#با_تو_هرگز_176
شما که بهتر ازهمه میدونید من چقدر عاشق سوگند وهمین عشقم ایجاب میکنه
خودخواه نباشم وبه جای اینکه به خودم فکر کنم به سوگند و خوشبختیش فکر کنم _البته دروغ چرا این وسط کمی هم بفکر خودم بودم من نمیخوام تا آخر عمر یه باری رو دوشم باشم وهر وقت که سوگند رو میبینم درد بکشم من بهتر از هر کس دیگه ای خودمو میشناسم من نمیخواستم تو آینده هر وقت سوگند رو دیدم که رفته تو
فکر یا غمگین به خودم طعنه بزنم که هی همسرت داره به بچه ی نداشته تون فکر میکنه نه من نمیتونستم این موضوع رو تحمل کنم
علاوه بر این یه لحظه خودتونو بذارین جای خانواده ی سوگند نه اصلا بیاین فرض کنیم تو این قضیه بجای من این سوگند که این مشکل رو داره خداییش بعد یه مدت که صبر میکردین نمیرفتین پیش سوگند و نمیگفتین دخترم بیا وخانمی کن از زندگی پسر ما برو وبذار اون با یکی ازدواج کنه که بتونه به اون حس پدر بودن رو هدیه کنه نذار ماهم تا اخر عمر حسرت به دل دیدن فرزند ی یکی یدونه پسرمون شیم نه جان
من اینکارو نمیکردین ؟من مطمئنم که میکردین همونطور که بزرگتر از شماهاش کردند حالا چطور نمیخواین این حق به خانواده ی سوگند بدین که بخوان بچه ی دخترشونو ببینن البته من مطمئنم ما اگه از هم طلاقم نمیگرفتیم وتا آخر عمر باهم بودیم بازم اونا اونقدر بزرگوارن که یه کلمه هم حرفی از این موضوع نمیزدنند اما من نمیخوام آدم نامرده ی این قصه باشم اگه من الان دارم اصرار میکنم به طلاق برای اینکه درخواست ادامه تحصیل سوگند تو یکی از دانشگاههای آلمان مورد قبول واقع شده واون تا چند وقت دیگه قرار بره آلمان وچند سالی اینجا باشه برای همین جدائی ما الان بهتر چون اگه سوگند بره و از دید من دور بشه من راحتتر میتونم فراموشش کنم وچه بسا آمادگی اینو پیدا کردم که همسر دیگه ای برای خودم انتخاب کنم مثلا یکی که یه بچه خودش داره یا لاقل یکی که از اول بدونه من این مشکل رو دارم وقبول کنه که باهاش کنار بیاد تا درآینده هم باهم به مشکلی برنخوریم ومنم خیالم
راحتم باشه که خودش منو انتخاب کرده با این شرایط..
_خلاصه دانیال با این حرف ها وبا قولها و وعده های الکی راجع به ازدواجش در آینده تونسته بود خانواده شو راضی کنی بعد از اونم رفته بود سراغ خانواده من گفته بود:
_هیچ وقت این فکر به ذهنتون نزنه که دختر شما نخواست یا نتونست زندگیشو حفظ کنه نه دختر شما مثل یه شیرزن جلو من وایستاد تا منواز این تصمیم منصرف کنه اما شما که بهتر میدونید من یه دنده ولجم وهر تصمیمی که بگیرم حتما عملیش میکنم این مدتی که دخترتون همسرم
بود بهترین ساعت زندگی من بود دخترتون اونقدرخانم وفرشته است میتونه هر مردی رو خوشبخترین مرد رو روی زمین کنه برای همین نگران آینده اش نباشین نگران این نباشین که مهر طلاق میخوره رو پیشونیش
واحتمال داره تو زندگی اینده اش به مشکل بخوره نه اصلا من مطمئنم یه مدت کوتاه که از طلاقمون بگذره خواستگارهای خیلی بهتر از من پاشنه ی خونه تونو از جا میکنن چون دختر شما جواهری برا خودش بعدهم با شوخی گفته بود:اصلا اگرم اینطور نشد ودخترتون موند تو خونه دانیال که نمرده خودم میام میگیرمش شما نگرانی به دلتون راه ندین
بعد دوباره خیلی جدی ادامه داده بود: بخاطر حرف مردم و افکار غلطشون نخواین که دخترتونو از حق مادر بودن محروم کنین هر زنی دوست داره که یه روزی خودش بچه اشو به دنیا بیاره وبزرگش کنه
این آرزو رو از دخترتون نگیرید بذارین اون خوشبخت باشه همین برای من کافیه .....
_پدرومادر منم راضی شدند دانیال به قولی که بهم داده بود عمل کرد من هم تصمیم گرفتم اخرین خواسته ی اونو انجام بدم همونروز که برگشت خونه ومنو دید که تو تاریکی نشستم وزانوی غم بغل کردم اومد نشست جلوم دستامو تو دستاش گرفت وبوسه ای بهشون زد
-نبینم خانمیم غمگین باشه
_تا اومد حرفی بزنم انگار حرفامو از نگاهم فهمید برای همین فورا دستشو گذاشت رو لب هامو گفت:هیس....نمیخوام چیزی بشنوم
نگاشو به نگاه غم زده ام دوخت وگفت :میخوام ازت یه خواهش بکنم
وانتظار دارم قبولش کنی تو این چند وقتی که تا رفتن وقت هست بذار زندگی کنیم اگه میخوای دل منو شاد کنی این چند هفته رو یه همسر واقعی باش برام بذار یه زندگی رویایی داشته باشم یه زندگی پر از لحظه
های عاشقانه تو این مدت کم لاقل نقش یه زن عاشق پیشه رو برام بازی کن بذار خاطرات این چند روز برای همیشه تو قلبم بمونه وبعد از رفتنت من باهاشون زندگی کنم
_بغضم ترکید خودمو انداختم تو آغوشش آروم آروم نوازشم کرد
-این یعنی اینکه خواهشمو رد میکنی؟.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662