#با_تو_هرگز_71
اونروز جایی مهمون نبودیم دانیال زنگ زد وگفت که عصر میاد دنبالم بریم جایی هر چی اصرار کردم که بگه کجا جواب نداد منم از حرصم گفتم که تا ندونم کجا قرار بریم نمیرم ولی اون اهمیتی به تهدید های
من نداد وگفت که عصر ساعت شش میاد دنبالم
ساعت یه ربع به شش بود که مامانم اومد اتاقم
-تو که هنوز حاضر نشدی؟
واسه چی حاضر نشدم؟
-مگه قرار نیست با دانیال برین بیرون
با تعجب پرسیدم:تو از کجا میدونی؟
خودش زنگ زد به من. بیچاره میدونست تو یادت میره به من سفارش کرد که یادت بیاندازم حالا هم دیر شده زود باش حاضر شو
-من جایی نمیرم
_یعنی چی؟
-من حس وحال بیرون رفتن ندارم
_یعنی چی حس وحال نداری؟
-یعنی اینکه من با اون جایی نمیرم
-این بازی ها چیه در میاری؟سوگند تو چته؟دلیل این رفتار هات چیه؟
-کدوم رفتارها؟
همین رفتارات دیگه بیچاره الان این همه راه رو خسته وکوفته پا میشه میاد اینجا بعد تو میگی من حس وحالشو ندارم
مگه من بهش گفتم بیاد دعوت نامه که نفرستادم خودش میخواد بیاد به من چه
- سوگنداین حرف ها چه معنی داره مشکلی هست؟چرا از دانیال گریزونی؟
پوزخندی زدم:یعنی شما نمیدونی؟
معلومه که نمیدونم درسته که تو از اولم دانیال رو پسند نکرده بودی ولی بعدا این خود تو بودی که جواب مثبت دادی کسی مجبورت نکرد
عصبانی شدم:واقعا؟؟واقعا نظر تو اینه؟نظر تو اینکه من خودم دانیال رو انتخاب کردم ؟....
باید به عرضتون برسونم که اشتباه فکر میکنید من مجبور شدم اونو انتخاب کنم مجبور.....
مادرم شوکه شده بود:یعنی چی؟یعنی تو دانیال رو دوست نداری؟
خنده ی عصبانی کردم وگفتم:دوستش داشته باشم من از اون متنفرم .م
ت ن ف ر....
مادر با ناباوری نگام میکرد که زنگ خونه رو زدند مادرم به قدری شوکه شده بود ساکت ایستاده بود خودم رفتم در وباز کردم خود دانیال بود از پشت آیفون گفت من این پایین منتظرم
در و باز کردم و رفتم و رو یکی از مبل های پذیرائی نشستم ده دقیقه همونجور نشستم مادر هنوز از اتاق من بیرون نیومده بود دانیال دوباره زنگ رو زد ولی وقتی دید کسی جوابی نمیده اومد داخل خونه از در که اومد تو منو دید که نشستم و یه پامو روی پای دیگه ام انداختم
_تو که هنوز حاضر نشدی؟
_من جایی نمیرم
_سوگند خواهش میکنم بچه بازی در نیار پاشو حاضر شو
_تا نگی قرار کجا بریم من جایی نمیرم
_پاشو حاضر شو تو راه بهت میگم
نوچ...تا نگی از این جا جم نمیخورم
--بابا چه فرقی میکنه کجا قرار بریم
_فرق میکنه که میپرسم
دانیال اومد جلو کنار پام زانو زد ودستمو گرفت
_خانومم...
دستمو با خشونت از دستش کشیدم وگفتم :چند بار بگم من از این لوس بازی خوشم نمیاد
مظلومانه نگام کرد:من که چیزی نگفتم عصبانی شدی
نگاهمو ازش گرفتم و صورتمو برگردوندم
-خوب باشه بابا حالا قهر نکن قرار بریم دیدن یکی از دوستای من
_واسه چی؟
_همینجوری واسه آشنایی
_جوابی ندادم
-سوگند پاشو حاضرشو
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662