#با_تو_هرگز_67
_گفتم که نمیشه
_به خاطر من
اتفاقا بخاطر تو نمیخوام اینکارو بکنم
آخه واسه چی؟
_همینجوری خوشم نمیاد کاری رو که تو میخوای انجام بدی
چرا؟مگه من نامزدت نیستم
_ای وای.... دیگه کم کم دارم به این کلمه آلرژی پیدا میکنم
ببین سوگند داره دیرمون میشه اینو سرت کن بریم
_نمیخواستم قبول کنم ولی بعد دیدم بدم نمیگه بهتره باهم ست کنیم
تاجلو چشم حسودها دو کبوتر عاشق دیده بشیم ...
اه اه اه ....حالم از فکر خودم بهم خورد شالو از دستش گرفتم وانداختم رو سرم
_بار آخرت باشه به من امرونهی میکنی
-من؟من غلط بکنم امرونهی کنم من فقط ازت خواهش کردم
-حالا هرچی.
شالمو که درست کردم برگشتم سمتش
_من حاضرم
میشه یه خواهش دیگه ام بکنم
_نخیر
_خواهش میکنم
با حالت کلافه ای گفتم:دیگه چی میخوای
-خواهش میکنم رنگ رژتم عوض کن
_چرا مگه این چشه؟
این کمرنگه زدی رو لب هات. لب هات مثل لب های آدم مریض شده
_خوب بشه
عوض کن دیگه اصلا بهت نمیاد
بعد بی هوا دستشو آورد جلو و رژمو پاک کرد فورا دستشو زدم کنار و
گفتم:عوض نمیکنم .نمیکنم
وبعد عصبانی از اتاقم زدم بیرون اونم پشت سرم اومد
سوار ماشین شدیم وصورتمو برگردوندم یه مدت که گذشت دانیال
گفت:قهری؟
-قهر مال بچه مدرسه ای هاست
--پس این کارات چه معنی داره؟
شونه هامو انداختم بالا وجوابشو ندادم
بعد از اون دیگه هیچ حرفی نزدیم نزدیکی های رستوران آینه مو در آوردم نگاهی به خودم کردم کمی از رژم پاک شده بود اون رژ رو هم که تو خونه جا گذاشته بودم مجبور شدم پاکش کنم وبعد کیف آرایشمو در آوردم ونگاهی بهش انداختم توی همین حین رسیدیم جلوی رستوران دانیال ماشین وپارک کرد من هنوز نمیدونستم کدوم رژمو استفاده کنم
دانیال دستشو دراز کرد واز تو کیفم یه رژ در آورد وگرفت جلوم
یه رژ قرمز- نارنجی بود انتخاب بدی نبود برای همین از دستش گرفتم
از ماشین که پیاده شدم دستشو گرفت سمتم تا بگیرمش ولی من آروم
دستشو انداختم پایین وکنارش ایستادم این کارم ناراحتش کرد ولی چیزی نگفت وباهم وارد رستوران شدیم از در شیشه ای رستوران چشمم
به پروا افتاد همون دختری که یه روز دل ستاره ی منو خون کرده بود
وقتش بود باید حالشو میگرفتم میدونستم چشم دیدن منو نداره برای همین فورا بازومو تو بازوی دانیال کردم وبهش نزدیکتر شدم این حرکت من باعث تعجب دانیال شده بود ولی چیزی نگفت
بیشتر مهمون ها اومده بودند ستاره و وحید هم بودن رفتم طرفشون
خواستم رو صندلی کنارش بشینم که نذاشت
-نباید اینجا بشینی
_چرا؟
-واسه اینکه جای شما اونجاست. تو و دانیال
اشاره به سر میز کرد
_ولی من دوست دارم اینجا بشینم
_نمیشه باید بری اونجا برای اینکه مامانت کلی تاکید کرده بهت بگم
عصبانی بودم خیلی ام عصبانی بودم شده بودم عروسک خیمه شب بازی اینا حیف که آبروی خانواده در میان بود والا همین حالا از اینجا میزدم بیرون
رفتم سمت اون صندلی ونشستم دانیال هم بعد از من اومد وکنارم
نشست تقریبا بیشتر مهمون ها اومده بودند
تبریک پشت تبریک بازهم همه رو اعصابم راه میرفتن چند تا مهمونی دیگه مونده تا این عذاب تموم شه
یاد حرف ستاره افتادم :از این به بعد دائما باید برین این مهمونی اون مهمونی.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_67
_گفتم که نمیشه
_به خاطر من
اتفاقا بخاطر تو نمیخوام اینکارو بکنم
آخه واسه چی؟
_همینجوری خوشم نمیاد کاری رو که تو میخوای انجام بدی
چرا؟مگه من نامزدت نیستم
_ای وای.... دیگه کم کم دارم به این کلمه آلرژی پیدا میکنم
ببین سوگند داره دیرمون میشه اینو سرت کن بریم
_نمیخواستم قبول کنم ولی بعد دیدم بدم نمیگه بهتره باهم ست کنیم
تاجلو چشم حسودها دو کبوتر عاشق دیده بشیم ...
اه اه اه ....حالم از فکر خودم بهم خورد شالو از دستش گرفتم وانداختم رو سرم
_بار آخرت باشه به من امرونهی میکنی
-من؟من غلط بکنم امرونهی کنم من فقط ازت خواهش کردم
-حالا هرچی.
شالمو که درست کردم برگشتم سمتش
_من حاضرم
میشه یه خواهش دیگه ام بکنم
_نخیر
_خواهش میکنم
با حالت کلافه ای گفتم:دیگه چی میخوای
-خواهش میکنم رنگ رژتم عوض کن
_چرا مگه این چشه؟
این کمرنگه زدی رو لب هات. لب هات مثل لب های آدم مریض شده
_خوب بشه
عوض کن دیگه اصلا بهت نمیاد
بعد بی هوا دستشو آورد جلو و رژمو پاک کرد فورا دستشو زدم کنار و
گفتم:عوض نمیکنم .نمیکنم
وبعد عصبانی از اتاقم زدم بیرون اونم پشت سرم اومد
سوار ماشین شدیم وصورتمو برگردوندم یه مدت که گذشت دانیال
گفت:قهری؟
-قهر مال بچه مدرسه ای هاست
--پس این کارات چه معنی داره؟
شونه هامو انداختم بالا وجوابشو ندادم
بعد از اون دیگه هیچ حرفی نزدیم نزدیکی های رستوران آینه مو در آوردم نگاهی به خودم کردم کمی از رژم پاک شده بود اون رژ رو هم که تو خونه جا گذاشته بودم مجبور شدم پاکش کنم وبعد کیف آرایشمو در آوردم ونگاهی بهش انداختم توی همین حین رسیدیم جلوی رستوران دانیال ماشین وپارک کرد من هنوز نمیدونستم کدوم رژمو استفاده کنم
دانیال دستشو دراز کرد واز تو کیفم یه رژ در آورد وگرفت جلوم
یه رژ قرمز- نارنجی بود انتخاب بدی نبود برای همین از دستش گرفتم
از ماشین که پیاده شدم دستشو گرفت سمتم تا بگیرمش ولی من آروم
دستشو انداختم پایین وکنارش ایستادم این کارم ناراحتش کرد ولی چیزی نگفت وباهم وارد رستوران شدیم از در شیشه ای رستوران چشمم
به پروا افتاد همون دختری که یه روز دل ستاره ی منو خون کرده بود
وقتش بود باید حالشو میگرفتم میدونستم چشم دیدن منو نداره برای همین فورا بازومو تو بازوی دانیال کردم وبهش نزدیکتر شدم این حرکت من باعث تعجب دانیال شده بود ولی چیزی نگفت
بیشتر مهمون ها اومده بودند ستاره و وحید هم بودن رفتم طرفشون
خواستم رو صندلی کنارش بشینم که نذاشت
-نباید اینجا بشینی
_چرا؟
-واسه اینکه جای شما اونجاست. تو و دانیال
اشاره به سر میز کرد
_ولی من دوست دارم اینجا بشینم
_نمیشه باید بری اونجا برای اینکه مامانت کلی تاکید کرده بهت بگم
عصبانی بودم خیلی ام عصبانی بودم شده بودم عروسک خیمه شب بازی اینا حیف که آبروی خانواده در میان بود والا همین حالا از اینجا میزدم بیرون
رفتم سمت اون صندلی ونشستم دانیال هم بعد از من اومد وکنارم
نشست تقریبا بیشتر مهمون ها اومده بودند
تبریک پشت تبریک بازهم همه رو اعصابم راه میرفتن چند تا مهمونی دیگه مونده تا این عذاب تموم شه
یاد حرف ستاره افتادم :از این به بعد دائما باید برین این مهمونی اون مهمونی.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662