#با_تو_هرگز_46
_آقا نادر که تا اون موقع ساکت نشسته بود گفت:بله ولی...
ولی نداره که شما که نمیخوایین من از حالا تو زندگی مشترکم بدقولی
رو شروع کنم من اون موقع به این خانم قول دادم که این مقدار مهریه رو قبول کنم الانم نمیتونم زیر قولم بزنم
لیلا:ولی پسرم اگه احیانا تو اینده خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد چی؟
-اولا که تو زندگی ما قرار نیست مشکلی پیش بیاد.من ایشونو دوست دارم وبرای خوشبختی ایش هر کاری میکنم و همه ی مشکلاتو حل میکنم .
دوما اگر خدایی نکرده زبونم لال بر فرض محال مشکلی پیش بیاد فکر کنم میتونم این مقدار و تهیه کنم
سوما: سوگند خانم دختر با انصافی هستن باهام راه میان
آقا یوسف:اونوقت باید همه ی زندگیتو بدی
همه زندگی من مال سوگند خانم میشه اگه ایشون نباشه زندگی و پول به چه درد من میخوره
بازم مثل همیشه که میتونست همه رو مجبور کنه کاری رو که دوست داره انجام بدن تونست همه رو راضی کنه
آخر سر حرفاشون با این جمله آقانادرتموم شد:ما که هر کاری کنیم باز این دانیال حرف خودشو به کرسی میشونه نمونه اش همین
سوگند اونقدر رفت و اومد وپافشاری کرد تا بالاخره اینم راضی به کاری کرد که خودش میخواد
تو دلم به همه ی اون آدم ها خندیدم :چه خوش خیالن اینا فکر کردن من به همین راحتی پس کشیدم ولی زهی خیال باطل اینجا تازه اول
ماجراست من دارم نقطه میزارم میخوام برم سر خط وداستانو اونجوری که خودم میخوام بنویسم نه اونجوری که اینا میخوان.....
قرار شد فردا بریم آزمایشگاه و از پس فردا خریدامونو شروع کنیم
موقع خداحافظی دانیال اومد کنار من و آروم گفت:امروز روز خیلی خیلی خوبی بود
-خواستم بگم امیدوارم از کارت پشیمون نشی ولی ترجیح دادم چیزی نگم
_فردا صبح میبینمت امیدوارم شب خوب بخوابی چون از فردا مشغله هامون شروع میشن .شب خوش .به امید دیدار
این حرف ها رو با یک حس پیروز مندانه ای گفت وزود رفت چون از خانواده اش که جلوتر رفته بودن عقب مونده بود.
توی دلم گفتم خوشحال باش آقا دانیال فعلا وقت خوشحالی شماست
به موقعش نوبت منم میرسه.....
صبح زود ازخواب بلند شدم ساعت هفت باید تو ازمایشگاه باشیم قرار شد خودمون دوتا بریم آزمایشگاه متعلق به دوست پدر دانیال بود جواب رو گفته بود که زودتر میده
راس ساعت هفت بود که دانیال زنگ خونه رو زد آماده رو مبل نشسته بودم بی حوصله بودم رفتم پایین وجواب سلام مشتاقانه ی اون رو با سردی دادم ونشستم .
-حالت خوب نیست؟
-میخواستی خوب باشه؟
خوب معلومه ببین من چقدر خوشحالم
ضبط ماشین رو روشن کرد وصداشو بلند کرد آهنگ شادی بود مربوط به عروسی بازم دلم بدجور خواست اذیتش کنم برای همین گفتم
اگه جواب آزمایش منفی باشه چی؟
یکه خورد نگام کردوگفت:نمیشه
_چرا حتما مسئول آزمایشگاه رو مجبور میکنی جواب رو عوض کنه نه؟
نگام کرد ولبخند مرموزی زدو گفت:اگه لازم باشه اون کارم میکنم
حرف هاش حالمو بدتر کرد دلشوره ی بدی افتاد به جونم :اگه راست بگه چی؟
اگه جواب آزمایش منفی باشه یعنی اون واقعا این کار رو میکنه؟
خوب معلومه که میکنه هر کاری بگی از دستش برمیاد اونوقت
من چه خاکی باید رو سرم بریزم............
افکار ناخوش ایندی ذهنمو پرکرده بودن ولی یک آن فکری تو ذهنم جرقه زد وباعث شد به خودم بخندم دیوونه ی احمق به تو میگن یه کله پوک واقعی.آخه توحواست
کجاست؟مگه قرار توواقعا زنش شی که اینقدر حرص وجوش میخوری؟
همه چیز سوری ایه همین این ها همه اش یه بازیه کسی ندونه تو که خودت خوب میدونه چی تو اون کله ی پوکت داری؟؟؟....
نه بازیگر خوبی میشم اونقدر نقشمو خوب بازی کردم که حتی خودمم
باورم شده ایول...دست مریزاد
این بار خنده ای از ته دل کردم اونقدر تو افکار خودم بودم که نفهمیدم
کی رسیدم به خودم که اومدم دیدم دانیال با چشمای گرد داره نگام میکنه لبخند ملیحی تحویلش دادم حالم خیلی خوب بود. . .
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662