eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
این ترس نیست این مسئولیته وفاداری عشق اینو بفهم. بهتره ما قبل از انجام هر کاری یه کم به عواقبش فکر کنیم خودتو بذار جای سوگند تو میتونی تحمل کنی که اونم بتونه؟ .....- -دیدی نمیتونی .....- -سوگند مگه چه فرقی با تو داره که بتونه .....- _این حرفات اصلا درست نیستن یه کم منطقی باش من الان ازدواج کردم وعهدوپیمانی با همسرم بستم به این راحتی هم زیر عهدو پیمونم نمیزنم والسلام شد تمام خداحافظ _این وگفت وگوشی رو قطع کرد سریع خودمو رسوندم آشپزخونه و مشغول چای ریختن شدم دانیال هم کمی بعد از اتاقش اومد بیرون خیلی عادی نشست و تلویزیونشو تماشا کرد البته یه کم چهره اش کدر شده بود اما سعی داشت عادی نشون بده منم با اینکه فکرم بدجور مشغول ماجرا بود ولی نه چیزی پرسیدم ونه کاری کردم ولی مغزم بدجور درگیر بود یعنی شعله از دانیال چی میخواست؟؟؟؟؟ یه علامت سوال گنده گوشه ی ذهنم جا باز کرده بود سوالی که شاید در آینده جوابشو پیدا میکردم وشاید هم برای همیشه بیجواب می موند............. _تلفن که زنگ زد پیش خودم گفتم خیر باشه ولی زیادی هم خیر نبود مادر دانیال بود ازم پرسید که برای پس فردا شب برنامه ای داریم یا نه؟وقتی جواب منفی من وشنید گفت که دایی جان زحمت کشیدند وما رو برای شام دعوت کردن باغشون وتاکید کردند که حتما بریم تماس رو که قطع کردم پیش خودم فکر کردم که باز این شعله چه نقشه ای کشیده چون میدونستم که سلام گرگ بی طمع نیست موقع شام موضوع رو به دانیال گفتم -پس فردا شام دعوتیم باتعجب نگام کرد:کجا؟ -خونه ی دایی جنابعالی _دایی من؟کدومشون؟ -پدر شعله جان شما -بعد اونوقت به چه مناسبتی؟ _مناسبتشو من دیکه نمیدونم فقط به من گفتند که پس فردا شب ما رو ٫برای شام دعوت کردند باغشون _کی خبرشو داد؟ _نسترن جون _تو چی گفتی؟نگفتی که میایم _چرا اتفاقا گفتم برنامه ای نداریم میایم _فردا زنگ بزن بگو دانیال کار داره نمیتونیم بیایم _وااا یعنی چی نمیشه مادر تاکید کرد که حتما بریم -من حوصله شو ندارم _نمیشه من گفتم میایم نریم فکر میکنن واسه چی نرفتیم در ضمن مامان گفت که دایی گفته هر وقت ما وقت داریم برنامه رو برای اون زمان تنظیم کنن من گفتم همون پس فردا خوبه _ما نخوایم بریم مهمونی دایی جونمون باید کی رو ببینیم _مامان جون ودایی جون گرامیتون _من خودم باهاشون صحبت میکنم -خود دانی هر جور صلاح میدونی _بعد از شام دانیال زنگ زد با مادرش صحبت کردی ولی هر دلیلی آور مادرش قبول نکرد و آخر سر مجبور شد قبول کنه که بریم ساعت ۷ عصر بود که رسیدیم باغ دایی جون به استقبال ما اومد خانواده ی دانیال قبل از ما رسیده بودند داخل عمارت که شدیم شعله اومد جلو بازم مثل دفعه ی قبلی صورتشو نقاشی کرده بود لباس یقه باز جلفی هم پوشیده بودبا دیدن لباسش پوزخند مسخره ای زدم واقعا که این لباس اصلا مناسب شب های پاییز نبود بعد چای و شیرینی پیشنهاد دادن که بریم حیاط تا آقایون کم کم وسایل شام رو که کباب بود آماده کنند شعله یه بافتنی از روی لباسش پوشید که البته اونم نتونست یقه ی بازش رو بپوشونه وقتی رفتیم حیاط گروه گروه شدیم مادر و زن دایی روی صندلی های ایوان جلوی عمارت نشستند من وشعله رفتیم روی صندلی های کنار استخر نشستیم مردها هم کنار آتش وایستادند..... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌