داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#تمناي_وجودم #قسمت_هشتادودوم شیوا که حال اون هم مثل من گرفته شده بود گفت : از حالا گفته باشم امیر .
#تمنايي_وجودم
#قسمت_هشتادوسوم
کمی عقبتر رفتم و گفتم :خب آماده باشید تا سه میشمارم .۲،۱ .....
صدای خنده بلند یه زن من رو متوجه خودش کرد .به سمت چپ نگاه کردم .
المیرا با یه لباس بسیار تنگ و چسبان که بازوها و پاهای عریانش رو به نمایش گذاشته بود ،کنار امیر به همراه برادرش ،با شایان و علی مشغول خنده بود .میخواستم ازش رو برگردونم که دستاش رو به دور بازوهای امیر حلقه کرد و خودش رو به اون نزدیکتر کرد .
با این حرکت قلبم از حرکت ایستاد.
لیدا بلند گفت : ای بابا ،ما خیلی وقته منتظر شماره سه شما هستیم ها
به طرف اونها برگشتم .شیوا هم متوجه اونها شده بود .باز هم اون نگاه لعنتی ....نه ،من از ترحم متنفر بودم
نفس بلندی کشیدم و گفتم : سه .
و دگمه دوربین رو فشار دادم .
لیدا به طرفم اومد و به دوربین دیجیتالیش نگاه کرد و گفت : ا...مستانه ،نصف من که نیست .
هستی به کنارش اومد و گفت : ببینم
لیدا دوربین رو به طرفش گرفت .
هستی : خانوم مهندس ما رو باش از پس یه عکس هم بر نمیاد
شیوا گفت : مستانه جان بیا اینجا
به طرفش رفتم .آروم گفت :بیخودی فکر خودت رو مشغول نکن
گفتم : تو هم دیدی
-آره دیدم اما اون فکر احمقانه تو رو نکردم .
-احمقانه !..راست میگی احمقانه بود .
بعد هم به حرص روم رو برگردوندم .
- وای چرا اینقدر مسئله رو بزرگ میکنی .بخدا امیر با همه فامیل همینطوره.با همه صمیمیه .مگه ندیدی چقدر سر به سر من میزاره .تازه اون دختره جلف به اون چسبیده .اون هم فامیلشه دیگه .دختر عمه و پسر دایی هستن .مثل من و امیر که با هم دختر خاله ،پسر خاله هستیم
-اما هیچ وقت به دختر عمه اش نگفته آبجی ....گفته .
-من مطمئنم اون هیچ علاقه ای به دختر عمه اش نداره .من سلیقه امیر رو میدونم .تا وقتی نیکو ازدواج نکرده بود نمی ذاشت تکون بخوره ،حالا بیاد این دختره رو بگیره که هر دفعه یه جایش رو به نمایش میذاره.
-اما همین یه ربع پیش خودت هم مطمئن نبودی امیر علاقمند به کی شده .به هر صورت اون فامیلت هم که دم از غیرت میزنه بدش نمیاد .اگه بدش میومد از همون اخمهایی که آدم خودش رو خیس میکنه بهش میکرد که اینطوری آویزونش نباشه ....به هر صورت دیگه مهم نیست .من با خودم کنار میام .از اول هم این احساس اشتباه بود .
لیدا بلند گفت : اجازه میدید
به طرفش برگشتم و گفتم : بفرمایید
بیچاره خودش هم موند که این چه بفرمائی هست که از صدتا فحش بدتره ...
لیدا خودش رو کنار شیوا جا کرد و گفت : بنداز امیر .
وای باز این امیر .خدایا چه کار کنم که دیگه این جلوی چشمم نباشه .
خودم رو کنار کشیدم تا هستی و لیدا عکس بندازن .نیما هم که مشغول صحبت با شخصی بود به کنار اونها اومد .
بعد از عکس لیدا و هستی به طرف امیر رفتن و دوربین رو ازش گرفتن .
شیوا : مستانه بیا اینجا میخوام با هم عکس بندازیم
-حوصله اش رو ندارم
دستم رو کشید و گفت : غلط کردی
-شیوا ,جان من بی خیال.الان هم که عکاس رفت .هر وقت اومد میاندازم .
-عکاس دیگه رفت . از اول هم قرار بود فقط فیلبردار بمونه خودم بهش گفتم که از خانواده هامون عکس بگیره بره .اینطوری الکی آلبوم پر نمیشه ما هم پول زیادی به این یارو نمیدیم .
-خب حالا که عکاس نیست من با تو چطوری عکس بندازم .
-الان بهت میگم
بعد امیر رو صدا کرد .
امیر جلو اومد و گفت : بفرمایید .
-امیر دوربینت رو آوردی .
-بله مگه میشه نیارم .
-کیفیت دوربین تو خوبه .میشه یه عکس دونفری از من و مستانه بندازی .
این شیوا هم که اصلا تو باغ نبود .گفتم :شیوا جان ،من که گفتم عکس نمیندازم .
- تو نمیخوای من و تو باهم از امشب عکس یادگاری داشته باشیم
-خب دوربین لیدا هست .مزاحم ایشون نمیشیم .
امیر لبخند زد و گفت : دوربین لیدا خیلی حساسه .اگه حرفه ای نباشی آدمها رو نصفه میندازه.
ادامه دارد...
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••