#با_تو_هرگز_97
_اوضاع زندگی ما روبراه نیست اما هیچ کس اینو نمیفهمه من از دید اونا آدم خوبه ی داستانم یه فرشته ام ولی اینطور نیست .
لبخندی زد بهم نزدیک تر شد دستهاشو قاب صورتم کردم دستهاشو پس نزدم به چشمهام زل زدو گفت:من خوشبختم کنار تو بودن برای من نهایت خوشبختی حس اینکه مال منی وکسی حق داشتن رو نداره
بهترین احساس دنیاست. احساس خوبیه که ساعتها مو پر کرده. همین برای من کافی که حتی به دروغ بگی دوستم داری..
دستهاشو از صورتم برداشت سرمو انداختم پایین نمیدونستم چی بگم از این زندگی متنفر بودم از خودم بدم میومد من اهل این بازی نبودم از فریب دادن دیگران متنفر بودم نمیتونستم بپذیرم همه منو خوب بدونن
در حالیکه نیستم
_ناخودآگاه گفتم :خسته ام
با احتیاط نزدیک شد وبوسه ای به موهام زدو گفت :بهتر بری استراحت کنی
برگشتم سمت پله ها که برم بالا که بازم صدای دانیال منو از رفتن باز نگه داشت
_سوگند
_روی پله اول ایستادم
اومد پای پله ها وگفت:میدونم خسته ای ولی یه سوالی مغزمو مشغول کرده اگه نپرسم نمیتونم شب و راحت صبح کنم
_چی شده؟
چند لحظه ساکت شد انگار داشت جمله هاشو مرتب میکرد
راستش....
_منتظر نگاش کردم
-قبل از من شخص خاصی تو زندگیت بود؟
با بهت نگاش کردم:منظورت چیه؟
-خوب منظورم اینکه قبلا با کس دیگه ای رابطه ای داشته ای؟
_رابطه؟
_یعنی پسر دیگه ای تو زندگیت بوده مثلا قبلا با کسی دوست بودی یا به کسی حسی داشتی
با ناراحتی گفتم :واسه چی این چرندیاتو میپرسی؟
هیچی همینجوری پرسیدم
_آدم هیچ حرفی رو همینجوری نمیگه تا نگی منظورت از این حرفها چیه واسه چی میپرسی جوابتو نمیدم
_تو به شعله گفتی که همه تو جوانی هاشون شیطنت میکنن تو هم از این قائده مستثنی نیستی
_فهمیدم قضیه از کجا اب میخوره دانیال حرفهای ما رو شنیده بود واین باعث تحریک حسادتش شده بود شیطان درونم میگفت که بگم آره و یه کم اذیتش کنم اما یه حس قویتری بهم گفت که نه لزومی نداری گذشته ی پاکتو بخاطر هیچ وپوچ خراب کنی شاید روزی بتونی این گذشته ی
پاک رو به رخ دیگران بکشی
نگاش کردم نگاه نگرانشو به دهنم دوخته بود
_مگه فرقی ام میکنه هر چیزی هم بوده تو گذشته بوده
احساس کردم یه چیزی درونش شکست با ناراحتی گفت:پس کسی بوده
الان وقتش بود که یه ضربه ی کاری و خوب بهش بزنم، اما نتونستم
_نه نبوده خیالت راحت شب بخیر
اینو که گفتم راهم کشیدم و از پله ها رفتم بالا
-مطمئنی؟
-مطمئن مطمئن...
-ولی خودت گفتی که هرچیزی بوده مال گذشته است اگه چیزی نبوده چرا اینو گفتی؟
از بالای پله ها برگشتم ونگاش کردم ولبخندی زدم و گفتم: هیچی میخواستم یه کم اذیتت کنم ولی دلم نیومد الانم بهتر بری با خیال راحت بگیری بخوابی گذشته من پاک پاکه
وارد اتاقم شدم روی تختم افتادم وبه اتفاقات امروز فکر کردم
امروز روز جالبی بود پراز احساسات مختلف بود.غرور نفرت ترحم شادی ناراحتی عصبانیت آرامش و.....
داشتم ناهار درست میکردم که تلفن زنگ زد
_الو
-سلام بیشعور نامرد
-ستاره؟
-آره خودمم خوبه شناختی گفتم الان زنگ بزنم میپرسه ببخشید شما.
خیلی بی وفایی خیلی..
از شنیدن صداش شوکه شدم دلم برای صداش تنگ شده بود
_چته ؟چرا جواب نمیدی
-دلم برا صدات برای خودت تنگ شده
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662