#با_تو_هرگز_19
بامنی؟
-بله بفرمایید ببخشید خانم شما سوگند خانمید؟
دسته گل رو که تودستش بود گرفت سمت من
-این مال شماست
مال من؟
-بله مال شماست
انوقت از طرف کی؟
صبح اینو یه اقایی به من داد وگفت جلو خونه ی شما منتظر بایستم هروقت اومدید بیرون اینو بدم به شما
بعداین اقا چشکلی بودن؟
این سوالو که پرسیدم خودم جوابش رو میدونستم ولی محض اطمینان
پرسیدم
یه آقای قد بلند بودن لباسهای خیلی قشنگم پوشیده
بودن ماشینش.....پسرک با هیجان زیادی از دانیال تعریف میکرد جوریکه انگار داره از الگوی خودش صحبت میکنه البته خیلی ازبچه ها افرادی مثل دانیال رو دوست
دارن ومیخوان وقتی بزرگ شدن مثل اون بشن
یه مهندس که یه شرکت بزرگ داره ماشین اخرین سیستم زیر پاشه و لباسای خوب میپوشه و هیکلشم ورزشکاریه و...
بچه ها معصوم ان اونا فقط ظاهر ادم ها رو میبینن اونا همه رو مثل خودشون خوب وپاک میدونن اون تو دنیاشون آدم بده ندارن ولی ماها.....حیف. دلم برای بچگی هام تنگ شد برای روزهایی که خالی از هر
دغدغه بودیم خالی از دروغ ونیرنگ وتموم زندگی برامون بازی بود
یادش بخیرگذشته ها
صدای پسرک منو به زمان حال برگردوند
-در ضمن اون آقاهه گفتن بهتون بگم که یادتون باشه گل رز قرمز نشانه ی عشق آتشینه خداحافظ .
-اون رفت ومن هنوز به دست گل رز قرمزم نگاه میکردم
خدایامن از دست این پسره کجا فرار کنم برم
از فردای اون روز هر روز باید منتظر یه دست گل رز قرمز میموندم که هر
روز هم بزرگتر میشد بقول خودش که یه روز روی کارت روی گل نوشته
بود که :
عشق من به تو هر روز مثل این دسته گل داره بزرگ وبزرگتر میشه
.تقدیم به عشق ابدیم
این پسره تا منو دیوونه نکونه دست بردار نیست
تقریبا یه ماهی از ماجرای خواستگاری دانیال گذشته بود که پسر خاله ی مامان دانیال ازدواج کرد ما هم دعوت بودیم جشن رو توی خونه ی پدر بزرگ عروس که خیلی ام بزرگ بود گرفته بودن موقع شام مردها هم اومدن تو سالن اصلی دانیال هم اومده بود تا چشمش به من افتاد
لبخند موزیانه ای تحویلم داد خودمو به ندیدن زدم دوست نداشتم
تحویلش بگیرم تمام مدت چشمش رو من بودو این اذیتم میکرد بعد از شام برای چند لحظه دانیال رو ندیدم برای همین از فرصت استفاده کردم
ورفتم تو بالکن تا هوایی تازه کنم هوای داخل خیلی گرم بود. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که کسی در بالکن و باز کرد برگشتم سمت در.
خودش بود خواستم برم بیرون که جلومو گرفت
-لطفا برین کنار میخوام برم
دستاشو جلوی سینه ش قفل کرد چه سر سنگین .
میدونی چیه من همیشه دوست داشتم همسر آینده م متین وبا وقار باشه با مردهای دور وبرش سرسنگین باشه درست مثل تو سرم وبلند کردم و خشمگین نگاش کردم
لبخندی زد وگفت میدونستی وقتی اینجوری نگاه میکنی جذابتر میشی
بعد سرشو آور کنار گوشم وگفت خواستنی تر میشی
عصبانی خواستم از کنارش رد شم اما دستم ومحکم گرفت و نذاشت
اما اون هیچ واکنشی نشون نداد زور زدم تا بتونم دستمورها کنم ولی نتونستم
-خودتو خسته نکن
چرا دست از سرم برنمیداری تو تامنو راهی تیمارستان نکنی دست بردار نیستی
نگام کرد
قرارنیست تو راهی تیمارستان شی قرار راهی خونه ی من شی
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم
- من همون تیمارستان رو بیشتر ترجیح میدم
_مهم نیست...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662