eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_داشتم استراحت میکردم شما نذاشتی _تو که گفتی دستت بند بود -خوب حالا هر چی .واسه چی زنگ زدی؟ زنگ زدم ببینم عصر ساعت چند بیام دنبالت؟ -لازم نکرده شما بیای دنبالم واسه چی؟اتفاقی افتاده؟ -نه اتفاقی نیفتاده ولی تو خودت تنها باید بیای مهمونی -آخه واسه چی؟هنوز بابت دیروز دلخوری؟ تو دلم بهش خندیدم بیچاره از دیروز شب تاخود صبح پیامک معذرت خواهی فرستاده بود من دیروز زیادم از دستش دلخور نبودم -نه -خوب پس چی؟ -میگم تنها باید بیای برا اینکه من از صبح اومدم خونه ی عموم فهمیدی؟ نفس ش رو از روی آسودگی داد بیرون :که اینطور .بدجور نگران شده بودم ها فکر کردم هنوز از قضیه ی دیروز ناراحتی .ولی واسه چی صبح رفتی؟چرا نموندی با هم بریم -فکر نمیکنم نیازی باشه که من هر چیزی رو به تو توضیح بدم دلم خواست زود اومدم مشکلی باهاش داری؟ نه بابا فقط میگم کاش میموندی باهم میرفتیم اخه من خجالت میکشم تنهایی بیام با صدای بلند خندیدم وگفتم:تو و خجالت؟محاله؟ _چرا مگه من چمه؟ هیچی فقط تو تنها چیزی که نداری خجالته اصلا هم اینجوری نیست من کلی ام خجالتی ام تو ها؟تو؟عمرا من وقتی میگم تو منو خوب نمیشناسی میگی نه. دیدی حالا منو نمیشناسی -من تو رو بهتر از خودت میشناسم میشه بپرسم از کجا؟ -حالا دیگه نه بگو دیگه؟ خوب من کلا آدم شناس خوبی هستم -نه بابا آره بابا... -حالا خیلی مونده تا تو منو بشناسی خودتو زیاد تحویل نگیر همچین آدم پیچیده ای نیستی که من نشناسمت -برعکس خیلی هم پیچیده ام بذار یه مدت بگذره خودت میشناسی خوب حالا هرچی؟کاری نداری _این یعنی اینکه خداحافظ _آفرین خداحافظ بعد از گفتن اون گوشی رو قطع کردم ونذاشتم بیشتر از اینا حرف بزنی ستاره سعی میکرد سرشو به چیزهای دیگه ای گرم کنه ولی معلوم بود که به حرف هامون توجه میکرد -زنگ زده بود ببینه کی بیاد دنبالم من گفتم خودم اومدم تو خودت بیاد گفت خجالت میکشم منم گفتم تو تنها چیزی که حالیت نیست خجالت کشیدنه ستاره جوابی نداد به جاش گفت:خوب باهم صمیمی شدین باتعجب نگاش کردم :ما؟ آره، دیروز همچین به بازوش چسبیده بودی که انگار میخوان ازدستت بدزدنش خندیدم :آهان اونو میگی نه بابا قبل از اون نبودی ببینی که چطور دستشو طرفم دراز کرد بگیرم ولی من پسش زدم اون موقعم واسه این بازوشو گرفته بودم که از در رستوران پروا رو دیدم خواستم کمی حرصش بدم -فقط میخواستی حرص اونو در بیاری؟ -آره خوب دوست داشتم کمی حسادت کنه وحسرت بخوره بیچاره اونم بدجورحرص خوردها نزدیک بود از حسودی بترکه دختره ی احمق فکر کرده این پسره چه تحفیه ای آخه داشتن همچین پسری حسادت داره نه جان من حسادت داره؟.... من همین جور یه بند داشتم حرف میزدم واصلا متوجه ستاره نبودم دونه ی اشکی رو دیدم که آروم از رو گونه اش لغزید پایین دستمو انداختم زیر چونه اشو سرشو بلند کردم چشماش بارونی بودند -تو داری گریه میکنی؟اخه واسه چی؟ ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌