#با_تو_هرگز_167
_برگشتم ونگاش کردم:زمان همه چیز رو درست میکنه اولش شاید سخت باشه ولی بعد کم کم فراموش میکنی وچه بسا شاید یه روزی یادت بره زمانی یه سوگندی هم بوده که تو عاشقش بودی
-زمان آتش عشق رو خاموش نمیکنه بلکه شعله ور ترش میکنه عاشق نشدی نمیفهمی
رفتم جلوی پاهاش نشستم دستمو رو زانوهاش گذاشتم و زل زدم تو چشماش
-پس این فرصت رو به منم بده بذار منم مثل تو عاشق بشم تا بفهمم صورتش گرفته تر شد
-دنی خواهش میکنم.....
صورتم رو گرفت تو میون دستاش و گفت :حتی فکر کردن به این که یه روزی تو عاشق کسی دیگه ای جزمن بشی منو تا سرحد جنون میبره میفهمی حاضرم بمیرم ولی اونروز رو نبینم
_صورتمو کشیدمو کنار وسریع بلند شدم روبروش وایستادم با گریه گفتم:پس من چی ؟اگه تو با این فکر هراز گاهی تا سرحد جنون میری
_باید بگم من هرروز وهر ثانیه ای رو که کنارتم میمرم وزنده میشم سهم من از این زندگی اینه سهم کسی که ادعا میکنی تا سرجنون دوستش داری اینکه هر روزشکنجه بشه وبمیره وزنده شه
دستامو و باز کردم وگفتم:این خونه برا حکم قفس رو داره هر روز حس میکنم که دیوارهای این خونه بهم فشار میارن و مطمئنم آخر سر یه روز زیر این فشارها جون میدم اگه اینو میخوای باشه حرفی نیست بشین وذره ذره مردنمو خوب تماشا کن ....
_اینو گفتم و بسرعت برگشتم واز پله ها رفتم بالا حالم خیلی خراب بود خیلی
همونجا پشت در اتاق نشستم وضجه زدم ...
_صدای در به من فهموند که دانیال از خونه زد بیرون منم همونجور نشستم وزار زار گریه کردم سردرگم بودم دلشو شکسته بودم و نمیخواستم اینجوری شه
_کاش هیچ وقت بین اونو ستاره هیچ اتفاقی نمیافتاد کاش هیچ وقت دانیال منو نمیدید کاش هیچ وقت بهش جواب مثبت نمیدادم کاش میتونستم یه کم دوستش داشتم...
_زمان از دستم خارج شده بود بس که درافکارم غرق بودم تاریکی هوا نشون میداد شبه حس میکردم اصلا حالم خوش نیست حالت تهوع داشتم سرگیجه داشتم از جام که بلند شدم چند قدم به سمت دستشویی
برداشتم ودیگه هیچی نفهمیدم ....
_زمزمه ای به گوشم خورد ودستم قطره آبی رو حس کرد ولی هنوز یاراری بازکردن چشامو نداشتم
صدای دانیال بود:نفسم عشقم جونم سوگندم....تورو به اون خدایی که میپرستی چشماتو واکن قلبم داره ازهم میپاشه ...
_نمیدونم دارم تاوان کدوم گناهمو میدم اما هرچی هست بد تاوانیه سخته نمیتونم به خدا کم آورم اصلا نمیدونم چرا خدا تورو سر راه زندگیم قرار داد نمیدونم چرا کاری کرد که منه دانیال اینجور مجنون وار عاشقت بشم نفسم به نفست بند باشه زندگیم به با تو بودن خلاصه شه به بودنت ناراضی نیستم ها نه اصلا...به نبودنته که ناراضیم. ناراضیم به اینکه دلت با دل من نیست ....
_سوگندم تو بهترین هدیه ای بودی که خدا به من داد کنارت زیباترین احساسات دنیا رو لمس کردم کنارت به همه چیز رسیدم کنارتو من خوشبخت ترین مرد روی زمین ام اما بدون تو......
_صداشو میشنیدم اما نمیتونستم واکنشی نشون بود قطرات اشکشو که رودستم میچکید رو حس میکردم اما بازم نمیتونستم واکنشی بدم
_بدون تو من بدبخترین آدم روی زمین اگه بری هیچ میشم یه مرده ی متحرک میشم بدون تو.....
_هق هقش شدیدتر شد :تصورشم سخته خیلی سخته آخه لامصب چطور دلت میاد ازم بخوای بی تو باشم آخه چطور میشه از یه ماهی خواست که بدون آب زندگی کنه هان ....
_وقتی گفتی طلاق دلم به درد اومد ولی باخودم گفتم شاید عصبانی شدی واین حرف رو زدی چند روز که بگذره یادت میره اما نرفت از همون اولش هم همیشه میترسیدم که یه روزی کم بیاری همیشه ترس از دست دادنت بامن بود ولی بازم خودم دلداری میدادم که نه من دانیال
میتونم سنگ ترین دلها رو نرم کنم دل مهربون سوگند روهم میتونم نرم کنم یه روزی اما دل تو با دل من نیست ....
_وقتی گفتی میخوای بری وطعم عشق رو درکناردیگری بچشی دلم شکست بدجورم شکست اونقدر که حتی خودم صدای شکستنشو شنیدم
ولی تو مثل همیشه نشنیدی ,وقتی گفتی کنار من هر روز میمیری وزنده میشی حس کردم دنیا دور سرم چرخید حس کردم الانه که دیگه نفسم بالا نمیاد....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662