eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
لیوان منو برداشت وبقیه نوشابه رو خورد نگاش کردم ولی اون هیچ واکنشی نشون نداد _بهتره بریم تو از جام نیم خیز شده بودم که با صدای نسبتا بلند گفت :بشین حالتش جوری بود که ناگریز نشستم . ته دلم از اینکه اعصابشو بهم ریخته بودم خوشحال بودم راستشو بگو واسه چی میخوای بری تو؟ -وااا ...یعنی چی واسه چی؟خوب معلومه چون همه اونجان -همه یا آقا مهراد یا اون پسره علی یا اون پسره مصطفی کدومش؟... باتعجب نگاش کردم منظورشو نمیفهمیدم-این حرف ها چیه که میزنی؟منظورت از این حرف ها چیه؟ _منظورم واضحه بود با اون پسره مهراد چه داشتین بهم میگفتین که نیشش باز بود عصبانی از جام بلند شدم :نه دیگه مطمئن شدم تو حالت خوش نیست -حال من خوش نیست یا حال تو؟چیه چرا عصبانی شدی؟ داد زدم بایدم عصبانی شم صاف وایستادی وزل زدی تو چشام چرت وپرت میگی؟ با صدای من چند نفر از اونایی که تو حیاط بودن به ما نگاه کردن با عصبانیت خواستم از کنارش رد شم که منو گرفت ونذاشت -رفتی تو نبینم وایستادی با این پسره گل میگی وگل میشنوی؟ تفهیم شد؟ با دستم هلش دادم کنار ورفتم دلم میخواست وایمیستادم جلوش وداد میزدم :پسره ی بیشعور فکر کردی من کیم؟منم مثل تو یه عوضی هستم ؟ اومدم تو حالا که اینجور شد نشونش میدم با کی طرفه نگاهی به دور وبر سالن کردم ومهراد وپیداش کردم رفتم جلو وشروع کردم به صحبت کردن باهاش ودر همین حین چشمم به در بود تا متوجه اومدن دانیال شم میخواستم واکنششو ببینم وانتظارم چند دقیقه طول نکشید اومد تو با چشام هاش دنبال من میگشت ووقتی ما رو دید نگاش رو ما میخکوب شد لحظه به لحظه بررنگ صورتش کبود تر میشد منم لبخند گشادی تحویلش دادم وبعد صورتم برگردوندم سمت مهراد وبازم شروع به صحبت کردم ولی هنوز زیر چشمی نگاش میکرد مشتشو گره کرده بودیه قدم به طرف ما برداشت ولی زود منصرف شد چند دقیقه همونجوری وایستاد وبعد رفت چند دقیقه بعد صدای شکستن چیزی به گوشم خورد همه نگران شدن ولی من ریلکس یه گوشه وایستاده بودم ولبخند میزدم گلدان بزرگی که طبقه ی بالا تو اتاق عقد بود شکسته بودچند نفری که رفته بودن نمیدونستن اون برای چی شکسته .هر کسی یه چیزی میگفت ولی من میدونستم این کار کار دانیاله خواسته بود حرصشو خالی کنه آخیش دلم خنک شد پسره ی از خود راضی حقش بود یادش باشه تا دیگه از این غلط ها نکنه من وبا خودش یکی نبینه راست میگن که کافر همه را به کیش خود داند........ هستی وپونه (دخترعمه های من) ازمن خواستن تا بریم وچندتا عکس سر سفره عقد بگیریم برای همین رفتیم بالا کلی عکس با ژست ها ی مختلف گرفتیم ازاتاق اومدیم بیرون داشتیم میرفتیم پایین که دانیال جلومون سبز شد بعد از اون صحنه دیگه ندیده بودمش برگشت سمت من واتاقی رو نشون داد وگفت :بیا باهات حرف دارم هستی وپونه که حرف دانیال رو شنیدند گفتند:ما پایین میبینیمت وبعدرفتند تو دلم آرزو میکردم کاش نمیرفتند یه جورهایی از دانیال میترسیدم میدونستم حتما تلافی قضیه مهراد و در میاره _برو تو _هر حرفی داری همین جا بزن -اینجا نمیشه برو تو از جام تکون نخوردم دستموگرفت وهلم داد تو اتاق وبعد خودش اومد درو پشت سرش بست به سختی با اون کفش های پاشنه بلند تعادل خودموحفظ کردم اتاق تاریک بود ونمیتونستم ببینمش چرا همچین میکنی نزدیک بود بخورم زمین _نترس هیچیت نمیشه چشام به تاریکی عادت کرد درست سینه به سینه ی من وایستاده بود یه قدم رفتم عقب ولی دانیال بازومو گرفت ومنو کشید جلو گرمی نفسش را رو موهام حس میکرد مدتی کوتاهی هیچی نگفت بجاش چند تا نفس عمیق کشید -خیلی خوشت میاد عصبی ایم کنی؟من نمیدونم از اذیت کردن من چه لذتی میبری؟ ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌