eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_تو همه ی اینا رو میدونستی پس نباید الانم ناراحت شی تو گفتی عاشقم میکنی منم بهت بله گفتم همین چیزی نگفت بجاش رفت سمت آزمایشگاه جواب رو که گرفتیم خوشحال شد لبخندی محوی رو صورتش اومد ولی من بی تفاوت بودم من و رسوند خونه وقرار فردا رو گذاشتیم این اولین روز باهم بودن بود... _ساعت ده صبح بود که اومد دنبالم من یه لباس معمولی ودم دستی پوشیده بودم ولی اون بجاش کلی تیپ زده بودلباس هاش خیلی بهش میومدن معلوم بود که حالش خیلی خوب بود .سوار ماشین شدم مثل دیروز تنها بودیم هر چقدر به مامان التماس کردم که باهامون بیاد قبول نکرد مامان دانیالم قبول نکرد که باهامون بیاد از این که با دانیال تنها باشم خوشم نمیومدم ولی چاره ای نبود -فکرات تموم شدن؟ -منظورت چیه؟ هیچی بابا ازوقتی نشستی تو ماشین زل زدی به روبه رو و رفتی تو فکر من نمیدونم تو به چی فکر میکنی اینقدر _چیزخاصی نیست -یواش یواش دارم به این کلمه هات حساسیت پیدا میکنم -به کدوم کلمه هام؟ _چیزخاصی نیست ومهم نیست وهیچی.....از این کلمه هات که باهاشون میخوای منو دست به سر کنی _جوابی ندادم اونم یه کم نگام کرد وچیزی نگفت -داریم کجا میریم؟ خوب معلومه داریم میریم که حلقه ازدواجمونو بخریم _ اونو که میدونم منظورم اینه که جای خاصی مد نظرته؟ _خوب آره میریم مغازه ی دوست من یکی از بهترین جواهر فروشی های شهره _چیزی نگفتم چون برام فرقی نمیکرد که بهترین باشه یا بدترین ........ جلوی مغازه ایستاد با یک نگاه به جواهرفروشی میشد حدس زد که داخلش چه خبره جای خیلی شیکی بود. رفتیم داخل پسری که پشت ویترین ایستاده بود ودرحال نشون دادن یک سرویس به دوتا خانم خیلی باکلاس بود با دیدن ما کارشو به پسری که کنارش بود سپرد و اومد سمت ما .مغازه ی بزرگی بود از ما دعوت کرد که رو مبل هایی که یه گوشه ی مغازه گذاشته بودن بشینیم خودشم رفت وبا دوتا لیوان آبمیوه برگشت شما گلویی تازه کنید من برم حلقه ها رو بیارم نگاه کنید رفت وچند دقیقه بعد برگشت جعبه ای رو باز کرد وگرفت جلوی من سه تا انگشتر توش بود اینا بهترین انگشتر هایی هستن که ما داریم.هر کدومو دوست داری انتخاب کنید قابل شما رو نداره _دانیال لبخندی زد وگفت:خیلی نوکریم _ساسان:شما سرورید نگاهی به انگشترها کردم یکیشون یه انگشتر تک نگین بود وخیلی ساده بود البته معلوم بود نگینش قیمتیه انگشتر دومی هم تقریبا شبیه اون بود با این تفاوت که چند تا نگین هم دور بر تک نگین بزرگتر بود اما انگشتر سومی انگشتر درشتی بودو پر بود از نگین های ریزی که با ظرافت کنار هم چیده شده بودن انگشتری بود که بد جوربرق نگین هاش چشم آدمو میزد انصافا هر سه تا انگشتر انگشترهای خوبی بودن اما من از اولی بیشتر خوشم اومد هم ساده بود هم شیک. همینطور که نگاشون میکردم ساسان گفت:شاید بنظر شما امثال اینا تو جاهای دیگم پیدا میشه ولی باید بگم که اینا جنس های تکی ان سفارشی ان کار ایتالیاست سنگ هاشون سنگ قیمتیه هر کدومو که انتخاب کنید عالیه ایه بهتون اطمینان میدم هیچ کجای دیگه مثلشو پیدا نمیکنید ما اینا رو به هر کسی نشون نمیدیم. بهتر دستتون کنید اونطوری بهتر میتونینید نظر بدین یکی یکی انگشترهارو برداشتم وامتحان کردم یکی از یکی زیباتر بود ولی من بازم بخاطرسادگیش دوست داشتم اولی رو بردارم ومیخواستم نظرمو بگم. دانیال که تا اون موقع ساکت نشسته بود ونگاه میکرد گفت: _بنظر من اولی رو بردار چون از همه اش بهتره دومی ام بد نیست ها ولی اون سومی اصلا قشنگ نیست اولی خیلی بهتره اونو بردارمطمئنم تو هم از اون خوشت میاد مگه نه؟ نگاش کردم مثل همیشه دوست داشت نظرشو بهم تحمیل کنه ولی کور خونده بازم نگاشون کردم دلم هنوز اون اولی رو میخواست ولی عزم خودمو جزم کردم دانیال آروم گفت :بگم اولی رو انتخاب کردی؟ نگاش کردم وباصدای بلند طوری که ساسان هم بشنوه گفتم :من اینو برمیدارم..... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌