#با_تو_هرگز_98
_اره ارواح خاک عمه ات واسه همین که سراغمو میگیری؟
_بخدا سرم شلوغ بود
_الکی قسم نخور یعنی اونقدرسرت شلوغ بود که وقت یه زنگ هم
نداشتی میدونی چند وقت که باهم صحبت نکردیم
-ببخشید دیگه ...
نخیر نمی بخشم اگه دستم بهت برسه همچین به حسابت میرسم که نگو ونپرس الان پشت تلفن نمیشه حالا بیخیال دختر چطووووووری؟چه خبرها؟
_سلامتی تو چه خبر؟
خبرها پیش ما نیست خبرها پیش شماست ناسلامتی شما تازه عروسی
_خوب چه ربطی داره؟پیش ما هیچ خبری خاصی نیست
-برو بابا نگو خبری نیست بگو نمیخوام بگم
_این چه حرفیه که میزنی تاحالا شده من چیزی رو از تو قایم کنم؟
_حالا که قایم میکنی؟
_آخه چی رو دارم قایم میکنم دختر خوب تو بپرس من بگم
از خودت بگو ازشوهرت بگو.خوش میگذره باهم
_خودم که بیکار بیعار میگردم شوهرمم صبح میره سرکار شب میاد, زندگی روال عادی خود را طی میکنه.
_پس همه چیز خوب و عالیه
_تقریباً
_راستی ببخشید که من نتونستم بیام پاتختی
-اره حیف شد که نیومدی
شب عروسیتون چطور بود؟
_منتظر این سوال از طرفش بودم
_خوب چه عرض کنم عالی بود
با لحن خاصی گفت:خدارو شکر
-بذار برات تعریف کنم چی شد
شروع کردم به تعریف کردن ماجرا. ماجرا رو که تموم کردم صدایی از پشت خط نیومد
-الووووو کجایی؟
تو واقعا این کارو کردی؟
-یعنی تو میگی من دارم دروغ میگم
نه نه منظورم اینکه باورش سخته که دانیال تا حالا با تو کاری نداشته
اصلا امکان نداره
-حال که میبینی شده
-آخه چطوری؟اون برای بدست اوردنت خودشو به درو دیوار زد.اون اینکارها رو نمیکرد که باهات ازدواج کنه وبعدمثل دوتا غریبه کنار هم زندگی کنید ازدواج کردن ونکردنتون الان چه فرقی داره؟
-برای اون فرق میکنه به نظر اون همین که منو بدست آورده کافیه
_اون که هنوز تو رو بدست نیاورده .برای اون تو چه فرقی با یک دختر غریبه داری
-خیلی فرق داره از نظر اون الان من مال اونم ودیگه نمیتونم مال کس دیگه ای بشم .کسی جز اون نمیتونه منو تصاحب کنه واین برای اون کافیه بنظر خودش الان خیالش از بابت من راحته وباخیال راحت میتونه تا هروقت که لازمه صبر کنه تا منو کاملا مال خودش کنه
-خیلی عجیبه خیلی خیلی.واالله من که تو کارش مونم
-حالا بیخیال همدیگرو که دیدیم مفصل میشیم راجع بهش بحث میکنیم از تو چه خبر؟
_منم سلامتی ما هم درگیر عروسی دختر خاله ی وحید بودیم
پس سرتون شلوغ بود خوش به حالتون
-بابا چی چی خوش به حالتون این چند وقت خیلی خسته شدیم
کمی هم با هم از این درو اون در صحبت کردیم وبعد گوشی رو قطع کردم نفس عمیقی کشیدم اینم گذشت خیلی هم خوب گذشت باری از رو دوشم برداشته شد
بعد از شام نشسته بودیم هرکدومموم مشغول کارهای خودمون بودیم
من کتاب میخوندم ودانیال تلویزیون تماشا میکرد که تلفن همراهش زنگ زد تلفن وبرداشت ونگاه کرد قیافه اش حالت خاصی گرفت گوشی رو برداشت و سلام و احوالپرسی رو که کرد بلند شدرفت سمت اتاقش منم کمی بعد برای ریختن چای رفتم سمت آشپزخانه که صدای دانیال منو کشید پشت در اتاقش
-نه شعله الان همه چیز با گذشته فرق داره من نمیتونم
شعله اصرار نکن درکم کن من دیگه اون دانیال قبلی نیستم آزاد نیستم که هر کاری دوست دارم بکنم
_.....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662