#با_تو_هرگز_17
خوب راستش اومده بودم راجع به همسر آینده م تحقیق کنم
_چی؟
اومدم مرد خیالی رو که نظر تورو جلب کرده ببینم ببینم چه شکلیه؟چی داره که من ندارم ولی هر چی گشتم پیداش نکردم
با تعجب پرسیدم
_تو چیکار کردی؟
رفتم از همه ی دانشگاه سراغ اون آدمی رو که چندروز پیش ذکر خیرش بود رو گرفتم گفتم طرف خوش تیپ تر از منه خوشگلتر ازمنه پولدارترازمنه
ولی همه گفتن کسی با این مشخصات موجود نمیباشد
عصبانی گفتم میشه یه کم جدی باشین
البته .من همیشه جدیم .شما فقط بگین من الان باید چکار کنم؟
_دقیقا بگین اینجا چکار میکنین؟
من گفتم ولی باشه بخاطر شما بازم میگم یادتونه اون روز گفتین پای کسی درمیان واون فردم ازهمکلاسی هاتونه
_با حرص گفتم بله
خوب بعد من تصمیم گرفتم بیام واونو پیداکنم
_چی؟اونو پیدا کنی؟
بله ولی نیافتمش
چه جوری میخواستی پیداش کنی؟
با پرس و جو
_منظورت چیه؟
خوب منظورم واضحه من از هم دانشگاهیات راجع به تو واون پرس و جو کردم
_از جام پریدم وگفتم:راجع به من واون؟
-بله رفتم اسم تو رودادم گفتن اینروزها کی زیاد دورو برت می پلکه اونام یه چیزهایی گفتن مثلا فلانی میخواستت تو نه گفتی. یا فلانی پشنهاد دوستی داده حالشو گرفتی و...چند تا مورد دیگه ولی شخص شخیص
شما فعلا هیچکسی رو پسند نکرده وتا بحال به کسی محل سگ هم نگذاشته اید پس شخصی با مشخصاتی که تو میگفتی وجود خارجی نداره بنابراین منم به اونا گفتن دلیل محل نذاشتن تو اینکه کسی مثل من رو داری وبعد قول شیرینی عروسی رو بهشون دادم
با صدای بلند خندید خنده ای پیروزمندانه ولی من منگ بودم
تو چکار کردی؟باورم نمیشه
دستمو رو شقیقه هام گذاشتم احساس کردم الانه که سرم منفجر شه
بی هدف به راه افتادم مثل آدم های منگ شده بودم فکر نمیکردم اون همچین کار احمقانه ای بکنه آخه چطور ممکنه خدای من اون مجسمه ی باشکوهی رو که تو دانشگاه از خودم ساخته بودم رو نابود کرده
بوداون همه ی رشته هایی رو که تواین چندسال بافته بودم وپنبه کرده
بود از این به بعد همه تو دانشگاه منو بادست نشان میدن وای
خدایاااااااااااااا
اصلا توحال خودم نبودم یه آن به خودم اومدم که کسی محکم از پشت بازوی منو گرفت ومحکم منو کشید عقب وحشت زده بودم از اطرافم بی خبر بودم تا به خودم بیام وبفهم چی شده دیدم یه پسر جلوم وایستاد
وگفت خانم حالتون خوبه؟اتفاقی براتون نیافتاده؟
دانیال که هنوز بازوی من تودستش بود بازومو ول کرد ویقه ی پسره
روگرفت و چسبوندش به ماشین
-مردک عوضی این چه وضع رانندگیه؟مگه اینجا پیسته؟تولیاقت نداری
یابو سواری شی چه رسد به ماشین اگه یه تار مو از سرش کم میشد زنده ت نمیذاشتم وبعد یه مشت خوابوند رو صورت پسره
بیچاره پسر هم شوکه شده بود همه جمع شدن به زور از هم جداشون
کردن الناز که از دور صحنه رو دیده بود خودشو رسوند به من ودست منو
گرفت وبرد رو نیمکت نشوندم .من هنوز تو حال خودم نبودم
-سوگند حالت خوبه؟دختر داشتی چکار میکردی؟اگه اون پسره نبود الان له شده بودی؟سوگند منو نگا سوگند....
الناز محکم منو تکون داد به زور به خودم اومدم برگشتم طرفش ونگاش
میکردم که دانیال از راه رسید جلوم رو زمین زانو زد .چشماش پر نگرانی بود
تو حالت خوبه؟
نگاش کردم
-سوگند خوبی؟
بازم نگاش کردم
-دختر د یه حرفی بزن جون به لبم کردی
من من من.....
بغضم ترکید
بامشت رو نیمکت کوبید وزیر لبش آروم گفت:لعنت به من لعنت...
از جاش بلند شدو رفت کمی بعد با یه آبمیوه وکیک برگشت آبمیوه روباز کرد و گرفت جلوم
بخور
نمیخوام
بخور فشارت افتاده
گفتم نمیخوام
یه دفعه محکم دستمو گرفت وآبمیوه رو گذاشت تو دستم واونو جلو دهنم گرفت
میگم بخور یعنی بخور
حوصله نداشتم بیشتر از این آبروریزی شه چند نفر وایستاده بودن
وتماشامون میکردم برا همین به زور یه جرعه خوردم
بیشتر
_میل ندارم
هنوز دستم تو دستش بود وسفت نگهش داشته بودم به زور دستمو از دستم از تو دستش بیرون کشیدم
کیک باز کرد گرفت جلوم
_عصبانی گفتم :نمیخورم از گلوم پایین نمیره ولم کن
همه ی انرژیمو جمع کردمو از جام بلند شدم برگشتم طرفش
حد کافی گند زدین به آبروم حالا بهتر از اینجا برین دوست ندارم دیگه اینجا ببینمتون.
ولی من دست بردار نیستم....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662