#با_تو_هرگز_70
_تو داری گریه میکنی؟اخه واسه چی؟
به زور لبخندی زدو زودچهره شو برگردوند واشک هاشو پاک کردوبعد بلند شد ورفت سمت پنجره چند دقیقه به سکوت گذاشت
-دیشب تو فقط دل پروا رو نسوزوندی دل خیلی ها رو سوزوندی اینو که گفت از در رفت بیرون ومن ومات ومبهوت گذاشت تنها..
خدای من خدای من دیگه بسه چقدر باید زجر بکشم
سرمو گذاشتم رو زانو هامو زار زار گریه کردم
دیشب که داشتم اون کارو انجام میدادم حتی یک لحظه هم به مغزم خطور نکرد که ستاره هم اونجاست ستاره هم یه روزی عاشق دانیال بود
وستاره هم یه روز دوست داشت جایی قرار بگیره که من الان وایستادم
خدای من . من چکار کردم.......
گریه کردم وباز هم گریه کردم مثل همیشه ولی دلم خالی نمیشد......
خوشبختانه عصر دانیال زودتر از خانواده اش اومد. موقع اومدنش مادر ازم خواست تا به پیشوازش برم ولی من خودمو به نشنیدن زدنم
واعتنایی نکردم دانیال یه جعبه ی شیرینی بزرگ خریده بود.با عمو وارد سالن شدند منم مثل بقیه از دور جواب سلامشو دادم اومد جلو ودستشو به طرفم دراز کرد وقتی باهاش دست دادم محکم دستمو فشار
داد اگه کسی اون دور وبر ها نبود مطمئنا یک جیغ میکشیدم ولی اینکار و نکردم زل زدم تو چشماشو لبخندی تحویلش دادم ستاره هم سرشو انداخت پایین وسلام آرامی داد خیلی سعی میکرد جلو دانیال
دست وپاشو گم نکنه اما نمیتونست نامحسوس رنگ چهره اش میپرید به
اصرار من قرار شد تو حیاط شام بخوریم من از صبح مخ همه رو خوردم
تا راضی شدن چون به نظر زن عمو زشت بود وسط حیاط سفره پهن کنیم اما من خیلی اصرار کردم تا راضی شدند سفره پهن شد و همه دورش نشستند وکلی هم از پشنهاد من تشکر کردند چون هوای داخل گرم بود.
من و ستاره آخر از همه اومدیم یه جای خای کنار وحید بود یه جای خالی کنار دانیال رفتم بالای سر وحید وایستادم وگفتم :ببخشید شما میشه برید اونجا بشنید چون من وستاره میخوایم کنار هم بشینیم همه برگشتند و ما رو نگاه کردند
مادرم: عزیزم بهتر نیست هر کدوم از شما کنار شوهرهاتون بشینید-ببخشی مامان جون ولی چون ستاره اینا فردا قرار
برن میخوایم امشب کنار هم بشینیم وحید بلندشد رفت و کنار دانیال نشست دانیال آروم سرشو انداخت پایین وچیزی نگفت اما مطمئنم عصبانی بود از دستم .تمام شب رو مردها یه گوشه نشستند وگپ زدند
وخانم ها هم یه طرف من وستاره هم باهم نشسته بودیم ستاره ازم در مورد رفتارم سر سفره پرسید- دختر چرا همچین کاری کردی لیلا خانم اینا از دستت دلخور شدن-چرا مگه چکار کردم برا نشستن کنار دانیال کلی
وقت دارم از این به بعد باید فعلا اونو کنار خودم تحمل کنم-من که آخر سر نفهمیدم چی تو اون کله اته منظورت از این حرف ها چیه؟فعلا و تحمل کنم و....
-بیخیال بابا بعدا خودت متوجه میشی فعلا قصد نداشتم کسی از افکارهام بویی ببره حتی ستاره.
موقع برگشتن دانیال از پدرم خواست تا اجازه بده خودش منو برسونه خونه من مخالفت کردم وگفتم که لازم نیست اون این همه خودشو به زحمت بیندازه و کار اضافی کنه من با خانواده ی خودم بر میگردم اما دانیال اصرار کرد وپدرمن هم قبول کرد ومن هم بخاطر پدر ناگزیر حرفشو قبول کردم چند دقیقه بعد از اینکه سوار ماشین شدیم دانیال به حرف اومد
-گفتم خودم برسونمت تا یه کم باهم حرف بزنیم
-راجع به چی؟
-راجع به کارهای تو؟
-کارهای من؟
کدوم کارام؟
-ببین سوگند تو تکلیفت حتی با خودتم مشخص نیست
-چطور؟
- اون از رفتارهای دیروزت اینم از رفتارهای امروزت دیروز که اولش اون همه بد عنقی کردی وباهام قهر کردی و محلم نذاشتی . دستمو جلو رستوران دراز کردم که بگیری نگرفتی بعد خودت یهویی بازومو همچین
چسبیدی که انگارمن وتو لیلی مجنونیم اینم از رفتار امروزت که نخواستی کنار من بشینی وافعا منظورت از این کارها چیه؟
-منظوری ندارم
- سوگند
خواهش میکنم طفره نرو
-طفره نمیرم منظوری نداشتم دلیل کار امروز رو که گفتم دیروزم دیدم زشته جلو بقیه اونجوری بریم تو رستوران واسه
همین
-سوگند خواهش میکنم من بچه نیستم که گولم بزنی همه امروز دلیل کارتو فهمیدند تو نمیخواستی کنار من بشینی ستاره بهانه بود دیروزم اگه فکر میکردی کارت زشته چرا همون اول دستمو نگرفتی
- من اجباری نمیبینم که در مورد کارهام به تو جواب بدم توهم حق نداری منو بازجویی کنی
- من بازجوییت نمیکنم فقط میخوام دلیلشو بدونم
همین نه کمتر نه بیشتر
-دلیلش هر چی باشه به خودم مربوطه
-ولی من نامزدتم
-هر کی میخوای باشی باش من حتی به پدر ومادرم هم جواب نمیدم چه رسد به تو .این حرف و گفتم و صورتمو برگردندم سنگینی نگاشو رو خودم احساس کردم ولی به روم نیاوردم تا خونه نه من چیزی
گفتم ونه اون موقع پیاده شدن خداحافظی سردی کردم وپیاده شدم تا ورودم به خونه منتظر موند وبعد از اون حرکت کرد ورفت میدونستم رفتارم باهاش بد بود ولی هر که خربزه میخوره پای لرزشم میشینه اونم باید
تحمل کنه حقشه...
ادامه دارد....