسادم
بعدا پشیمون میشی
نمیشم
ولی من میدونم که پشیمون میشه اون آرزوی هر دختریه
ولی آرزوی من نیست
همیشه میدونستم خوش اشتهاست میدونست رو چی دست بذاره
میدونه ارزششو داره
غلط کرده دست رو من گذاشته من که جواب اول واخرم نه اه من زن اون نمیشم
اومدسمتم ودستمو گرفت وبرد روتخت نشستیم
نمیخوای تعریف کنی چی شد؟
همه چیزو از اول براش گفتم البته بجز قسمتهای اصرارهاوپافشاری های
دانیال دوست نداشتم دلش بیشتر از اینها بسوزه
حالا میخوای چکارکنی؟
جواب اول وآخرمن نه ایه
اگه قبول نکنن چی؟
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662