eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فورا از بغلش خودمو کشیدم بیرون و با حالت مظلومانه ای گفتم:نه نه -اصلا ..هر چی تو بگی قبوله. -خوب پس این گریه هات اونوقت واسه چیه؟یکی از شرطهای اجرای خواهشم اینکه دیگه تا وقت رفت نباید حتی یه قطره اشک بیاد تو چشای خوشگلت باشه تو که نمیخوای با گریه هات دل منو خون کنی وکاری کنی که بعد از رفتنت من یاد اشکات بیافتمو خودم لعنت کنم که باعث وبانیشون من بودم میخوای؟ -سرموبه نشانه نه تکون دادم دستشو آورد جلو واشکامو پاک کرد خوبه پس الان پاشو مثل یه بچه ی خوب دست وصورتتو بشور بدو برو بالا لباسهاتو بپوش وتیپ بزن چون میخوام باخانمی خوشگلم برم شام بیرون _لبخند تلخی به روش زدم چقدر سعی داشت غم خفته تو دلشو سرکوب کنه نباید بذارم که تو این کار شکست بخوره باید کمکش میکردم تا با این موضوع کنار بیاد باید این چندروز مانده رو باهاش خوب تا کنم من بابت مردونگیش خیلی بهش مدیونم بلند شدم رفتم تا کاری رو که اون ازم خواسته براش انجام بدم بخودم قول دادم که از این به بعد تا وقت جداییمون همونی باشم که اون میخواد.... _روزها از پی هم میگذشت ومن شده بودم خانمی دانیال و رام ومطیع کنارش بودم هر روز گردش هر روز تفریح و هر روز خوشگذرانی.... ﷼تویکی از این روزها با هم به نظاره ی غروب آفتاب ایستاده بودیم اون جمعه قرار گذاشته بودیم بریم کوه روی یه سنگ نشسته بودیم سرمو تکیه داده بودم به شونه هاش ونگاش میکردم که دانیال آروم گفت:وقتی رفتی هرغروب دلگیر جمعه میام اینجا و وایمیستم وغروب افتاب رو تماشا میکنم اونجوری حس میکنم کنارمی اونوقت کمتر دلتنگ میشم _سرمو از رو شونه اش بلند کردم ونگامو انداختم رو صورتش که زل زده بود به غروب آفتاب .اشعه های نور قرمز ونارنجی رو صورتش غمگینش شادمانه می رقصدند -ولی تو نباید اینکارو بکنی بعد از رفتنم باید سعی کنی فراموشم کنی برگشت سمتم نگاش به نگام گره خورد: فراموشت کنم؟؟چطوری؟من گوشه تا گوشه ی این شهررو با خاطرات تو پر کردم هرجا که برم تو رو میبینم تو این مدت دانیال هر روز منو با خودش به یه گوشه ی شهر میکشید امروز این پارک فردا اون یکی امروز این رستورا فردا یه رستوران دیگه وهر وقت من ازش میخواستم که مثلا امروز بریم همون رستورانی که هفته پیش رفتیم جواب میداد نه بابا چیه بریم جاهایی رو که یه بار دیدیم وغذاشو چشیدیم دوباره ببینیم بیا بریم یه جای تازه ویه فضای تازه رو تجربه کنیم اونوقت ها فکر میکردم چقدر دانیال تازگی ها تنوع طلب شده اما الان دلیل اصلیشو می فهمم اون میخواسته کل این شهر رو پر کنه از خاطرات من لعنتی چرا بفکرم نرسید... بازوشو گرفتم:دنی تو نباید این کارو میکردی.تو بعد از رفتن من باید سعی کنی منو فراموش کنی جوری که انگار هیچ کسی به اسم سوگند تو زندگی تو نبوده تو باید یه زندگی نو برا خودت بسازی وباید دوباره عاشق بشی ودوباره ازدواج کنی میخوام وقتی برگشتم تو رو خوشبخت ببینم -خوشبختی من برات مهمه؟ -بعله که مهمه ببین دانیال شاید یه زمانی من نسبت به تو حس خوبی نداشتم شادی وغمت ,بودونبودت برام مهم نبود اما حالا مهمه تو که دوست نداری من یه عمر با یه عذاب وجدان زندگی کنم پوزخندی زد و چیزی نگفتم -ببین دانیال من میدونم تو اگه بخوای میتونی به راحتی منو فراموش کنی پس ازت میخوام اینکارو بکنی حداقل بخاطر اطرافیانت بخاطر مادرت بخاطرت پدر بخاطرمن..... دوباره نگام کرد:تو نمیتونی درکم کنی اصلا نمیتونی میدونی چرا؟چون تو عاشق نشدی که بفهمی عاشقی درد بی درمون... تو ازم میخوای فراموشت کنم درحالیکه غیرممکنه روزوشب من با یاد تو سرمیشی ،میخوای دوباره عاشق بشم درحالیکه میدونی همه ی آدمها فقط یه بار عشق رو تجربه میکنن وتمام میخوای دوباره ازدواج کنم درحالیکه میدونی بعد از تو دیگه نمیتونم به هیچ زن دیگه ای حتی فکر کنم چه رسد به اینکه باهاش همخونه بشم سوگند تو هیچی نمیفهمی هیچی... بغض کردم:اگه ازت خواستم فراموشم کنی اگه ازت خواستم دوباره عاشق بشی یا اگه ازت خواستم دوباره ازدواج کنی برای اینکه که نمیخوام تا پایان عمرت بخاطر یه اشتباه زجر بکشی اینطوری منم زجر میکشم اینطوری منم هر روزوهر شب به خودم تف واعنت میفرستم که باعث خراب شدن زندگی یه ادم شدم من نمیخوام تا آخر عمرم این بار سنگین رو به به دوش بکشم میفهمی؟؟؟ _برگشت سمت بادستاش شونه هامو گرفت:ببین سوگند این تویی که باید منو فراموش کنی باید یادت بره یه نفر یه گوشه ی این دنیا همه زندگیش شده مرور خاطرات روزهایی با تو بودن ..... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فورا از بغلش خودمو کشیدم بیرون و با حالت مظلومانه ای گفتم:نه نه -اصلا ..هر چی تو بگی قبوله. -خوب پس این گریه هات اونوقت واسه چیه؟یکی از شرطهای اجرای خواهشم اینکه دیگه تا وقت رفت نباید حتی یه قطره اشک بیاد تو چشای خوشگلت باشه تو که نمیخوای با گریه هات دل منو خون کنی وکاری کنی که بعد از رفتنت من یاد اشکات بیافتمو خودم لعنت کنم که باعث وبانیشون من بودم میخوای؟ -سرموبه نشانه نه تکون دادم دستشو آورد جلو واشکامو پاک کرد خوبه پس الان پاشو مثل یه بچه ی خوب دست وصورتتو بشور بدو برو بالا لباسهاتو بپوش وتیپ بزن چون میخوام باخانمی خوشگلم برم شام بیرون _لبخند تلخی به روش زدم چقدر سعی داشت غم خفته تو دلشو سرکوب کنه نباید بذارم که تو این کار شکست بخوره باید کمکش میکردم تا با این موضوع کنار بیاد باید این چندروز مانده رو باهاش خوب تا کنم من بابت مردونگیش خیلی بهش مدیونم بلند شدم رفتم تا کاری رو که اون ازم خواسته براش انجام بدم بخودم قول دادم که از این به بعد تا وقت جداییمون همونی باشم که اون میخواد.... _روزها از پی هم میگذشت ومن شده بودم خانمی دانیال و رام ومطیع کنارش بودم هر روز گردش هر روز تفریح و هر روز خوشگذرانی.... ﷼تویکی از این روزها با هم به نظاره ی غروب آفتاب ایستاده بودیم اون جمعه قرار گذاشته بودیم بریم کوه روی یه سنگ نشسته بودیم سرمو تکیه داده بودم به شونه هاش ونگاش میکردم که دانیال آروم گفت:وقتی رفتی هرغروب دلگیر جمعه میام اینجا و وایمیستم وغروب افتاب رو تماشا میکنم اونجوری حس میکنم کنارمی اونوقت کمتر دلتنگ میشم _سرمو از رو شونه اش بلند کردم ونگامو انداختم رو صورتش که زل زده بود به غروب آفتاب .اشعه های نور قرمز ونارنجی رو صورتش غمگینش شادمانه می رقصدند -ولی تو نباید اینکارو بکنی بعد از رفتنم باید سعی کنی فراموشم کنی برگشت سمتم نگاش به نگام گره خورد: فراموشت کنم؟؟چطوری؟من گوشه تا گوشه ی این شهررو با خاطرات تو پر کردم هرجا که برم تو رو میبینم تو این مدت دانیال هر روز منو با خودش به یه گوشه ی شهر میکشید امروز این پارک فردا اون یکی امروز این رستورا فردا یه رستوران دیگه وهر وقت من ازش میخواستم که مثلا امروز بریم همون رستورانی که هفته پیش رفتیم جواب میداد نه بابا چیه بریم جاهایی رو که یه بار دیدیم وغذاشو چشیدیم دوباره ببینیم بیا بریم یه جای تازه ویه فضای تازه رو تجربه کنیم اونوقت ها فکر میکردم چقدر دانیال تازگی ها تنوع طلب شده اما الان دلیل اصلیشو می فهمم اون میخواسته کل این شهر رو پر کنه از خاطرات من لعنتی چرا بفکرم نرسید... بازوشو گرفتم:دنی تو نباید این کارو میکردی.تو بعد از رفتن من باید سعی کنی منو فراموش کنی جوری که انگار هیچ کسی به اسم سوگند تو زندگی تو نبوده تو باید یه زندگی نو برا خودت بسازی وباید دوباره عاشق بشی ودوباره ازدواج کنی میخوام وقتی برگشتم تو رو خوشبخت ببینم -خوشبختی من برات مهمه؟ -بعله که مهمه ببین دانیال شاید یه زمانی من نسبت به تو حس خوبی نداشتم شادی وغمت ,بودونبودت برام مهم نبود اما حالا مهمه تو که دوست نداری من یه عمر با یه عذاب وجدان زندگی کنم پوزخندی زد و چیزی نگفتم -ببین دانیال من میدونم تو اگه بخوای میتونی به راحتی منو فراموش کنی پس ازت میخوام اینکارو بکنی حداقل بخاطر اطرافیانت بخاطر مادرت بخاطرت پدر بخاطرمن..... دوباره نگام کرد:تو نمیتونی درکم کنی اصلا نمیتونی میدونی چرا؟چون تو عاشق نشدی که بفهمی عاشقی درد بی درمون... تو ازم میخوای فراموشت کنم درحالیکه غیرممکنه روزوشب من با یاد تو سرمیشی ،میخوای دوباره عاشق بشم درحالیکه میدونی همه ی آدمها فقط یه بار عشق رو تجربه میکنن وتمام میخوای دوباره ازدواج کنم درحالیکه میدونی بعد از تو دیگه نمیتونم به هیچ زن دیگه ای حتی فکر کنم چه رسد به اینکه باهاش همخونه بشم سوگند تو هیچی نمیفهمی هیچی... بغض کردم:اگه ازت خواستم فراموشم کنی اگه ازت خواستم دوباره عاشق بشی یا اگه ازت خواستم دوباره ازدواج کنی برای اینکه که نمیخوام تا پایان عمرت بخاطر یه اشتباه زجر بکشی اینطوری منم زجر میکشم اینطوری منم هر روزوهر شب به خودم تف واعنت میفرستم که باعث خراب شدن زندگی یه ادم شدم من نمیخوام تا آخر عمرم این بار سنگین رو به به دوش بکشم میفهمی؟؟؟ _برگشت سمت بادستاش شونه هامو گرفت:ببین سوگند این تویی که باید منو فراموش کنی باید یادت بره یه نفر یه گوشه ی این دنیا همه زندگیش شده مرور خاطرات روزهایی با تو بودن ..... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌