eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_کلاامروز تعطیلی .اومدم تورو ببرم خونه خودم یعنی خونه ی من و وحید ته مانده ی خوابم از چشام پرید –چی؟گفتی کجا؟ -من ازبابات اجازه گرفتم این چند روز رو که تعطیله تو با ما بیای -بابامم اجازه داد؟ قهقه ی مستانه ای زد واز اتاق دوید البته اما اولش زنگ زد واز اقا دانیال اجازه تو گرفت بعد ... مگه اینکه دستم بتو نرسه دختره ی پر رو از دور شکلی در آورد ورفت سمت آشپزخونه منم دنبالش رفتم اونجا نشسته بودچپ چپ نگاش کردم -مامان این بچه چی میگه؟ ستاره رو نشون دادم وگفتم اینومیگم دیگه ستاره رو میگی؟مگه چی گفته؟ -میگه اومدم تو رو ببرم خونه مون _ستاره جون و آقا وحید پشنهاد دادن این چند روز تعطیلی رو با اونا بری _بابا قبول کرد؟ _آره تو که میدونی بابات حرف ستاره رو زمین نمینداز _وا چرا پس چرا از خودمم نپرسیدید؟؟ ستاره:من از عمو خواستم نگه خواستم سورپرایزت کنم _دیوونه نمیگی من الان چه جوری تو ۲ ساعت حاضر شم _اولا ۲ساعت نیست و ۴ -۵ ساعت بعدشم مگه میخوای سفر قندهار بری دوتا لباس برمیداری تموم اونم بر نداشتیم برنداشتی از لباس های من میپوشی _برو بابا تو هم با این کارهات مامان رفتم حاضر شم از اشپزخانه اومدم بیرون ته دلم خیلی خیلی خوشحال بودم اولا دارم از اینجا دور میشم و برای چند روز از دست مزاحم ها راحت میشم دوما دارم میرم چند روزی رو با ستاره باشم ستاره هم دنبال من از اومد باهم رفتم وسایلم رو جمع کنیم ستاره:خوشحالی داری با ما میای؟ -نه -چرا؟ مجبورم اون قیافتو چند روز بیشتر تحمل کنم همین. -بی شعور خوبی به تو نیومده.ولی تو بگو من که باور نمیکنم خندیدم:راست میگی خیلی خوشحالم واسه چند روزم که شده راحت میشم -از چی؟ هیچی از دست این شهر و آدم هاش. با یه لحن خاصی گفت:منظورت از آدم هاش دانیاله نگاش کردم غمگین بنظر میومد -منظورم همه هست اره اون ادم هایی که ازت میخوان به دانیال جواب مثبت بدی. اه بابا بیخیال مهم اینکه دارم با تو میام بریم خوش گذرانی لبخند زد امه تلخ چند دقیقه به سکوت گذشت. تو عروسی دیدم دانیال همه ش چشمش به تو بود _مهم نیست _وقتی رفتی بالکن دنبالت اومد _چیزی نگفتم باهم حرف زدید.چی بهت گفت؟ نگاش کردم البته اگه دوست نداری نگو _چیز خاصی نبود که بگم درضمن دیوونه کی من حرفی رو از تو قائم کردم که این دومی اش باشه گفتم شاید دوست نداری بگی _نه بابا چرت پرت میگفت چرا جواب نه میدی .ومگه من چه عیبی دارم وخودت اخر سر جواب مثبت میدی و از اینجور چیزها بعدا مفصل برات میگم چیزی نگفت ولی من بغض گلوشو حس کردم سرش پایین بود ولی اشک تو چشماشو فهمیدم قلبم درد گرفت بدجورم درد گرفت. عصر من وستاره ووحید باهم سوار ماشین شدیم واز شهرمون دور شدیم واین یعنی آزادی .حتی اگه برای چند روزم که باشه منو خوشحال میکرد توراه خیلی بهمون خوش گذشت از هر دری گفتیم وخندیدیم از خاطره های زیادی که منو ستاره باهم داشتیم گفتیم وچقدر یاداوری اون خاطرات قشنگه. شب دیر وقت بود که رسیدیم . قرارشد من وستاره به یاد قدیم ها باهم تو یه اتاق بخوابیم بااینکه خوابمون میومد تا ساعت ۴ صبح یک ریز صحبت کردیم چند بار ستاره خواست بحث دانیال رو بکشه وسط ولی من حرف وعوض کردم دوست نداشتم دوباره زخم های گذشته روشون باز بشه از طرفی هم میترسیدم از اینکه وحید حرف هامون وبشنوه . صبح دیر از خواب بلند شدیم وحید میدونست وقتی ما دو تا باهم باشیم شب ها رو تا دیر وقت نمیخوابیم برای همین بیدارمون نکرده بود موقع خوردن صبحانه وحید خبر داد که میخواد فردا با برادرش و پسرعموهاش برن گردش چند روزه ی مجردی. میدونستم وحید اهل این کارها نیست چون اون معتقد بود وقتی یه نفر ازدواج کرد باید دور کارهای دوران مجردی خط قرمز بکشه .الانم که داشت میرفت بخاطر من بود دوست داشت این چند روز من و ستاره راحتتر باشیم. میخواست مارو تو خلوت دونفره ی خواهرانه مون تنها بذاره . وچون فردا صبح میرفتن قرار شد شام باهم بریم بیرون .اولش من مخالفت کردم دوست نداشتم اونا تو زحمت بیفتن ولی اونا خیلی اصرارکردن. عصر از خونه زدیم بیرون یه کم رفتیم توشهر گشت زدیم بعدشم رفتیم یه رستوران خوب . شب خوبی بود. رسیدیم که خونه ستاره تا سرشو رو بالشت گذاشت خوابش برد ولی من هر چی زور زدم خوابم..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌