#با_تو_هرگز_49
انگشتر سومی رو نشون دادم دانیال نگام کرد وگفت:ولی اولی بهتره
-مگه قرار نیست من انتخاب کنم منم میگم اینو میخوام
مسلما حق تواه انتخاب کنی ولی بهتره بادقت نگاه کنی که بعدا پشیمون نشی
_از دستش عصبانی شدم فکر میکرد خیلی بیشتر از من میفهمه برای همین من همیشه باید تابع اون باشم زهی خیال باطل
_من همینو میخوام
با بی تفاوتی گفت هر جور دوست داری .ساسان جون ما اینو برمیداریم
ساسان:خانم من به شما تبریک میگم این بهترین انتخابه هم از دوتا ی
دیگه کارش ظرافت بیشتری داره هم سنگ هاش قیمتی تره
یه دفعه پرسیدم:یعنی از این یکی ها گرونتره ؟
-خوب معلومه
_یه آن پشیمون شدم وخواستم بگم که اونو نمیخوام .یعنی دوست نداشتم انگشتر گرون بردارم
_من این انگشتر رو.........
چشمم که به صورت دانیال افتاد حرفمو خوردم
پوزخندی رو لبش بود وجور خاصی نگام میکرد انگار داشت میگفت
_دیدی گفتم پشیمون میشی برای همین ادامه ندادم
ساسان:خوب دانیال جون توهم میتونی اینارو نگاه کنی
_چندتا جعبه گرفت جلوش .من دل تو دلم نبود اگه اونم به تلافیه این کار من یه حلقه ی گرون قیمت برداره چی؟من اون موقع چه خاکی بریزم سرم
دانیال نگاهی به انگشترها کرد وبعد جعبه هارو گذاشت جلوم:تو انتخاب کن
باتعجب نگاش کردم خم شد وآروم تو گوشم زمزمه کرد:چیه فکر کردی منم مثل توام که رو حرف همسرم حرفم بزنم هرچی تو بگی من میگم چشم
بعداز جاش بلند شدوگفت تا تو انتخاب کنی من یه گپ دوستانه با ساسان میزنم
باهم رفتن گوشه ی مغازه وصحبت کردن _تو بد دردسری افتادم حالا من چکار کنم به انگشترها نگاه کردم مثل اونایی نبود که برا من آورده بود
اینا تعدادشون زیاد بودن معلوم بود مثل اونا خیلی تک نیستن. ولی بازم بنظر گرون میومدن چکار باید میکردم کدومشو انتخاب میکردم......
_تصمیم گرفتم به پولش فکر کنم بجاش به این فکر کنم که خیلی خوب باشه نمیخواستم بعدا طعنه بشنوم وکسی سلیقه مو مسخره کنه پس باید بهترینو انتخاب کنم
_یکیشو انتخاب کردم ساده بود ولی خیلی خیلی شیک دیده میشد البته مطمئنا کنار انگشتر من به چشم نمیومد
_خوب چی شد انتخاب کردی؟
_یه دفعه یه فکری بنظرم اومد که شاید بخواد منو ضایع کنه وکارمو تلافی کنه
_ نه بهتره خودت انتخاب کنی
- میخواستم خودم انتخاب کنم که به تو نمیگفتم
_من نمیتونم
چرا؟
_خودت انتخاب کنی بهتره
باحالتی خاصی نگام کرد
-میدونم چی تو اون مغزته .الان پیش خودت میگی میخوام تلافی کنم
.مگه نه؟
_خوب هم آره هم نه
_میدونستم ولی نترس من این کارو نمیکنم من بنظر تو. احترام میذارم
تو دست رو هر کدوم بذاری من نه نمیگم
باتردید نگاش کردم وبعد چند ثانیه مکث انگشتر رو نشون دادم وگفتم این.
انگشتر روبرداشت ونگاه کرد وگفت:میدونستم خوش سلیقه ایه هر دو انگشتر رو برداشت رفت پیش ساسان وگفت :داداش ما اینا رو برمیداریم
-مبارک باشه هر دوتا شون جز بهترین ها
برگشت سمت من وگفت:خانم تبریک میگم سلیقه اتون عالیه .البته از دانیال خان معلومه
_لبخند تلخی زدم وگفتم :ممنون نظر لطفتونه
_ساسان میخواستیم ست ساعتم بخریم
_به روی چشم
ساسان رفت وبرگشت یه جعبه اورد وباز کرد گرفت طرف ما
- دانیال خان با اجازه تون میخوام ست ساعتتونو من انتخاب کنم
این حرف ها چیه شما صاحب اختیاری ولی خانمم باید نظر بده.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662