#با_تو_هرگز_72
مادرم بود نگاش کردم چهره اش گرفته بود تو نگاش چیزی بود که منو وادار کرد تا مثل یک بره ی رام برم سمت اتاقمو حاضر شم
سوارماشین که شدیم تا چند دقیقه هیچ حرفی بین ما ردوبدل نشد
خواهش میکنم اینجوری برام قیافه نگیر تو که اینجوری روتو ازم برمیگردونی دلم میگیره
برگشتم ونگاش کردم
_سوگند جان مادرت پیش دوستم آبرو داری کن باشه؟
_جوابشو ندادم
_باشه سوگند؟
باسرم گفتم باشه ودوباره بیرون رو نگاه کردم دیگه چیزی نگفت رسیدیم
دم در یه آپارتمان۸ طبقه .پیاده شدیم زنگ طبقه ی هشت رو زدیم
هر طبقه ۲ واحدبود بجز طبقه ی هشت که یک واحد بود برای همین نسبتا بزرگ بود
زنگ رو که زدیم پسری دروباز کرد قیافه ی معمولی داشت.تیپش خیلی امروزی ویه کوچولو جلف بود داخل خونه شدیم سالن خونه تقریبا خالی بود وبجز چند تا مبل که یه گوشه بود و کنار اونم یه میز کامپیوتر بود چیز دیگه ای دیده نمیشد وسایل آشپزخانه هم خیلی مختصر بود در کل هیچ شباهتی به یک خانه ی مسکونی نداشت در یکی از اتاقها باز شد ودختری داخل سالن شد دانیال گفت:دوستم شهرام وهمسرش ژینوس خانم
و ایشونم همسر بنده سوگند خانم
ژینوس آرایش تندوزننده ای کرده بود.یه تاپ دامن پوشیده بود و موهای بلند شرابی رنگشو باز گذاشته بود
ژینوس اومد جلو و با من دست داد ولبخند تصنعی زد
از آشناییتون خوشبختم
به زور گفتم :منم همینطور
-دانیال خان نگفته بودن همسر خوشگلی مثل شما دارن از لحنش میشد فهمید که داره طعنه میزنه چون حتما به نظر اونم من اصلا به دانیال نمیخوردم
یه ان عصبانی شدم :تودلم گفتم دختره ی ایکبیری من اگه قد تو آرایش میکردم الان شده بودم خود آنجلینا جولی.
ولی جوابشو ندادم . به جای من دانیال جواب داد:ژینوس خانم یادتون رفت بگین ماشاالله
ژینوس:آخ ببخشید یادم رفت ببخشید که ما اینجا اسپند نداریم براش دود کنیم
_عیب نداره خودم تو خونه براش دود میکنم هر روز یه بار اینکارو میکنم
امروز میکنمش دو بار
وااااا...یعنی شما میگید چشم من شوره
_من همچین جسارتی نمیکنم من بقیه آدم ها رو میگم یهو دیدی خانممو نظر میکنن بعدیه بلا ملایی سرش میاد من بدبخت میشم
ژینوس عصبی صورتشو برگردوند ورفت سمت اشپزخونه:من میرم شربت بیارم
_دلم خنک شد که دانیال جوابشو داد
_بفرمایید بشینید
چند دقیقه شهرام ودانیال باهم گپ دوستانه زدند ژینوس هم هر از گاهی وارد بحث میشد ولی من ساکت نشسته بودم
دانیال:خوب دیگه بهتر بریم سر اصل مطلب شهرام خان برنامه ی ما رو چیدی؟کی ها باید مزاحم شما شیم
این چه حرفیه .شما روزهای پنجشنبه وجمعه از ساعت پنج تا نه شب تشریف میارین
پنجشنبه و جمعه؟حال نمیشه یه کم ساعتو بکشی جلوتر ما رو اصولا برا شام دعوت میکنن باید سر وقت آماده شیم
شهرام بلند شد و رفت به کاغذی که روی میز بود نگاهی انداخت وگفت
-سه تا هفت میتونی؟
دانیال نگاهی به من انداخت ولی من که کلا نمیدونستم قضیه چیه مثل منگ ها نگاش کردم
-فعلا تو بنویس سه تا هفت اگه بعدا جور نشد بهت خبر میدم
-باشه فقط اگه خواستی تایمو عوض کنی تا سه شنبه بهم خبر بده
-باشه
دانیال از جاش بلند شدو گفت:بهتر ما دیگه زحمت و کم کنیم شمام به کارو زندگیتون برسین
_من هنوز مات ومبهوت نشسته بود
دانیال دستشو دراز کرد سمتم:عزیزم بریم
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662