#با_تو_هرگز_40
_بعدا فهمیدم نفس از همون اول عاشق من بود وبه خاطر شرم دخترانه اش هیچ وقت
بروزش نمیداد اون موقع میدیدم که از من دوری میکرد ومن این دوری رو به حساب دوست نداشتن گذاشته بودم نه دوست داشتن. بعدا فهمیدم نفس فکر میکرد من دلبسته ی یکی از همکلاسی هام شدم چون ظاهرا من و اونو چند باری باهم دیده برای همین چون طاقت نداشت
بمونه اینجا وشاهد عروسی من و اون دختر باشه به ازدواج با پسر عموش رضایت داده بود تا برای همیشه از اینجا دور شه
_امیر حسین ادامه داد :من و اون عشمونو فدا کردیم فدای غرور و حیا و ناشکیبایی .من واون هیچ وقت نخواستیم ایثار کنیم وگذشت کنیم اون
نتونست صبر کنه ومنم نتونستم از غرور لعنتی ایم بگذرم غروری که بعد
از رفتن اون شکست....
_امیرحسین نگام کردو گفت :وقتی شما رو دیدم متوجه شباهتتون به نفس شدم. همون حجب وحیا همون شرم وهمون وقار. برای همینم بعد از سالها رضایت دادم تا پدرو مادرم برام بیان خواستگاریتون
ومیخواستم جای خالی نفس وبا شما پر کنم ولی.....
_ولی چی؟شما من ومیخواستین چون من شبیه نفس بودم واقعا که..
_یه کم عصبی شده بودم دوست نداشتم همسر آینده ام منو اینجوری بخواد منو دوست داشته باشه چون من شبیه عشق قدیمی ایش بودم همیشه دوست داشتم عشق اول همسرم باشم
_چرا این حرف هارو به من گفتید؟فکر نمیکنید با این حرف ها نظر من در مورد شما منفی بشه
_این حرف هارو گفتم تا بفهمید که من حال یه ادم عاشقو خوب میتونم درک کنم .چون من خودم عاشق بودم وطعم تلخ از دست دادن عشق رو چشیدم نمیتونم عشق کسی رو از دستش بگیرم نمیتونم بذارم کس
دیگه ای مثل من عشقشو از دست بده این درد بد دردیه
_من که منظورشو نمیفهمیدم گفتم:شما در در مورد چی صحبت میکنید؟من که سر در نمیارم
منظور من اون پسره ست.دانیال .من نمیتونم باخودخواهیم عشقشو ازش بگیرم
-دانیال؟شما اونو از کجا میشناسید؟
۲روز پیش اومد دیدنم خودشو معرفی کردو همه ی داستان وگفت. از اینکه خیلی شما رو دوست داره از اینکه آینده بدون شما براش مفهومی نداره از اینکه تاب دیدن شما رو با کس دیگه ای ندارد .اون روز اون
خیلی حرف زد حتی ازم خواهش کرد که از زندگی شما برم بیرون
_امیرحسین بازم همون لبخند تلخ رو زد وگفت:راستش اون از من
عاشقتره اون بخاطر شما بخاطر عشقش اومد جلوی من غریبه نشست
وبه عشقش اعتراف کرد اون غرورشو زیر پاش گذاشت واز من خواهش
کرددر حالیکه من حتی نتونستم عشقمو جلوی معشوقم اعتراف کنم حتی
نتونستم ازش خواهش کنم کنارم بمونه چرا؟چون ترسیدم بهم جواب رد
بده ولی دانیال چی؟اون با اینکه شما بهش جواب رد دادین سر حرفش مونده هنوزم عاشقتون وبرای بدست اوردنتون حاضر با همه بجنگه حتی با خود شما.من ازتون خواستم بیاین اینجا که بهتون بگم من پامو از این قضیه میکشم کنار
_اینبار من بودم که لبخند تلخی زدم بغض گلومو فشار میدادباورم نمیشد
دانیال یه همچین کاری کنه باورم نمیشد اون با این همه غرور بره و از کسی خواهش کنه حتی تصورشم محال بود ولی اون اینکارو کرده بود
اونم بخاطر کی؟بخاطر من
-ازتون میخوام به دانیال وعشقش اهمیت بدین مطمئنم تو این دنیا دیگه کسی پیدا نمیشه که شما رو به اندازه ی اون دوست داشته باشه اون حتی میتونه شما رو هم عاشق کنه وعشق بهتون هدیه کنه چیزی که تا حالا حسش نکردین
امیرحسین از جاش بلند شد ورفت وصورت حسابو پرداخت کرد وباز
اومد بالای سرم ایستاد وگفت:به حرفام خوب فکر کنید امیدوارم
تصمیمی نگیرید که بعدا پشیمون شید _خداحافظ
_امیرحسین رفت ومن وبا همه ی بغضم تنها گذاشت همون طور که
رفتنشو نگاه میکردم اشک ریختم برای همه چیزاشک ریختم .برای خودم
برای ستاره برای دانیال برای وحید برای امیرحسین وحتی برای نفسی که
حتی ندیده بودمش وبرای قلب های عاشقی که تنها موندن...
_خسته شدم از بس پند واندرز شنیدم
_دخترم عاقل باش به فکر آینده ت باش
_دخترم احساسی تصمیم نگیر
-سوگند جون حرف حرف یکی دو روز نیست که حرف یه عمر
_عزیزم شانس در خونه ی ادم و یه بار میزنه حالا که در خونه تو رو زده لگد به بختت نزن
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662